اتفاقا باید تصاویر پیکرهای بی جان و سوخته این پرندگان عاشق را منتشر کرد تا هم مردم بیشتر جدی بگیرند و هم روسیاهی افراد نالایق آشکارتر شود. راستی از مالک بی وجدان این ساختمان چه خبر؟ که حتی تسلیت هم نگفت. البته تسلیتش هم به درد خودش میخوره. مردم نیازی به تسلیت اینها ندارند.
وقتی دم از هزینه های اجتماعی و اشتغال میزنید آدم دلش میگیره. مردم آینده نگری ندارند و درک نمیکنند. شما مسئولان لطفاً آینده نگری داشته باشید.
هزینه مدتی تعطیلی مجتمع برای بهبود امنیت بیشتره یا الآن که کل ساختمان با اموال توش تخریب شده. هزینه های امداد رو هم بهش اضافه کنید.
" ای مردم! اینک یکی در زیر آوار، صدایمان می زند!"
آیا صدای ناله هایش را نمی شنوید؟! این صدای یک آتش نشان شجاع و مهربان سرزمین خوب من است که اکنون دارد جان می سپارد؛ کسی که در زیر کوهی بزرگ از آهن و بتُن و مصالح سنگین و ستون های فلزی يكي از قدیمی ترین ساختمان هاي تجاری شهرم، هر لحظه به مرگ نزدیک و نزدیک تر می شود و با زندگی وداع می گوید...
اینک در دلِ پرآشوب من، چه غوغايي برپا است... با چشمانی اشکبار و بُغضی سنگین در گلو، بی اختیار و به آرامي چند بار صفحه كليد رايانه را می فشارم و جمله ای در مقابل دیدگانم شکل می گیرد:
" ای مردم! اینک یکی در زیر آوار، صدایمان می زند!..."
****
امروز با آتش سوزی یکی از ساختمان های شهرم، آژيرماشین های آتش نشانی و امداد به شکل گسترده و عجیبی به صدا درآمد و ساعاتی بعد با فرو ریختن ناباورانه این ساختمان بلند، مردمان شهرم برخود لرزیدند و اشک ماتم همه وجودشان را دربرگرفت. صدای ممتد آژیر، نشان از عمق فاجعه می داد:
" خدایا این آتش چرا خاموش نمی شود و هر لحظه بیشتر و بیشتر زبانه می کشد؟! مگر می خواهد یک شهر و یک آسمان با همه ستارگانش را به آتش بکشد و آدم های روزگارم را بسوزاند و آنان را غمگین و ماتم زده کند؟"
دود به شکل گسترده و وحشتناکی همه آسمان را سیاه و سوگوار کرده بود و دیگر کسی به هوای آلوده و مرگبار بزرگ ترین شهر سرزمینم نمی اندیشید. گروه های نجات، دلاورانه و دلسوزانه و با همه توان، با شجاعت به دل آتش زدند تا جان و مال و سرمایه هموطنان شان را نجات دهند که به یکباره صدایی مهیب و دهشتناک به گوش رسید و همه نگاه های وحشت زده جمعیت را به سوی خود فرا خواند؛ ساختمان پلاسکو با همه خاطراتش منفجر شد و از پایه فرو ریخت و جمعی از مردم و کسبه و گروه های نجات و امداد و آتش نشان حاضر در ساختمان را به پایین ترین نقطه زمین کشاند و كوهي از آهن و سنگ و سیمان و بتُن و مصالح سنگین را بر سرشان فرود آورد:
" آه، خداوندا! چه می بینم؟! انگار كوهي از آوار سنگين و مرگ آور، بر سر من فرود می آید و..."
****
شعر گُهربار مردي از دوران کهن، مرا را نشانه مي رود و همه وجودم را در بر می گیرد که:"بنی آدم اعضای..."
ساختمانی آوار مي شود و بنی آدم، آتش مي گيرد. تاکنون این قدر دلتنگ و غمگین نبوده و هرگز اینگونه در خود مچاله نشده ام. نمی دانم چرا اینک چنین بی قرار و سوگوارم؟!... امشب هیچ چیزی مرا شاد نمی کند. امشب هیچ کس را نمی بینم و به هیچ چیز فکر نمی کنم و تنها ساختمانی سر به فلک کشیده در مقابل دیدگانم به نمایش در می آید که دیگر استوار و پابرجا نیست و اینک نیست و نابود شده است.
