نام خدا
انروز را کاملا بیاد دارم ما واحد اموزش نظامی لشکر قدس در کنار رودخانه دز دزفول اردوگاه اموزش ابی خاکی برقرار کرده بودیم انروز بمباران با حمله به پایگاه هوایی ذزفول وچند نقطه ذزفول و قرارگاه های نظامی اغاز و سپس اخبار وحشتناکی از اندیمشک به ما رسید و در همان لحظه همراه چند تن از برادران مربی منجلمه شهید یهرامی خود را به اندیمشک رساندیم چون فاصله دو شهر کمتر از 5 کیلومتر زمینی است و هنگامیکه که به انجا رسیدیم اکثر مردم سعی در پیدا نمودن جانپاهی برای خود بودند مادران فرزندان شیر خوار خود را در بغل گرفته و بهر طرفی می د ودند زنها مردان پیر مردان پیر زنان که هیچ نقش مستقیمی در جنگ نداشته بدنهای پاره پاره اشان بر روی زمین افتاده . خردسالان که پدر و مادر خود را کم کرده بودند صدای ضجه های زنان و بچه ها . بنده بعنوان یک رزمنده صحنه های بسیاری در جنگ دیده بودم ام ان صحنه که مردم عادی بخصوص خواهران و مادران و فرزندانشان اینچنین به خاک و خون گشیده شده بودند از صحنه هایست که هیچگاه از مخیله ام خارج نمیشود و ما نیز تنها کاری که از دستمان بیرون بیرون می امد .تشویق مردم به دراز کشیدن در پناه گودال یا جدوال کنار خیابان بود که که از برخورد ترکش به انها جلوگیری شود پس از حمله نیز با انتقال مجروحین و شهدا به بیمارستان اندیمشک کمک نموده . این حملات تقریبا یکی دوماه قبل از عملیات کربلای 5 بود که یکان ما مشغول اموزش ابی خاکی نیروهای عمل کننده بود در اینجا خوب است یادی از شهید بهرامی مربی اموزش نظامی لشکر قدس گیلان و از عزیزان شهرستان فومن بشود که در ان روز همراهمان بود که در موشکباران دزفول در 2ماه بعد همزمان با عملیات کربلای 5 در ذزفول به شهادت رسیدند .
اسماعیل مرتضایی از رزمندگان 8سال دفاع مقدس
ترا به خاطر این خونهای بیگناه از حق خود در مقابل عراقیان متجاوز نگذرید .خلبانها و فرمانده هانی که این جنایات را علیه ملت شجاع ایران انجام دادند و حتی به ملت شیعه خود نیز رحم نکردند اکنون راست راست در عراق راه میروند و اگر باز فرصت کنند از فکر تجاوز و توحش دست برنخواهند داشت.
درود بر انديمشك درود بر دزفول و درود بر نودشه شهيد كه مردمانش شب وروز زير حملات تو پخانه ايي دشمن بودن شهر نودشه از توابع شهرستان پاوه در دوكيلومتري خط مقدم با 6000 نفر جمعيت يك روز حتا يك روز تخليه نشد و اين عقده ايي شد براي صداميان تابيش از دو هزار بار آن را گلوله باران 18 پنج بار موشكباران بار بمباران و سه بار بمباران شيميايي كنند ولي كجاين همتها و كاظمي ها و متوسليانها تا ببينند نودشه همچنان محروم و بي پناه است تابناك شما را به خون شهدا منعكس كنيد
من در زمان این حادثه تنها 7 سال داشتم و هیچگاه این واقعه را فراموش نمی کنم. اما خداوند منتقم است و صدام جنایتکار چون کرمی که درون سوراخ خزیده بود دستگیر شد و اعدام گردید تا دیکتاتور و پلیدی دیگر به زباله دان تاریخ برود. خداوند روح سهدای دانش آموز مدرسه بعثت پایگاه چهارم شکاری را قرین رحمت بفرماید.
بنده در آن تاریخ سرباز درجه دار پدافند هوایی مستقر در پایگاه چهارم شکاری بودم - بعد از اذان ظهر وضعیت قرمز شد و بمباران ها آغاز شد - بچه های پدافند با اینکه اطرافشون در پایگاه بمباران شده بود با جدیت مشغول تیراندازی بودند - از میان هواپیماهای مهاجم یک هواپیمای سوخو ظاهرا سعی داشت بنشیند اما با شلیک پدافند در اطراف پایگاه دور میزد - آخر سر هم بر اثر شلیک پدافند در جنوب اندیمشک سقوط کرد اما دو خلبان آن به دست مردم اسیر شدند.
