سلام ، میگن ایرانیا جزء باهوش ترین مردم دنیا هستند !!!!!
ما آدمهای باهوش و چیز فهم چرا درست رانندگی نمی کنیم پس!؟
می بینیم که این همه تو تصادفات کشته میشویم پس چرا رفتارمون پشت فرمان ماشینمون عوض نمی کنیم؟
به نظر باید در اینکه ایرانیان جزء باهوش ترین مردم دنیا هستند تجدید نظر کنیم.
والّا ...
عامل اصلی صد در صد تلفات کامیونهای در جاده های پرخطر و فرهنگ رانندگی راننده کامیونهاست. در هر تصادفی کامیونها نقش اولند. برای اصلاح باید کامیون ها دست رانندگانی باشد که اهل خطر یا خشونت نباشند رائه گواهینامه رانندگی باید مراحل تست شخصیتی قوی داشته باشد مثل انگلستان. بسیار متاسف و متاثر شدم. خدا رحمت شان کند.
یکشب من و پدر و مادر و برادرم داشتیم از کرج برمیگشتیم رختخوابهای برادرم بالای ماشین بسته بودیم در اتوبان کرج یکهو بند باز شد و رختخوابها در اتوبان افتاد یکی پس از دیگری باد انها را انداخت . ماشین رانگه داشتیم و پدرم رفت که رختخوابها را بیاورد من هم دنباش رفتم برادرم پایش شکسته بود و با مادرم در ماشین بود . وقتی به محلی که رختخوابها افتاده بود رسیدیم من یکهو حضور مرگ را حس کردم . یک احساس غریب وترسناک ناگهان به پدرم اویزان شدم و با گربه و زاری از او خواستم که نرود . حتی کیفم را باز کردم و یک دسته اسکناس دو هزار تومانی داشتم در اوردم و به پدرم نشان دادم و با التماس به او گفت ببین ببین من اینهمه پول دارم بیا برویم نی خواهد الان توی صادقیه یک دست رخنخواب نو می خرم و گریه ام گرفته بود . پدرم که از این حالت هیستریک من تعجب کرده بود در حالی که خیلی هم خوشحال بود و لبخند می زد مرا نوازش کرد و گفت چرا اینطور می کنی نترس من مواظب هستم و مرا بغل هم کرد بعد من رضایت دادم و در حالی که او می خواست برود و اولین قطعه را بیاورد به او خیلی سفارش کردم منتظر شدیم اتوبان کاملا خالی شود اخر حدود نیمه شب هم گذشته بود . او رفت که اولین قطعه را بیاورد با اینکه منتظر شده بودیم اتوبان کاملا خالی شود وماشینی تقریبا نزدیک نبود ولی تا برود و بیاورد طو کشید و یک ماشین رسید .....
حالا بقیه ماجرا را می گویم !!!!!
اولین ماشین که رسید انچنان بوقی می زد که وحشتمان شده بود ولی پدرم به دو خودش را رساند و خیلی ترسیده بودیم . اخر ماشینها خیلی سرعتشان زیاد است . به پدرم گفتم پاپا جان برندار و برگرد بردار و برو ان طرف اتوبان وایستا بعد دور بعدی بیا این ترفند موثر شد زیرا پدرم وقتی اتوبان خالی میشد می رفت و رختخواب را بر می داشت وبه دو می رفت طرف دیگر و منتظر می شد که خلوت شود وقتی ماشینی نبود به سرعت میامد همان طرف . همینطور همه 3 تیکه رختخواب را جمع کردیم و امدیم برادرم که ما را دید گفت اه کلاه شبم !!! انقدر عصبانی شدم که یک سیلی به او زدم و گفتم تو به خاطر یک کلاه شب پدرت را می فرستی وسط اتوبان . خلاصه برگشتیم و ان شب من خواب عجیبی دیدم .......
آن شب در خواب دیدم که من در وسط اتوبان کرج هستم (بلوار مابین دو ردیف رفت و برگشت ) ماشینهای زیادی ایستاده بودند شب بود درست مثل صحنه های تصادف که ماشینها می ایستند و دیدم که یک موتور سیکلت وسپا می امد و مردی در حالی که پیاده بود در وسط بلوار بین دو گاردریل اتوبان در حالی که یک گوسفند مرده روی ترک موتور وسپایش بود در حالی که از گوسفند هیچ خونی بیرون نبود ولی مرده بود . ناگهان صدائی به من گفت پدرت قرار بود مثل این گوسفند کشته شود ولی ما به خاطر تو او را بخشیدیم و 10 سال دیگر به او دادیم .
این واقعه در سال 68 اتفاق افتاد و پدرم در سال 77 فکر کنم حدود 9 سال بعد فوت کرد .
شما داستان تعریف کردید من هم داستان تعریف کردم نمی دانم داستان شما واقعی است یا نه ولی داستان من واقعی است .
پاسخ ها
حمزه
||
۲۳:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۷
بیخیال بابا! اینقدر طولش دادی که از وسطاش گفتم حتما میخاد مارو سر کار بذاره با این پرچونگی!
ما آدمهای باهوش و چیز فهم چرا درست رانندگی نمی کنیم پس!؟
می بینیم که این همه تو تصادفات کشته میشویم پس چرا رفتارمون پشت فرمان ماشینمون عوض نمی کنیم؟
به نظر باید در اینکه ایرانیان جزء باهوش ترین مردم دنیا هستند تجدید نظر کنیم.
والّا ...