من ده سال بااین مردزندگی میکنم ان ازمن ۱۲سال بزرگترولی یک زره عقل نداره که این تهمت های که مثل اب خوردن میزنه چقدربرام سنگین تمام میشه جیگرم میسوزه هرشب وروزفقط گریه نمی دانم چرا هیچ کاری ازدستم برنمیاد اخه من دوتادختردارم کوچیکه ۴سالش بخداقسم ماهی ۱۰۰۰تومان بهم پول نمیده که ندارم واگه دارم دوست ندارم بدم چیکارکنم میترسم شکایت کنم بچه هاموازمن بگیره خدایاخودت میدونه چقدراذیتم
از شکاکیت همسرم خسته شدم از تهمت هاش دلم شکسته ؛ عاشقش بودم و باهاش ازدواج کردم ۲۸ سالمه هر مردی توی فامیل خودشون یا فامیل خودمون باشه رو بهم می بنده و دربارش بهم تهمت میزنه ک تو با اینا ارتباط داری حتی از محارم و بچه ها هم نمیگذره جدیدا اومده میگه با بچه ده ساله خواهرم رابطه دارم ... خسته شدم و دیگه عاشقش نیستم ازش متنفرم ... نفرینش کردم کار و شب و روزم گریه است . خدا وجود داره ؟ اگه وجود داره چرا با این حرفا قهرش نمیگیره؟ چرا ادبش نمیکنه .. فقط دارم ب خودکشی فکر میکنم اگه ازش طلاق بگیرم بابام از ناراحتی سکته میکنه . میخوام خودمو بکشم و خلاص بشم از این حیوان پست ...