پس از این دیگر چگونه به زندگی و به چهره شیرینِ کودكِ شیرین زبانم لبخند بزنم؟ در این زمان، بار سنگینی شانه هاي نحيفم را آزار مي دهد و نفسم را به شمارش در می آورد؛ از خود گلایه دارم که اینک که جمعی از هموطنانم در زیر آوار گرفتار شده و از درد، ناله می کنند، چرا چنین خنثی و ناتوان شده و کاری از دستم برنمی آید؟... دیگر حال و روز خود را نمی فهمم و دلم بیش از این طاقت ندارد؛ باید کاری بکنم و چیزی بگویم و حرفی بزنم تا شاید آرام آرام به آرامش برسم. الهی! از چه واژگانی سود بجویم تا از این درد و مصیبت رها شوم و دل بیقرارم التیام یابد؟...
باز هم ناخودآگاه به سمت رایانه گوشه اتاقم می روم، اما نمي دانم از کجا آغاز کنم و چگونه سخن بگویم و از چه بنویسم؟ از جگرهای سوخته و آتش گرفته پدران و مادران آتش نشانان دلاوري كه...
اما نه، نمی توانم؛ مغزم کار نمی کند و از نوشتن، عاجزم؛ در این لحظات تلخ، ذهنم مرا یاری نمی کند و همه حافظه و دانسته ها و احساساتم متوقف شده و در ایست کامل به سر می برند. همواره راحت می نوشتم، اما اکنون نمی توانم و فقط اشک می ریزم و آب دهان خود را فرو می دهم تا به ریه هایم هوایی برسد و راه نفسم باز شود. چگونه از بدن هاي له شده و استخوان هاي خردشده و یا از اجساد دو نیم شده و تکه پاره آتش نشانان برومند و مهربان شهرم بنویسم؟! چگونه از ناله و فریاد عزیزانی بگویم که در زیر خروارها خاک و آهن و مصالح مدفون شده اند و اکنون دسترسی به آنان سخت و ناممکن شده است؟ انگشتانم بر صفحه كليد رايانه ام به لرزه در می آیند زمانی که از خانواده های جانباختگان و شهيداني می نویسم که پس از شنیدن خبر ناگوار حادثه آتش سوزی و ویرانی ساختمان، نالان و گریان و فریاد زنان و شیون کنان، سراسیمه خود را به محل حادثه رساندند؛ مادری از دور، پسر جوانش را صدا می زد، پدری با کمری تاشده و گام های لرزان، خود را به کوهی از سنگ و قطعات سنگین فلزی رساند و خم شد تا در زیرآوار، پاره ای از وجود عزیز و دلبندش را بیابد و آن را ببوید... زنی همسرش را جستجو می کرد تا شايد باز هم شاد و اميدوارانه، به نزد او و فرزندان غمگين و چشم انتظارش برگردد و...
آهای مردم! اینجا را ببیند؛ اینجا در زیرآوار، دست یک انسان پیداست؛ این دستِ یک آتش نشان است که دیگر جانی در بدن ندارد! خاک و سنگ و آهن را کنار بزنید! خدایا چه جوان رعنایی در اینجا چشم های خود را بسته و برای همیشه به خواب عميقي فرو رفته است. او در زیر خاک چه می کند؟ او تا دیروز، شریف و با شتاب، خود را به محل حادثه می رساند و دیگران را از زیرخاک بیرون می کشید و به آنان جانی تازه می بخشيد، اما اکنون خود...
آه، مادرجان! جلو بیا و ببین آيا این جوان رشید، همان طفل معصوم و دلبند سال های نچندان دور تو نيست که در گهواره برایش لالایی می خواندی و به رویش لبخند می زدی؟... پدر جان! کمر راست کن و از جا برخیز و بیا برای آخرین بار صورت کودک دیروز و جوان برومند و ایثارگر و فداکار امروزت را ببوس و از پیشانی خون آلودش خاطره ای به یادگار بستان؛ این همان پسر با وفای توست که امروز صبح و قبل از رفتن به محل کار، بر دست های چروكيده و چهره شكسته تو بوسه زد و با ذکر و یاد خدا و برای کسب رزق و روزی حلال و به نیت نجات جان انسان های گرفتار شهرش، از خانه بیرون زد و... آه خواهرم! به چهره مهربان دوست و همبازی کودکی ها و لبخند همیشگی برادرت بنگر که چگونه برای نجات جان هموطنانش جان داد و... برادر جان! برای یافتن برادرت دیگر لازم نیست آوار را کنار بزنی؛ او اینجاست؛ بیا و او را در آغوش بگیر و خاطرات شیرین کودکی هایتان و لج بازی ها، دعواها، قهرها و آشتی های زیبا و فراموش شده تان را دوباره به یاد بیاور و با تمام وجود و به وسعت همه عمرت اشک بریز و...
