لئون معصوم است. چرخان در دايرهی سکون خویش. عقاب "تد هیوز" است فارغ از فریب رویاها، سرگرم كشتنهای بینقص. از كثافت دنيای بيرون جداست. شير، روح دستنخوردهی اوست. و گل، پازلی از بهشت گمشده. ماتيلدا موهبتی بر این خلاء پنهان است. اگر معصوميت گريزی به رستگاری است؛ نایل شدن به آن بدون عشق ممكن نيست. ماتيلدا چراغ روشنی در دل اين بيگناهی كسالتبار است. يك بيگناهی تازه، اينبار در تلاش بیرون جهیدن از آن دایرهی رخوتناک. لئون به دستكار خود مغرور است؛ پاك كن. پيامبری خودانگيخته كه رسالتش توام با معجزه است. لئون عاشق است اما ناآگاه به سازوكار عشق. عشق، بارقهای است بيهنگام كه سكوتش را به چالش ميکشد. لئون میآموزد كه رسالتش در مسيری مسیحایی غلتيده است. ماتيلدا بيگناهی به تاراج رفتهی بشر است. لئون بازگردانندهی آن. به پاسداشت آن كلام خجسته كه از ماتيلدا آموخته است .
و مرگ، فرجام عاشقی است.
اگرچه نقش اول فیلم یک آدم کش حرفه ای هست ولی این فیلم یکی از زیباترین عاشقانه هایی است که دیدم. مردی که نوشیدنی اش شیر هست میتونه عشقی به پاکی و سفیدی شیر داشته باشه.
چه کار خوبی کردین این فیلمو معرفی کردین.
این جمله در مورد این واقعا درسته: " یکی از فیلمایی که باید پیش از مرگ حتما دید"
الیته فیلم کاملش رو نه خلاصه اش رو.
با اینکه یکی از اساتید بی بدیل فیلم بینی هستم و آثار سینمایی رو از گریفیث تا هیچکاک و برگمان و غیره دنبال کردم ولی این فیلم برام جایگاه خاص و ویژه ای داره و بسیار دوستش دارم.
در ضمن این فیلم محصول 1994 هست و صحنه هاش محصول 1993
قطعا اگه سه تا فیلم منحصر به فرد تو زندگیم دیده باشم یکیش همین فیلمه. چقدر استفاده از اون گلدون برای یک آدمکش حرفه ای معنی داره. فیلمی از یک آدمکش، آدمکشی به شدت احساسی.