بچه‌مآب
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۰۱ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
تا حالا فکر کردیم کجاها اگه مثل بچه‌ها باشیم بهتره؟
گلبرگ لای کاغذ دفتر، کی پروانه می‌شوی؟!
دیوارهای خط کشیده‌ی من، نقاره می‌شوید؟
ای نیمکتهای فلزی! اینجا کلاس ماست
ای کله‌ی بخاری نفتی، بر جای خود نشین
نان و پنیر ساندویچی من، فست فود چیست؟
ای کفشهای نم کشیده‌ی من، وقت دویدنه
آخر صدای زنگ پنج شنبه چقدر بر من نکوست؟
راستی من هم دلم تنگ یکی است مهربانترین
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۰۴ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
یادش بخیر
محمد رضا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۱۳ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
جالب بود
رضا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
زيبا بود

ولي اگر دقت ميكرديد تمام عكس ها قديمي بود بهتر بود

مثلا عكس ششم روي كيف دختر خانم جديد است

عكس آخر هم سال 84 گرفته شده

قديم عكاس MEHR نبود
Ail
|
United States of America
|
۲۲:۳۳ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
vagean ziba boodand va khatereh angiz.
motashaker
ناشناس
|
United Arab Emirates
|
۲۲:۴۳ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
گاو ماما میکرد
گوسفند بع بع میکرد سگ واق واق میکرد
و همه با هم فریاد میزدند : حسنک کجایی ؟
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود .
حسنک مدت زیادی است به خانه نمی آید
......او به شهر رفته است و در آنجا شلوار جین
و تی شرت های تنگ به تن میکند
او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات
جلوی آینه به موهای خود ژل میزند
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست
چون او به موهای خود گلت میزند
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد
کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است
کبری تصمیم گرفته حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند
چون او با پتروس چت میکرد
پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت میکرد .
پتروس دید که سد سوراخ شده
اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود
او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند .
پتروس در حال چت کردن غرق شد
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود
اما کوه روی ریل ریزش کرده بود
ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت
ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را درآورد.
ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت
قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد.
کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت
خانه مثل همیشه سوت و کور بود .
الان چند سالی است کوکب خانم
همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد
او حتی مهمان خوانده هم ندارد
او حوصله مهمان ندارد .
او پول ندارد تا شکم مهمانها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید
چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت
اما او از چوپان دروغگو گِله ندارد
چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۴۳ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
یه لحظه رفتیم اون دوران . یعنی تابنکا مار را برد . درود بر تابناک
ناشناس
|
United States of America
|
۲۲:۴۴ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
چه ربطی به الان داره؟ مگه اول مهر شده؟
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۴۵ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
2روز پیش 30 سالم پر شد و وارد31 سالگی شدم....بیاد اون روزای بچگیم و دبستان و راهنمایی کلی گریه کردم...ممنونم ازتون
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۱/۲۳
دقت کرديد ما ايرانيها اساسا دوست داريم يا تو گذشته سير کنيم يا تو آينده. بابا حال رو دريابيد. گذشته ها گذشته. هرگز ز غصه خوردن گذشته برنگشته
نظرات بیشتر