ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۱۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
این کارها دل میخواهد . که هرکسی اون دل رو نداره . و ای کاش جوانان امروز کمی از اون خونی که تو رگهای این بزرگان بوده در رگهایشان داشتند
نا شناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
خداوند ایشان را با امام حسین ع س محشور گرداند و فرزند خلف ایشان را برای ما سلامت وزنده بدارد.
رضا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۳۱ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
خدایش رحمت کند و با صلحا محشورش فرماید و به ما نیز این توفیق از خودگذشتگی و دیدن دیگران را بدهدواز بیماری خودبینی برهاند. آمین
نیما
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۳۹ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
تابی ، فک کنم این بهترین پست و بهترین سوال سایتت تو یه قرن اخیره.
خدا دوستداران مرشد رو بیامرزه
رسول
|
United States of America
|
۱۰:۴۹ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
ما تو شهرمون باباجون فلافلی داریم که اونم دست خیر داره واسه خودش
حمید
|
-
|
۱۰:۵۰ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
میگن جماعتی برای خواندن نماز باران به بیرون شهر رفتند و فقط نوجوانی چتر برداشت.(( این یعنی اعتماد به خدا)) اگر با اعتقاد و اعتماد به خدا گام برداریم مطمئن باشیم ناامید نخواهیم شد. واین کار مرحوم مرشد چلویی یعنی همان ایمان و اعتماد به خدا. چیزی که در این دوره رخت بربسته.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۴۸ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
واقعا مرشد چه حالی با خدای خودش میکرده. واقعا چه حالی داره ادم داشته باشه و دست فقرا رو بگیره . این لطفی بوده که خدا به مرشد کرده . اگه تو بازار رفته باشید . و این صحنه بچه کارگر ها رو دیده باشید . می توتنید تصور کنید مرشد چه لذتی میبرده.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
چی می شد صدا و سیمای ما بجای این سریال های آب دوغ خیاری داستان زندگی این مردشریف رو روایت می کرد این جور داستانها باعث لطیف شدن روحیه مردم میشه
محمد ق
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۰۸ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
پول حلال کمتر و کمتر شده و حرام فربه تر و فربه تر
مردم با هم بداخلاق تر و بداخلاقتر شدند.
الرعیه علی اخلاق ملوکهم
مردم اخلاق حاکمان را به خود می گیرند.
ادیب
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۱۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
یکی از دوستان که پیرمردی است بالای 85 سال سن و تاجر معروفی خصوصا در استان های لرستان، کهکیلویه و بویر احمد و خوزستان و . . . بوده است برایم تعریف کرد که مادرش او را با یتیمی بزرگ کرده و وضع مالی خوبی نداشته اند. از حدود شانزده سالگی می رفته آبادان و خرمشهر یک خیک روغن گاومیش می خریده و می آورده در شهرشان می فروخته است. تعریف کرد که در خرمشهر یک خیک روغن خریدم و مقداری پولش را دادم و برگشم به شهرمان تا بلکه بقیه پول را قرض بگیرم و بدهی ام را بدهم و خیک روغن را تحویل بگیرم. بالاخره پول جور نشد به خرمشهر برگشتم به فروشنده مراجعه کردم و با شرمندگی به کفتم نتوانستم بقیه پول را جور کنم . گفت اشکالی ندارد پسرم . می فروشی؟ گفتم چی رو؟ گفت خیک روغن را اون مال توست خریده ای فقط به من مقداری پول بدهکاری . تعجب کردم . اون حاجی به چند جا زنگ زد و قیمت گرفت و چون روغن گران شده بود به نرخ روز از من خرید. بدهی اش را برداشت و پولی که داده بودم با سودش را به من داد.
نظرات بیشتر