****
امروز هیچ کدام از اعضای خانواده من در نزديكي ساختمان پلاسکو و محل آتش سوزی حضور نداشتند و همگی با تاریکی هوا، به خانه بازگشتند. اينك همه آن ها مشکلی ندارند و در سلامتی کامل به سر می برند، اما گویی در این هوای سرد زمستانی، پاره ای از تن من و جگرگوشه ام در اين ساختمان و در زیر آوار، محبوس شده و با چهره اي خونين ناله سر داده است؛ احساس می کنم که اکنون در دل تاریکی شب، همه اهالی شهر، صدای ناله سوزناک او را می شنوند و تمام وجودشان مالامال از درد و رنج می شود؛ انگار اکنون جگر گوشه همه ما، در زیر خروارها سنگ و سیمان و آهن، گرفتار شده و از سوز سرما بر خود مي لرزد. گروه های نجات و آتش نشانان شهرم برای خاموش کردن آتش و نجات دیگران، شرافتمندانه شتافتند و خود را به دل آتش زدند، اما به یکباره در زیر آواري دلخراش مدفون شدند و... انا لله و انا الیه راجعون...
****
اینک اگر بهترین و بزرگترین هدیه و شادی روزگار نصیب من شود، خوشحال نمی شوم و از آن لذت نمی برم. امشب هیچ چیزی نمی خواهم و هیچ شادی ای به من آرامش نمی دهد و آتش و آشوب دلم را خاموش نمی کند؛ من فقط صدای ناله های آتش نشانان شهرم و افرادی را می شنوم که همواره فرشته نجات بودند، اما اینک خود گرفتار شده و...
امشب چه شب سختی است، انگار هرگز نمی خواهد صبح شود، انگار ماه تابان نمی خواهد برود و جای خود را به خورشید عالمتاب بسپارد؛ گویی ماه نیز همراه با ستارگان آسمان، در دل تاریکی برای خفتگان و حبس شدگان در دل زمین، اشک ماتم می ریزد. دلم می خواهد سر بر بالين بگذارم و پس از بیداری، متوجه شوم که همه چیز خواب و خیالی بیش نبوده و این حادثه هرگز در گوشه ای از شهرم رخ نداده است. خدایا، امشب چرا صبح نمی شود؟... ای خالق مهربان! امشب به خانواده عزیزانی که در زیر آوار مانده اند چه می گذرد؟ آیا کسی هست که در چنین لحظاتی بتواند احساس واقعی آنان را به رشته تحریر درآورد و از گوشه ای از درد و مصیبتی که بر آنان وارد آمده است بنويسد و سخن بگوید؟ به راستی آیا قلم، توانی دارد تا آلام جانکاه و غم بزرگ این افراد را درک و احساس کند؟
کودکی اینک در گوشه ای پاهایش را بغل کرده و با شکم گرسنه اشک می ریزد. او فقط به در خانه نگاه می کند تا پدرش همچون همیشه وارد شود و با خود شادی را برایش به ارمغان بیاورد. او از مرگ و آوار چیزی نمی داند و تنها به مادرنگاه می کند که چگونه با چشمانی اشکبار، بر سجاده ای سبز خم شده و پیشانی بر مهر نماز گذاشته و از خدای خود، صبر و آرامش را طلب می کند...
****
شب است و صدای تیک تاک ساعت خانه ام، خبر از گذر زمان می دهد. امشب با همه شب های گذشته فرق دارد. هر صدای عقربه ساعت و هر ثانیه، برای من یک سال طول می کشد. امروز تعدادی از امدادگران و آتش نشانان و کسبه محل، در زیرآوار ماندند و جان دادند و هنوز اثری از آنان در دست نیست و کسی به آنان دسترسی ندارد. شاید با حرکت هر ثانیه از عقربه ها، انساني در زیر آوار جان می دهد و خانواده ای به سوگ می نشیند. زمان دارد به سرعت می گذرد و ثانیه ها، دقیقه و دقیقه ها ساعت می شود و من نگران و نگران تر می شوم و بغض سنگینی راه گلویم را می فشارد و قفسه سینه ام و ضربان قلبم به تلاطم در می آيد. گذر زمان، اکنون برایم خوشایند نیست و با خود نشان از مرگ عزیزانم دارد؛ هر چه زمان بگذرد، امید، کمتر و بر تعداد جانباختگان دلاور سرزمينم افزوده می شود...
