سال اول کارشناسی بودم که اتفاق افتاد. من سبزواری هستم و آن زمان هنوز دوست بمی و حتی کرمانی هم نداشتم ولی شنیدن ان خبر در بعد از ظهر جمعه چنان مرا دلگیر کرد که نمی توانستم در یک جا قرار گیرم و ساعت ها در آن شب سرد و دلگیر در محوطه دانشگاه قدم می زدم. یکی از حزن انگیزترین شبهای زندگی من بود. خدایشان رحمت کند
چند سال بعد که درجریان سفری از بم می گذشتم چقدر شادمان گشتم که بم داشت قد راست می کرد...
مردمش پاینده باد
حادثه تلخی بود .خیلی سخت است وقتی که انسان با دستان خودش برای عزیزانش قبر می کند و با دستان خودش آنها را بدون هیچ تشریفاتی به خاک می سپارد، عزیزانمان چه معصومانه رفتند .
باید دست به دست هم دهیم ومیهن خویش کنیم آباد.
درضمن شعر قشنگی بود و خدا قوت میگم به سراینده .
پاینده باشید.