خدارحمتش که ، ولی ادم خاصی بود کسی را قبول نداشت به عبارتی خدا را بنده نبود ، پشت سر اکثر بزرگان هنر حرف میزد و میگفت بی سوادند ، با خانوادش هم رابطه خوبی نداشت..به نظرم نام اطرافیانش از خودش بالاتر بود مثل دخترش و پسرش و فروغ و...
بیشتر از آن که نویسنده قابلی باشد روشنفکر بود به معنای دقیق کلمه و منتقد شش دانگی بود که استقلال نظر و صراحت لهجه داشت . خاندان پهلوی خودش را کشت تا به هر طریقی او را جذب کند که همیشه جواب نه شنید و حتی زندانی شد . برعکس خیلی ها که مثل بارباپاپا به طور روزانه تغییر می کنند و به قول خودشان توانایی تطبیق با محیط دارند ! گلستان شخصیت داشت بدون آن که خودشیفته باشد و هویدا و دیگر نخست وزیران و حتی خودشاه را یک پول سیاه حساب نمی کرد . چند نفر آدم این مدلی می شناسید که دارای سلطنت فقر باشند و هیچ چیز قادر به تطمیع آتها نباشد ؟ بسیار خوانده بود و دقیق هم خوانده بود . گلستان به تنهایی یک دانشکده بود و چنین آدمی در هرچند نسل یک بار ممکن است ظهور کند . جناب گلستان نمی توانم بگویم خداحافظ و به جای آن دستت را می بوسم و به قول بیهقی مرگ این خواجه نه کاری است چنین خرد...
درست نوشته اید. درباره کسانی نظریاتی منتقدانه داشته است. اما مهم این است که فهمیده شود آیا انتقادهای او به آن کسان، درست بوده یا نادرست. مانند انتقادش درباره جلال آلاحمد که از منظر تاریخی پذیرفتنی است و این انتقاد را کسان دیگری نیز به جلال وارد کردهاند (ترجمه کردن جلال از انگلیسی، در حالی که خوب نمیدانست، البته جای بحثش اینجا نیست)، یا انتقادش از شجاع الدین شفا و شاملو(نادرست ترجمه کردن) تا اندازه زیادی انتقادش وارد است.