آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی می کرد
هرکسی گندمی را نزد او برای آردکردن می برد علاوه بر دستمزد پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت مردم ده بااینکه دزدی آشکار وی را می دیدند
چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند وفقط نفرینش می کردند
پس از چندسال آسیابان پیر مُرد و آسیاب به پسرانش رسید
شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم پسران هریک راه کار ارائه نمود پسرکوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده وتنها دستمزد می گیریم
پسر بزرگتر گفت : اگر ما چنین کنیم مردم چون انصاف مارا ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم با اینکار مردم به پدر درود می فرستند و می گویند
خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود
مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل ما رسید....این حکایت این روزهای ماست
پاسخ ها
ناشناس
||
۲۳:۴۴ - ۱۳۹۷/۰۷/۲۲
انصافا بهترین نظری بود که در چند سال اخیر در تابناک خوندم
اقای قرمانده ناجا، حالا خیلی مغرور نشین که تونستین یه متهم .... سکه ثامن رو برگردونین. اتفاقا اگه اون بنده خدا گردن کلفت بود و یا وابسته، عمرا دست شما بهش نمی رسید.
وظيفه پليس دستگيري سارقين ، متهمين و خلافكاران است نه كسب اجازه و انداختن توپ به زمين سياستمداران و حوزه هاي ديگر قدرت اجرايي !!! آيا قانون براي برخورد يكسان با همه احاد ملت نيست ؟
سردار فرمودند:(در صورتی که مجموعه قضائی و سیاسی کشور محل اقامت خاوری همکاری کند در یک هفته او را بازداشت و به کشور باز میگردانیم)
منظور سردار اینکه اگر کشور دوست و برادر کانادا خاوری رو بهمون تحویل بده، ما هم زحمت همراهی ایشان از کانادا به تهران را کشیده و در فرودگاه با فرش قرمز به استقبال میرویم (البته توجه داشته باشید که خیلی کار سختیه و توی دنیا هیچ نیروی انتظاماتی نمیتونه چنین عملیات گسترده ای انجام بده !!!!)
هرکسی گندمی را نزد او برای آردکردن می برد علاوه بر دستمزد پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت مردم ده بااینکه دزدی آشکار وی را می دیدند
چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند وفقط نفرینش می کردند
پس از چندسال آسیابان پیر مُرد و آسیاب به پسرانش رسید
شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم پسران هریک راه کار ارائه نمود پسرکوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده وتنها دستمزد می گیریم
پسر بزرگتر گفت : اگر ما چنین کنیم مردم چون انصاف مارا ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم با اینکار مردم به پدر درود می فرستند و می گویند
خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود
مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل ما رسید....این حکایت این روزهای ماست
آفرین بر تو