اما جا دارد یادی هم از رشادتهای شهید بابایی و تیم پدافند ایشان در والفجر هشت بکنیم - خدا رحمت کند شهید ستاری و شهید بابایی را.
التماس دعا
من در آن روز دانش آموز دبیرستان شریعتی بودم البته روز سه شنبه طرح کاد داشتم وقتی که هواپیماهای عراقی بالای شهر آمدن من محل طرح کاد خود را ترک کردم تا به کمک مجروحان بشتابم در خیابان شهربانی اندیمشک به دو نفر از دوستانم جواد و جهانشیر میرزاوندرسیدم که آنها برای کمک به مجروحان به سمت میدان راه آهن می دویدن بعد از یک صحبت مختصر با جواداز آنها خداحافظی کردم وبه سمت دستگاه آبسردکنی که در آنسوی خیابان نزدیگ چهارراه بود رفتم که آن چهار راه هم مورد اصابت راکت قرار گرفت من هم دوچار موج گرفتگی شدم بعداًفهمیدم جواد و برادرش جهانشیر میرزاوند بعد از خداحافظی از من شهید شده اند روحشان شاد
من آنروز دانش آموز کلاس پنجم ابتدایی در دبستان یاسر پایگاه چهارم شکاری مشغول ورزش بودیم که مدرسه ما مورد حمله هواپیماهای عراقی قرار گرفت. خوشبختانه بمب به مدرسه اصابت نکرد. خاطرات تلخ زیادی از آنروز در ذهن کودکی من نقش بسته که هرگز فراموشم نخواهد شد. یاد شهدای آنروز گرامی باد...... کاش سیاستمداران ما قدر این خون ها را بدانند.
با سلام
من اون زمان 7 سال بیشتر نداشتم ولی دقیقا این حادثه هنوز توی ذهنم هست که 52 هواپیما ساعت 12ظهر خانه های ما را بمباران کردندند و رفتند ولی اگه اشتباه نکنم یکیشون توسط ایران زده شد من میخواستم برم مدرسه که این اتفاق افتاد و به داخل سنگر پناه بردیم ما در پایگاه وحدتی ( چهارم شکاری) زندگی میکردیم و پدرم نظامی بود
چرا این خاطرات وتمامی عکس ها وفیلم ها جمع آوری نمی شود تا گنجینه ای عظیم از مقاومت برای نسلهای آینده باشد ولازم است آمار واطلاعات به طور دقیق بررسی گردد
انروز را کاملا بیاد دارم ما واحد اموزش نظامی لشکر قدس در کنار رودخانه دز دزفول اردوگاه اموزش ابی خاکی برقرار کرده بودیم انروز بمباران با حمله به پایگاه هوایی ذزفول وچند نقطه ذزفول و قرارگاه های نظامی اغاز و سپس اخبار وحشتناکی از اندیمشک به ما رسید و در همان لحظه همراه چند تن از برادران مربی منجلمه شهید یهرامی خود را به اندیمشک رساندیم چون فاصله دو شهر کمتر از 5 کیلومتر زمینی است و هنگامیکه که به انجا رسیدیم اکثر مردم سعی در پیدا نمودن جانپاهی برای خود بودند مادران فرزندان شیر خوار خود را در بغل گرفته و بهر طرفی می د ودند زنها مردان پیر مردان پیر زنان که هیچ نقش مستقیمی در جنگ نداشته بدنهای پاره پاره اشان بر روی زمین افتاده . خردسالان که پدر و مادر خود را کم کرده بودند صدای ضجه های زنان و بچه ها . بنده بعنوان یک رزمنده صحنه های بسیاری در جنگ دیده بودم ام ان صحنه که مردم عادی بخصوص خواهران و مادران و فرزندانشان اینچنین به خاک و خون گشیده شده بودند از صحنه هایست که هیچگاه از مخیله ام خارج نمیشود و ما نیز تنها کاری که از دستمان بیرون بیرون می امد .تشویق مردم به دراز کشیدن در پناه گودال یا جدوال کنار خیابان بود که که از برخورد ترکش به انها جلوگیری شود پس از حمله نیز با انتقال مجروحین و شهدا به بیمارستان اندیمشک کمک نموده . این حملات تقریبا یکی دوماه قبل از عملیات کربلای 5 بود که یکان ما مشغول اموزش ابی خاکی نیروهای عمل کننده بود در اینجا خوب است یادی از شهید بهرامی مربی اموزش نظامی لشکر قدس گیلان و از عزیزان شهرستان فومن بشود که در ان روز همراهمان بود که در موشکباران دزفول در 2ماه بعد همزمان با عملیات کربلای 5 در ذزفول به شهادت رسیدند .
اسماعیل مرتضایی از رزمندگان 8سال دفاع مقدس