آقایون و خانمای صاحب نظر
تمام بد بختیای ما از وقتی شروع شد که در دانشگاهها به روی دخترا باز شد و بعدشم اکثرا استقلال مالی پیدا کردند و الانم همه چیز رو توی مادیات میبینن.بعد یه عده ای از همین خانمای مستقل وقتی افتخار میدن و ازدواج میکنن میخوان مثلا به شوهر باج ندن و تو مخارج زندگی سهیم نباشن. بعضیا از تو شهر های کوچیک اومدن تو شهرهای بزرگ رفتن دانشگاه و یه شغلی حتی توی یه شرکت نامعتبر پیدا کردن و حاضر نشدن به شهر خودشون برگردن وبا خانواده زندگی کنن. تو شهر غریب رفتارهایی را تجربه کردن که اگر در شهر خودشون بودند جرات این جسارتها را نداشتن و بعدشم توجیه شون این بود که اینجا که کسی ما را نمیشناسه و هزار جور مسئله دیگه و بی اعتمادی.
و به قول شاعر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
قضاوت با خودتون
پاسخ ها
ناشناس
||
۱۴:۴۳ - ۱۳۹۴/۰۵/۲۵
اين اراجيف چيه ! خجالت بكشيد ! درس خوندن زنان كه دليلي بر اين معضل نيست! مشكل ما در بهم ريختن شيرازه هاي اجتماعي و دینی و منفعل شدن و واماندگي اين جريان (كه عمده ترين جريان فرهنگساز در هر جامعه اي است) فساد مالي شديد كه سبب پديد شهرهاي افسار گسيخته مانند تهران و مشهد و... و از ميان رفتن آبادي هاي كوچك پاشيدن ساختارهاي اجتماعي است و ناكارايي نظام كشور داري و درهم ريختگي امور مديريتي و دخالت هاي نابجاي نيروهاي انتظامي در پسند و خواست مردم (كه سبب افزايش هزينه هاي برگزاري مجالس شده) و از هم پاشيدگي اقتصادي و ريسك بي نهايت بالا در شرايط زندگي وجود دائمي بحرانهاي جفت و طاق در زندگي ايرانيان ... و ... اينهاست دلايلي كه سبب بالا رفتن هزينه ايجاد يك زندگي مشترك مي شود!
ناشناس
||
۱۴:۵۴ - ۱۳۹۴/۰۵/۲۵
شما یک آب خنک بخر عصبانی نباش نگاهی به پسرهای فشن اطرافت بنداز ببین اگه خدا اون روز رو نیاره اینها بخوان خرج خونه بدن چه می کنند. اگه حاضر شدی دخترت رو بی سواد و پشوانه مالی دست اینا بدی همین فردا در دانشگاه رو روی این دخترهای بی تربیت که شما رو عصبانی کردند می بندم.
بعد از ازدواج با مهریه 14 سکه فهمیدم که همسرم مرا به خاطر شرایط مالی و کاری ام انتخاب کرده است و متاسفانه 2 فرزند داشتم وباز متاسفانه از تفکر طلاق و سرزنش و رفتار جامعه ترسیدم و ماندم ولی دریغ از یک ذره محبت صمیمیت و احترام و مشورت حتی مصاحبت مانند دو مجسمه در کنار هم ،آیا این اسمش ازدواج و کمال است ؟؟
برای همین هیچ تمایلی به ازدواج فرزندانم ندارم تنها ماندن بهتر از مصاحب بد است که زندگی را برایت بی معنی کند و سلامتی فکری ات را از بین ببرد الان دچار مریضی و پشیمانی شدید هستم و ازدواج بد را یک نوع سرطان می دانم که گلوی بسیاری را چه مرد چه زن گرفته است ولی این زن است که دیگر در جامعه پذیرفته نمی شودولی مرد دوباره و سه باره ازدواج می کند و لا اقل از نظر جنسی ارضا!!!!
دوستی می گفت مرا برای خواستگاری دعوت کردند ولی نپذیرفتم. علت را جویا شدند، گفتم واژه ای پیدا شده به نام "تفاهم " که من از آن سر در نمی آورم.
مهندس جوانی را که در استانۀ 30 سالگی بود و مجرد و وضه نسبتاً خوبی داشت بهر شکلی متقاعد کردم که از دواج کند. پذیرفت و بررسی را شروع کرد. چندماه بعد جویا شدم .گفت با چندین نفر قرار ملاقات و گفتکو گذاشتم متاسفانه به نتایجی رسیده ام که باور نکردنی است. افرادد ترجیح می دهند روابط آزادی داشته باشند و حتی با افراد مختلفی آمد و رفت داشته باشند!
ا
هر وقت زنان این برزخ بین سنت و مدرنیته را رد کردند مشکلات خود به خود حل خواهد شد.
با این دیدگاه فعلی که دختر ها، پسر ها را به شکل "میزبان" نگاه می کنند که باید حداکثر بهره برداری از آنها شود، کار به جای سالمی ختم نخواهد شد.
ايراد كار جاييه كه خانم ها در ايران هم ميخواهند از مزاياي سبك غربي بهره مند شوند وداراي استقلال مالي و آزادي باشند و هم از محاسن زندگي اسلامي مانند نفقه ، مهريه ، اجرالمثل و .... استفاده كنند.
مردان هم گرفتار و بدهكار و درگير زندان و ....
خانواده و بچه ها هم به اميد خدا رها.....
متاسفانه اینجا دختر حق و تکالیف برایش روشن نشده که چیه. پدر و مادرهای قدیم ببینید همه با اوج مشکلات و سختی ها بچه های زیادی را بزرگ کردن و حتی خم به ابرو نیاوردن. الان متاسفانه توقعات بالا رفته و محبت و صمیمیت بیشتر تبدیل به مفاهیمی صوری برای خانواده و علی الخصوص دختر و پسرای جوان شده. همه در طلبن تا از همدیگه امتیاز بگیرن و کمتر امتیاز بدن.
تمام بد بختیای ما از وقتی شروع شد که در دانشگاهها به روی دخترا باز شد و بعدشم اکثرا استقلال مالی پیدا کردند و الانم همه چیز رو توی مادیات میبینن.بعد یه عده ای از همین خانمای مستقل وقتی افتخار میدن و ازدواج میکنن میخوان مثلا به شوهر باج ندن و تو مخارج زندگی سهیم نباشن. بعضیا از تو شهر های کوچیک اومدن تو شهرهای بزرگ رفتن دانشگاه و یه شغلی حتی توی یه شرکت نامعتبر پیدا کردن و حاضر نشدن به شهر خودشون برگردن وبا خانواده زندگی کنن. تو شهر غریب رفتارهایی را تجربه کردن که اگر در شهر خودشون بودند جرات این جسارتها را نداشتن و بعدشم توجیه شون این بود که اینجا که کسی ما را نمیشناسه و هزار جور مسئله دیگه و بی اعتمادی.
و به قول شاعر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
قضاوت با خودتون