سلام - جوان که بودیم حاج ابراهیم آمده بودند کردستان و .......عملیاتی بود که مجروحین زیادی داشت ،حاجی هم سرتا پا خاکی وخسته و .....بقیه را همراهی می کرد . تو بیمارستان ، موقع نماز رفت وضو گرفت و ایستاد به نماز ، پوتین هاش رو بردم تمیز کنم تا برداشتم دیدم خیلی سنگین اند ،وارونه کردم پرخاک و شن بود ، از حال خودش بی خبر بود .... کان را که خبر شد خبری باز نیاید .......الآن پنجاه سالمه هروقت این قضیه یادم می آید بی اختیار اشک می ریزم ، شادی روح بلندش ،روی خندانش ومهربانی جاودانه اش صلوات(تابناک شما که هیچوقت نظر بنده را نمی گذاری این یکی هم .......)
انهاکجاماهاکجا؟گویی درموردافسانه ای می شنویم.چرا؟مادرکدام دنیاییم وانهادرکدام دنیابودند؟...بااین طرززندگی چگونه بایدمرد؟باچه رویی دران جهان چشممان به چشم انهابخورد؟!!