اندر حكايت يك خاطره !
----------------------
يادش بخير ، ٢١ سال پيش ... انگار ٢١ روز پيش بود .! .. روزي كه عمو خليل بيماري سختي گرفته بود و توي اتاق دراز كشيده بود ! و چو افتاده بود كه حاج خليل رفتني است و امروز و فردا و پس فردا ريق رحمت سر مي كشد و
رخت به سراي باقي مي كشد و عمرش را مي دهد به بازماندگان -- كه البته عمر حاج عمو براي ١٠ سال ديگر به دنيا باقي بود -- ... خوب يادمه خيلي از قومان و خويشان و همسايگان و آشنايان به عيادت حاج عمو مي آمدند ... و در اين اوضاع ، صحبت مي كشيد به باد و باران و كشاورزي و حاصل و باغ و زمين كه بنده هم در اين مقوله ها صحبت هاي زيادي براي گفتن داشتم ! ... يك دفعه ابوي مرا صدا زدو گفت بيا تو حياط ...
--- ببينم جعفر ! انگار براي خودت خيلي خوشي ؟!
-- خووووشم ؟ نه پدرم ! چه خوشي ؟ ... عمو خليل بد جوري مريضه ... بايد براي حاج عمو دعا كرد ! ...كجا خوشم !
-- پس تو اين هير و وير كه پاي عمو به قبله هست ، چه صحبت از زمين و باغ و پنبه و جو و گندم ؟ معلومه كه براي خودت خيلي خوشي جعفر !
---------------------------------
ميگم نكنه تو اين اوضاع كه مردم دارند ،برخي از مسئولين براي خودشان خوش باشند ! ... بله ؟ ... خدا نكنه !
اون آقا کی بود میگفت پول استراماچونی تو جیب منه؟ عکسشم گذاشته بودن واسه خودش تو بالا شهر عمارت چند طبقه ساخته. بفرستن تو یکی از واحدهای اونجا اسکان بدن
آیا فدراسیون تعهدی برای اسکان هزار نفر داشته؟همینطوری برای خودتون می برید و می دوزید ابتدا اطلاعات درست کسب کنید بعد!در همه جای دنیا مسابقات ورزشی برگزار میشه که برگزار کنندگان با شرایط متفاوت اقدام می کنند مهم انجام تعهدات هست
از هر شطرنج باز سیصدوپنجاه هزارتومان پول ثبت نام گرفته اند ولی جایزه نفر اول سیصدهزارتومان بوده است. هیچ امکاناتی نداشتند. کسی را توی سالن راه نمی دادند اما حتی یک مانیتور برای والدینی که بیرون سالن در خیابان حجاب سرگردان بودند وجود نداشت.یک لیوان آب هم دست بیچاره ها که از شهرستان آمده بودند ندادند. اینهمه پول را چکار کردند؟؟؟
----------------------
يادش بخير ، ٢١ سال پيش ... انگار ٢١ روز پيش بود .! .. روزي كه عمو خليل بيماري سختي گرفته بود و توي اتاق دراز كشيده بود ! و چو افتاده بود كه حاج خليل رفتني است و امروز و فردا و پس فردا ريق رحمت سر مي كشد و
رخت به سراي باقي مي كشد و عمرش را مي دهد به بازماندگان -- كه البته عمر حاج عمو براي ١٠ سال ديگر به دنيا باقي بود -- ... خوب يادمه خيلي از قومان و خويشان و همسايگان و آشنايان به عيادت حاج عمو مي آمدند ... و در اين اوضاع ، صحبت مي كشيد به باد و باران و كشاورزي و حاصل و باغ و زمين كه بنده هم در اين مقوله ها صحبت هاي زيادي براي گفتن داشتم ! ... يك دفعه ابوي مرا صدا زدو گفت بيا تو حياط ...
--- ببينم جعفر ! انگار براي خودت خيلي خوشي ؟!
-- خووووشم ؟ نه پدرم ! چه خوشي ؟ ... عمو خليل بد جوري مريضه ... بايد براي حاج عمو دعا كرد ! ...كجا خوشم !
-- پس تو اين هير و وير كه پاي عمو به قبله هست ، چه صحبت از زمين و باغ و پنبه و جو و گندم ؟ معلومه كه براي خودت خيلي خوشي جعفر !
---------------------------------
ميگم نكنه تو اين اوضاع كه مردم دارند ،برخي از مسئولين براي خودشان خوش باشند ! ... بله ؟ ... خدا نكنه !