به نام خدا.
خيلي زيبا بود ، كمي هم دلتنگ شدم اما دلتنگي شيريني بود .يك شعر هم كه خيلي بي مناسبت نيست تقديم شما و خوانندگان خوبتان مي كنم
بنويس : بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سين سفره مان ايمان ندارد
بعد از همان تصميم كبري ابرها هم
يا سيل مي بارد و يا باران ندارد
انگار بابا همكلاس اولي هاست
يا مي نويسد اين ندارد آن ندارد
بابا انار و سيب و نان را مي نويسد
اما براي خواندنش دندان ندارد
بنويس كي آن مرد در باران مي آيد
اين انتظار خيسمان پايان ندارد
یاد روزهای جنگ افتادم . آخر جنگ بود که موشک بارون اون از خدا بی خبر ها به اوج خودش رسیده بود . همه از تهران به شهرهای اطراف رفته بودند . ما هم در شمال بودیم . در روستایی حوالی محمودآباد به مدرسه میرفتم . یادش به خیر .
حس نوستالژی جالبی را القا کردید .
خيلي كارتون جالب بود سپاس گذارم ،ياد آوري خاطرات كودكي فارغ از هر گونه غم وغصه بود كه ديگه هيچ وقت بر نميگرده اشكم در آورد ،كاش بچه كه بودم اينقدر براي بزرگ شدن لحظه شماري نمي كرديم واي كاش هميشه ........................!!!
البته تصاویر خاطره انگیزی بود. این جور موقع ها که همه تشکر و تمجید می کنند تابناک چقدر خوب همه نظرات رو منعکس می کنه، حتی اگر این نظرات pinglish باشند!!
خيلي زيبا بود ، كمي هم دلتنگ شدم اما دلتنگي شيريني بود .يك شعر هم كه خيلي بي مناسبت نيست تقديم شما و خوانندگان خوبتان مي كنم
بنويس : بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سين سفره مان ايمان ندارد
بعد از همان تصميم كبري ابرها هم
يا سيل مي بارد و يا باران ندارد
انگار بابا همكلاس اولي هاست
يا مي نويسد اين ندارد آن ندارد
بابا انار و سيب و نان را مي نويسد
اما براي خواندنش دندان ندارد
بنويس كي آن مرد در باران مي آيد
اين انتظار خيسمان پايان ندارد