****
" ای مردم! اینک یکی در زیر آوار، صدایمان می زند!"
آیا صدای ناله هایش را نمی شنوید؟! این صدای یک آتش نشان شجاع و مهربان سرزمین خوب من است که اکنون دارد جان می سپارد؛ کسی که در زیر کوهی بزرگ از آهن و بتُن و مصالح سنگین و ستون های فلزی يكي از قدیمی ترین ساختمان هاي تجاری شهرم، هر لحظه به مرگ نزدیک و نزدیک تر می شود و با زندگی وداع می گوید...
اینک در دلِ پرآشوب من، چه غوغايي برپا است... با چشمانی اشکبار و بُغضی سنگین در گلو، بی اختیار و به آرامي چند بار صفحه كليد رايانه را می فشارم و جمله ای در مقابل دیدگانم شکل می گیرد:
" ای مردم! اینک یکی در زیر آوار، صدایمان می زند!..."
نظارت بر نحوه ساخت و سازها و ايمن كردن ساختمانها درست ، كار برخي نهادها و سازمانها هست .
ولي مگه خود مردم كه سر مسائل ديگه داعيه ما قيم نميخواهيم دارن ( كه درست ً) ولي چرا خودشون را ملزم به رعايت اصول ايمني و قانوني نميدانن !؟ از رانندگي تا موتور سواران ، هنوز سالانه بخاري گازي و دودكشش چندتا جون ميگيره ، از بساز بفروش تا شخصي ساز و همه كارگران و متخصيصين دخيل هنوز دوست دارن سمبل كنن . ( همش رو به اقتصاد مرتبط نكنيم كه حتي در مواقع اوضاع اقتصادي بهتر هم همين بوده )
چرا هنوز نشستيم ميگيم تقصير ما نيست و بقيه مقصرن
جالبه برخي مون الان نشستن چطوري بعد اين حادثه ، شب عيد ، قيمت پوشاك رو بالا ببرن
اون کسی که دستور خروج نیروها از داخل ساختمان پس از ساعت 9:30 را نداده باید مورد سوال قرار داد، طبق آیین نامه، ساختمان های فولادی با ارتفاع بیش از 30 متر طوری طراحی میشنود که 120 دقیقه در برابر آتش سوزی مقاومت کنند، بعد از آن هر لحظه احتمال تخریب وجود دارد، آتش سوزی ساعت 7 الی 7:30 شروع شده، بنابراین وقتی موفق به خاموش کردن تا ساعت 9:30 نشدن، برای حفظ جان آتش نشان ها که از هرچیزی مهمتر بوده، فرماندهی باید دستور خروج نیروها و ادامه عملیات از خارج را میداده. قاعدتا تا ساعت 9:30 تمام مردم عادی از ساختمان خارج شده بودن و فقط ماموران آنجا بودن، چرا دستور خروج داده نشده؟ آیا فرمانده نیروها نمیدانسته که این ساختمان فولادی پس از ساعت 9:30 هر لحظه احتمال ریزش داشته؟
واقعا عجیب هست! سیستم مدیریت بحرانی که عاجز از مدیریت یک حادثه در ابعاد 30 متر در 30 متر است و یک آتش سوزی تبدیل به چنین فاجعه ای میشود که احتمالا در کتاب رکورد های گینس ثبت خواهد شد (کشته شدن 20-25 مامور آتش نشانی در یک لحظه در یک عملیات!) چگونه میخواهد از پس فاجعه ای مثل زلزله در تهران بربیاید؟ احتمالا اگر چنین فاجعه ای در تهران رخ دهد به جای اینکه ماموران به کمک مردم بشتابند، مردم هستند که باید بروند و ماموران را نجات دهند!!! وقت آن نیست به جای برخورد احساسی و تعارفات، ولی اینکه دستگاه های در برنامه های زنده تلوزیونی از همدیگر تقدیر و تشکر کنن و مرتبا این جمله را که "همه پای کارند" تکرار کنند، آقای شهردار، ریس ستاد مدیریت بحران، ریس آتش نشانی، و غیره به خاطر این فاجعه که در نتیجه سوء مدیریت محض هست، عذر خواهی کنند، استعفا دهند و منتظر محاکمه باشند؟
