هی , یادش بخیر . بچگی هامون کنار اون گذشت. حالا هم که درد قربت... خیلی دردناکه . اگر این ثروت طبیعی تو سوئد بود سالیانه میلیاردها دلار درآمدزایی میکرد.
آدم ياد حكايتي از مثنوي مي افتد كه مضمون آن بدين شرح است:
مردي بدوي در كنار سگي در حال موت نشسته و بي دريغ مي گريست! عاقل مردي از آن اطراف مي گذشت متوجه مرد شد و پرسيد چرا گريه مي كني برادر؟
مرد بدو گفت: سگ با وفايم از فرط گرسنگي در حال مرگ است!
رهگذر اشاره به كيسه نان مرد بدو كرد و گفت: قرص ناني از اين نعمت پرشمار به سگ بده تا از گرسنگي تلف نشده و خاطراتت را با خود به گور مبرد! مرد رو به رهگذر كرد و گفت: نه! نشد! نان را در ازاي پول از جان عزيزتر ستانده ام لاجرم مفت اش از دست نمي دهم اما اشك مفت است و نشسته ام و بي محابا به حال سگ نزارم مي گريم!
حالا حكايت درياچه اروميه است آب را بر او بسته ايم و در ساحل خشك اش اشك تر مي ريزيم دريغ از يك ريال هزينه!