تمام جملات با باید همراهه.... باید اینکار رو کرد.... باید اینطور بشه...... باید ....... باید....... همه افعال اشاره به آینده است..... این آینده چه زمانی خواهد آمد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
یاد این داستان و ضرب المثل افتادم:
داستان ضرب المثل تو نخندي من بخندم
کاربرد :
اين ضرب المثل در مورد کساني صدق مي کند که در اثر ناراحتي و رنج زياد حوصله غصه خوردن هم ندارند، همچنين در مورد کسي که گير فرد بي مسئوليت و خوش خيالي مي افتد، از اين ضرب المثل استفاده مي کنند.
داستان ضرب المثل:
طلب کاري بود که هر وقت به سراغ طلبش مي رفت بدهکار بهانه اي مي آورد و طلبش را نمي داد. روزي تصميم گرفت که هر طور که شده طلبش را وصول کند. پس شمشيرش را بر داشت و به سمت دکان بدهکار به راه افتاد. در راه با خودش مي گفت يا طلبم را مي گيرم و يا با همين شمشير به حسابش مي رسم.
وقتي به دکان بدهکار رسيد با صداي بلند فرياد زد که پولم را مي دهي يا با همين شمشير به حسابت برسم. بدهکار هم که خشم و غضب طلبکار را ديد لبخندي زد و گفت اتفاقا الان در فکر تو بودم. مي خواهم تمام بدهي ام را يک جا به تو پرداخت کنم. طلبکار که ديد، مرد ديگر عذر و بهانه اي نمي آورد خشمش فرو نشست، شمشيرش را پايين آورد و گفت بدهي ات را بده.
بدهکار گفت: برنامه اي دارم که به زودي تمام بدهي ام را مي پردازم. سپس گوسفنداني را که از جلوي دکانش مي گذشتند، نشان داد و گفت: در هر رفت و برگشت مقداري از پشم اين گوسفندان به خار و خاشاک گير مي کند که من از امروز آن ها را جمع مي کنم وقتي به قدر کفايت شد پشم ها را مي شويم بعد به همسرم مي دهم تا از آن ها نخ بريسد.
نخ ها را به رنگرز مي دهم رنگ کند و سپس به خانه مي برم تا زنم با آنها قالي ببافد. کار قالي که تمام شد قالي ها را در بازار مي فروشم. سپس دختر و پسرم را که دم بخت هستند سر و سامان مي دهم، بعد هم اگر خدا بخواهد دست و زن و بچه ام را مي گيرم و مي روم زيارت. بعد از زيارت هم دوستان و اقوام را بايد دعوت کنم و سور بدهم تو هم که از دوستان خوب من هستي بايد بيايي، توي همان مهماني هر مقدار پولي که مانده باشد تقديمت مي کنم.
طلبکار که اين مهملات را شنيده بود ناخودآگاه از فرط عصبانيت خنده اش گرفت و بلند بلند خنديد.
مرد بدهکار که خنده طلبکار را نشان از رضايت او ديد، گفت: بايد هم بخندي! تو نخندي، من بخندم. تو فکر مي کردي که پولت از دست رفته اما حالا مي بيني که حاضرم به همين زودي طلبت را يکجا بدهم.
طلبکار که ديگر نمي دانست از فرط عصبانيت چه کار کند، فرياد کشيد و به سمت بدهکار حمله کرد