واقعا اصلاح طلبان و تکرار گفت ها روشون میشه با مردم روبرو شوند ناکارامدی شما و دولت روحانی به مملکت کردید اگر اصولگرایان میکردند باید از این مملکت می رفتند
تحریریه محترم تابناک من نظرات مرحوم میرزای نائینی وصاحب کفایه را جسته وگریخته درمتون وحواشی کتب منسوب به این دوبزرگوار رادیده بودم اخیرا بعضی از اهل علم آن قسمتهایی را که میتواند دراصلاح جامعه ما موثر باشد را بصورت مدون درآورده اند ومن چون تریبونی جهت درج ندارم وتابناک هم درحد وسع مردمی واسلامی است استدعادارم این بحث علمی مفید را درج بفرمائید شاید جلوی بعضی از ناهنجاریهارا بگیرد من درج این مطلب را به نفع نظام مستقر میدانم _____________
مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی چنین نقل کرده است: در گرماگرم کشمکشهای طرفداران و مخالفان مشروطه در نجف، که به صورت مبارزه میان پیروان کاظمین (محمدکاظم خراسانی و سید محمد کاظم یزدی) درآمده بود، مرحوم میرزای نایینی که سابقاً شاگرد و منشی میرزای بزرگ شیرازی، و در گیرودار مشروطه عضو ارشد مجلس فتوای آخوند خراسانی بود، به مرحوم آخوند پیشنهاد کرد برای رفع اختلاف موجود میان وی و سیدمحمد کاظم یزدی، ایشان از تأیید حکومت مشروطه صرف نظر کنند و به جای آن، برپایی حکومت اسلامی را وجهه همت خود قرار دهند و اداره حکومت را نیز خود برعهده گیرند. مرحوم نائینی یادآور شد، چنانچه این پیشنهاد عملی شود، همه متدینینی که به لحاظ سیاسی در نقطه مقابل آخوند خراسانی هستند، به صف او خواهند پیوست. به این ترتیب، هم دعوای متدینان با یکدیگر خاتمه خواهد یافت و هم حکومت عدل اسلامی با ویژگیهایی که میشناسیم و آرزوی همه ماست، برپا خواهد شد. علمای شیعه نیز امکان خواهند یافت قوانین شریعت را که بسیاری از آنها بلا اجرا مانده است، به مرحله اجرا درآورند. مرحوم نایینی برای ترغیب مرحوم آخوند به قبول پیشنهاد خود، موضوع ولایت فقیه را پیش کشید و چون خود از معتقدان جدی نظریه ولایت فقیه بود، دلایل متعدد عقلی و نقلی و نصوصی را که در این مورد میشناخت به تفصیل بیان کرد و چندان در این باب، داد سخن داد که شاید هیچ یک از شنوندگان گمان نمیکرد ایرادی بر سخنان و پیشنهادهای او بتوان گرفت.
