ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
خدا عاقبتش را ختم به خیر بگرداند و از خدای متعال برایش شفای عاجل مسألت می نمائیم.
یه بوشهری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۰۱ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
اجرکم عندالله برای جوانان وگمراهان بسیار دعا کنید نفس کسانی که فقط برای رضای خدا کار می کنند گیراست
محسن
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
دلاور عکسهای سرشار از غرورت را بارها دیده ام فکر می کردم از خیل شهدا پر کشیده هستید اما خوشحالم که از شهدای زنده هستی .
Ali
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۱۱ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
من فكر مي كردم اينايي كه اين جانباز گفت فقط تو فيلما اتفاق مي افته يا شايد كلاً يكي دو بار اتفاق افتاده باشه. 50 نفر تو يك چشم به هم زدن تو 40 متر خودشونو فدا كردن. قلبم لرزيد. نمي دونم اگه تو اون شرايط قرار مي گرفتم اصلاً تو جبهه مي موندم يا فرار مي كردم. اجر اونا كه محفوظه خدا آخر عاقبت ما رو به خير كنه
رحیمی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۱۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
خداوند به حق حضرت فاطمه زهرا(س) به ایشان و همه جانبازان عزیز سلامتی عطا فرماید.
ناشناس
|
Germany
|
۱۳:۱۹ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
فکرش را بکن! صف کشیده بودند و پشت سر هم می رفتند. یکی یکی. یکی می رفت و وقتی صدای انفجار بلند می شد، او که رفته بود در غباری که از زمین به آسمان می رفت گم می شد، بعدی پشت سر او می دوید که به نوبتش برسد که در غبار انفجار بپیچد و به آسمان برود.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۲۶ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
درود بر تو و مردان و زنانی که همپای تو جنگیدند.
"حال و هوای آن موقع خیلی خوب بود، پر از افتخار و عشق بود." این جمله خیلی غم انگیز بود برادر.
امير
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
دوستتان داريم
امیر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
در جبهه، وقتی رزمنده ها سر پست نگهبانی می رفتند، نفر بعدی را که نوبتش می شد، بیدار نمی کردند .عجب خوب و قشنگ و حقیقت گفتی داداش .


من سرباز بودم نه بسیجی اما خدا را شاهد میگیرم که عین این اتفاق برای من افتاد و دوست عزیزی این کار را کرد .آفرین به غیرت بچه های اون دوره .اما آیا الان حاضریم جای خودمان را در صف نانوائی حتی به همسایه خود و یا فرد مسن تری که هست بدهیم ؟؟
علی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
کجایند مردان بی ادعا............
نظرات بیشتر