درود تابناک ...... علمدار از فامیلهای نزدیک ماست . برادر و خواهر و کلی تبار هم دارد . پسرش و دو دخترش ازدواج کرده اند و زندگی خوبی هم دارند . سالها پیش برادرانش هر کاری کردند علمدار را نتوانستند راضی کنند که از کوه پایین بیاید و الان که از لحاظ بدنی ضعیف شده هم سر حرفش مانده و فقط به زور شاید بتوان او را از آنجا جدا کرد . نمی دانم کسی که این گزارش را نوشته آیا از او سوال کرده که چرا به آبادی نمیروی یانه ؟!
در ضمن این آدم نیازی به کمک دولت و سازمان ها هم نداشته و یکی دوسال است که به این روز افتاده وگرنه قبلش با فروش همون بزها میتوانست زندگی خوبی داشته باشد و در زمین های ارثی و پدری زندگی کند .
ستوده - جم
پاسخ ها
ناشناس
||
۲۳:۱۲ - ۱۳۹۷/۰۹/۰۷
خب این بنده خدا مریضه حداقل به زوربیاریدش پایین درمان بشه یه دارو بهش بدیدیک انسان حق داره دربهترین شرایط زندگی کنه ولی زندگی این آقابسیاراسفناکه ،لطفا بهش کمک کنید اگر میشناسیدایشون روازانسانیت به دوره که به حال خودش رهابشه ،باسپاس
به فاصله فقط 1 کیلومتر پائین تر از این کوه که این بندگان پاک خواوند در آن زندگی میکنند پالایشگاه بزرگ گاز کنگان در همسایه گی روستای جم وجود دارد که روزانه بیش از 3 میلیون صرف هزینه غدائی و رفاهی پرسنل آن میشود به همین میزان فاصله کم در پائین همین ارتفاع فرودگاه جم وجود دارد که همه روزه پروازها نفرات متخصص را از سراسر کشور به این منطقه می آوردند. به فاصله کمتر از یک کیلومتر از همین کوه شهرک بزرگی به نام شهرک توحید پر از خانه های ویلائی و آپارتمان و با تمام امکانات رفاهی برای پرسنل شرکت گاز ساخته شده است .به فصله تنها 40 کیلومتر از این نقطه پالایشگاه بزرگ گار پارسیان با درآمد میلیاردی وجود دارد. پس تصور نکنیم که این دو وسط یک بیابان بر روی یک قله کوه گرفتار آمده اند. هر دو این بندگان خدا از همان بالا میتوانند این همه تاسیسات و رفاهیات و فرودگاه را با چشم ببینند ..
بازی کردن با احساسات مردم! این زن وشوهر بز وگوسفند هم دارند ولی خودشان دوست دارند اینطوری زندگی کنند. یادآوری می شود حداقل ماهانه 900000 ریال یارانه نقدی هم دارند.
5 شنبه شب با همسرم برای شام به یه رستوران رفتیم.کمی برف می بارید.از رستوران که اومدیم بیرون یه کم اونطرف تر یه پیرمرد داشت توی سطل اشغال دنبال غذا می گشت.کمی پول بهش دادیم که غذا بخره.یه کم که رفتیم یه پیرمرد کور زیر برف با عصای سفید داشت بادکنک می فروخت،دلم خیلی سوخت،سر 4 راه هم یه پیرزن داشت با واکر فال می فروخت،اونقدر غصه خوردم که دیگه برای تفریح نمیرم بیرون،اخه چقدر اشک بریزم از بی عدالتی...