مرحوم آخوند خراسانی، پس از آن که تمام گفتههای مرحوم نایینی را با دقت و حوصله گوش داد، در مقام پاسخ گویی برآمد و در جلسات متعدد، به تفصیل در حول و حوش حکومت دینی و حکومت طبقه روحانی گفت و گو کرد و از جمله اظهار داشت:
بیانات و استدلالهای شما، اگر هم به لحاظ نظری درست باشد، و فرضاً ما برای قبول نظریه شما، حتی نظریه شیخ الطائفه و شیخ اعظم (شیخ انصاری) [1] را رد کنیم و ایرادات ایشان و بسیاری از فقهای بزرگ را بر نظریهای که شما پذیرفتهاید ندیده بگیریم ـ و من دون ذلک خرط القتاد[2] ـ ولی با مشکلاتی که در مرحله عمل گریبان ما را میگیرد چه کنیم؟
مگر نمیدانید که قبول پیشنهاد شما و سپردن حکومت به دست علمای دین، تبعات نامطلوبی دارد که اگر راهی برای گریز از آن تبعات پیدا نکنیم، ضررهای عمل به این پیشنهاد، بسیار پیش از منافعش خواهد بود؟
1. اگرچه تشکیل حکومتی مبنی بر علایق دینی شیعی که در رأس آن علما باشند ـ ونیز اجرای کلیه قوانین شرع از جمله در مورد مخالفان اسلام و تشیع ـ برای ما کمال مطلوب است، اما تشکیل چنین حکومتی، پیروان دیگر ادیان و مذاهب را ترغیب خواهد کرد تا آنان نیز حکومتهایی مبتنی بر تعصبات دینی ضد شیعی ـ که در رأس آن پیشوایان دینیشان باشند ـ بر سر کار آورند، و قوانین شرع خود را که بر خلاف منافع مسلمانان و شیعیان است اجرا کنند و آن گاه خطر آن حکومتها برای ما، از خطر حکومتهایی که فعلاً در دنیا هستند، بیشتر است. چرا؟
چون حکومتهای فعلی، اگر هم بر سر دین با ما دعوا دارند، این نزاع غالباً مربوط به مواردی است که میان دین ما و سیاست آنها تعارض و تزاحم وجود داشته باشد، نه در همه موارد. بنابراین ما را مجبور نمیکنند که اصل دینمان را کنار بگذاریم و به دین و مذهب دیگری درآییم. [3] و در مقایسه با حکومتهایی که با اتکا به تعصبات دینی غیر شیعی بر سر کار آیند و در رأس آنها پیشوایان پیشوایان دینی غیر شیعی باشند، مصداق «بعض الشراهون من بعض»[4] هستند.
زیرا حکومتهای نوع اخیر حتی به اندازه حکومتهای غیر شیعی فعلی نیز ما و جامعه شیعی را تحمل نخواهند کرد و ما را در اعتقادات و اعمال دینی خود بسیار بیشتر از پیش محدود خواهند کرد. به این ترتیب، دستیابی ما به قدرت و حکومت ظاهری در جامعه خود، مساوی است با حصر شدید ما از سوی قدرتهای خارجی و تشدید فشارها و تضییقات بر شیعیان در جوامع غیر شیعی و هم چنین بر مسلمانان در جوامع غیر اسلامی. چنان که وقتی صفویها حکومتی مبتنی بر تعصبات شیعی برپا کردند، مصیبت شیعه در خارج از ایران، از آنچه قبلاً بود، هزار برابر بیشتر شد و یک نمونهاش قتل عام دهها هزار شیعه به دستور سلطان سلیم در قلمرو حکومت عثمانی.
2. ما و علمای دیگر تا وقتی از بیرون به تشکیلات حکومت نگاه میکنیم و به درون آن تشکیلات قدم نگذاشتهایم، فسادها و کاستیهایی را که در تشکیلات است به وضوح میبینیم و به راحتی با آنها مبارزه میکنیم. اما وقتی خود وارد تشکیلات شدیم، فسادها و کاستیهای آن را به وضوح نمیتوانیم ببینیم. زیرا در آن هنگام، تشکیلات منسوب به ماست و ما منسوب به آن هستیم و هرکسی، همانطور که دیدن عیوب دیگران و عیوب تشکیلات دیگران ـ خصوصاً اگر مخالفان او باشند ـ برایش آسان است، دیدن عیوب خود و تشکیلات خود و وابستگان خود برایش دشوار است:
میان دلبستگی به یک شیء و تشخیص معایب آن، نسبت معکوس برقرار است و معمولاً هرکس هرچه را بیشتر دوست دارد، کاستیها و معایب آن را کمتر میبیند: و عین الرضا عن کل عیب کلیله، کما أنّ عین السخط تبدی المساویا. [5]
آنگاه چون آدمی خود و تشکیلات منسوب به خود را بیش از هرکسی و هر تشکیلاتی دوست دارد و به آن دل بسته است، طبیعی است که خود و تشکیلات منسوب به خود را سراسر خوبی و عین کمال و دور از هرگونه ایراد و کاستی ببیند و در مشاهده عیوب و نواقص خود و تشکیلات منسوب به خود از همه ناتوانتر باشد.