آیا وظیفه رسانه ای مثل شما این نیست که به جای دادن جو احساسی و بزرگ کردن مسایلی مثل سلفی گرفتن مردم واقعیات را در مورد سوء مدیریت که عامل این فاجعه بوده با مردم در میان بگذارند؟ آقایی که عضو شورای شهر هستن (اسمشون را عمدا ذکر نمیکنم)، طوری صحبت میکنن که گویی کل ماجرا به دلیل حضور مردم اتفاق افتاده، در حالی که تمام تصاویر گویای این است که قبل از ریزش کلی ساختمان صرفا نیروهای آتش نشان در محل حظور داشتن و بعد از وقوع فاجعه و ریزش هست که مردم هجوم آوردن! چرا به جای مسئولیت پذیری و قبول اشتباهات تقصیر را گردن سلفی گرفتن مردم میاندازید؟
جک نردبان خراب شده و باعث شده خانمی کشته بشه، چرا کسی سوال نمیکند که چرا نردبانی معیوب بوده به محل اعزام شده؟ مگر طبق پروتوکل ها هر روز صبح نباید تمام تجهیزات بوسیله پرسنل چک شود؟ اعزام ساعت حدود 8 انجام شده، آیا هنوز تجهیزات را چک نکرده بودن؟! قصد داشتن بعد از ناهار تجهیزات را چک کنند؟!!! اصلا قابل قبول نیست که بگویید نقص فنی پیش آمده و اجتناب ناپذیر است، ماشینی که از ایستگاه خارج میشود قرار است جان انسان ها را نجات دهد، باید چک میشده، کل نردبان هست و جک! اونوقت رفته اونجا دیدن جک خراب هست!!! چرا به جای اینکه ببینید چرا تجهیزات معیوب به محل ارسال شده تقصیر را گردن ازدحام میردم میاندازید؟
از فاز احساسات بیاید بیرون، چشمان خود را باز کنید، این چیزی که میبینید یک فاجعه هست، یک ساختمان 30-40 متری به مساحت 30 متر در 30 متر که خالی از جمعیت هم بوده، چنین بحرانی ایجاد کرده! یا فکر اساسی کنید یا ....
در روز سه شنبه سوم اردیبهشت سال 1392 ساختمان ۸ طبقه «رانا پلازا» در داکا پایتخت بنگلادش فرو ریخت. در این حادثه ۱۱۳۸ نفر جان خود را از دست داده؛ صدها نفر زخمی شدند و جستجو برای نجات احتمالی کارگران از زیر آوار و بیرون کشیدن اجساد تا یک ماه به طول انجامید.
نیمی از قربانیان زنان کارگری بودند که فرزندانشان نیز در طول روز در همان ساختمان نگهداری می شدند.
در این ساختمان تعداد زیادی کارگاه تولید پوشاک، یک بانک، چند آپارتمان مسکونی و مغازه قرار داشت که بانک و مغازه های طبقات پایین با شروع ریزش بلافاصله ساختمان را تخلیه کردند. هشدار ناامنی ساختمان و احتمال ریزش آن یک روز قبل اعلام شده بود اما صاحبان کارگاههای پوشاک از تعطیل کردن کارگاهها خودداری کردند و به این ترتیب مرگبارترین حادثه صنعتی در حوزه پوشاک و مرگبارترین حادثه ریزش ساختمان به وقوع پیوست. کاش ما ایرانیان از این حادثه درس عبرت می گرفتیم تا حادثه ساختمان پلاسکو پیش نمی امد.
رئیسی که می خواد دو ساله ساختمان را از نو بسازه چرا یک هزارم این هزینه را صرف استاندارد سازی سیستم اعلام و اطفاء حریقش این ساختمان که باید اتوماتیک باشه نکرده؟
لااقل چند روز صبر کنند بعد حرف هایی بزنند که یه عده فکر کنند نکنه خود بنیاد بدش نمی اومده از شر این ساختمان و مالکینش خلاص بشه
پاسخ ها
آریو برزن
||
۱۲:۱۸ - ۱۳۹۵/۱۱/۰۳
این گوی و این نشان،اگه تو دو سال نساختی حاضری خودتو دار بزنی؟