«کذلک زیّنا لکلِّ امه عملهم».[6]
همچنین وقتی که تشکیلات منسوب به ما شد، از یک طرف مبارزه ما با فسادهایی که در آن است، به صورت مبارزه ما با خودمان درمیآید که چنین مبارزهای برای ما بسیار دشوار است. از طرف دیگر به دلیل تقدسی که تشکیلات با انتساب به ما پیدا میکند، مبارزه دیگران با فسادهای موجود در آن، مبار زه با علمای دین و بلکه با اصل دین تلقی میشود و دفاع چشم بسته از تشکیلات، حتی با فسادهای آن، وظیفه و تکلیف شرعی قلمداد میشود و در نتیجه، ما که همیشه باید پیشروان مبارزه با فسادها و خصوصاً فسادهای تشکیلات حکومتی باشیم، تبدیل میشویم به قویترین عامل برای جلوگیری از مبارزه با فسادها و حتی دفاع از فسادها. با این مقدمات، عقل اقتضا میکند که بگوییم دخالت در امور سیاسی، اگر به معنای مراقبت و نظارت بر کار حکومت و م بارزه با فسادهای موجود در آن باشد، از اوجب واجبات و اهمّ فرایض برای ماست، ولی اگر به معنای اشتغال عامه مناصب حکومتی باشد، چنین امری با معنای اول قابل جمع نیست و در مقام تزاحم میان این دو معنا و عدم امکان جمع، بنابر اصل الاهمّ فالاهم، و برای این که بتوان اولی را نگاه داشت، بلاشک باید دومی را رها کرد و به حدیث ابن عباس عمل کرد: «اتق خیرها بشرّها و شرها بخیرها».[7]
باری این تصور که اصلاح امت منوط به حاکم بودن ما و فساد آن معلول عدم تفویض حکومت به ماست، کاملاً نادرست است: «فصلاحی الذی زعمتم فسادی، و فسادی الذی زعمتم صلاحی».[8]
3. مسندی که ما بر آن تکیه زدهایم، مهمترین سنگر مبارزه با فساد باید باشد و مسندی که حکام بر آن تکیه زدهاند، مهمترین مرکز اشاعه فساد است. اگر ما جای حکام را بگیریم، هم سنگر مبارزه با فساد را از دست میدهیم و هم خود، در همان جایی قرار میگیریم که مرکز نشر فساد است. بلکه خو دفاسد میشویم، و آنگاه قضیه قضیه «اذا فسد العالم فسد العالم و اذا زلّ العالّم زلّ بزلّته العالَم»[9] و «ثلاث کائنات زله العالم اذا زلّ زلّ بزلّته الناس».[10] است و: آلودگی خرقه خرابی جهان است. زیرا علمای دین، در هر جامعهای باید در حکم نمکی باشند که از فاسد شدن مواد غذایی جلوگیری میکند. اگر نمک فاسد شد تکلیف چیست؟ و چه چیزی میتواند آن را و چیزهای دیگر را از فساد برهاند؟
یا معشر الوعاظ یا ملح البلد، ما اصلح الملح اذا الملح فسد؟[11]
در وصایای رسول«ص» به ابوذر آمده است: «یا اباذر! اعلم ان کل شیء اذا فسد فالملح دوائه و اذا فسد الملح فلیس له دواء»[12] و در اناجیل میخوانیم که مسیح«ع» به حواریین فرمود: «شما نمک زمین هستید، اگر نمک فاسد شود با چه چیز آن را اصلاح کنند؟ چنان نمکی به هیچ کار نمیآید جز آنکه پایمال شود».[13]
پس نمک را نباید در معرض گندیدن و فاسد شدن درآوریم و به بهانه اصلاح امور مردم، نباید خود را در شرایطی قرار دهیم که به دامن فساد بیفتیم، نمیبینیم که امیرمؤمنان«ع» خطاب به مردم کوفه میفرماید: «انی العالم بما یصلحکم و یقیم اودکم و لکنی لااری اصلاحکم با فساد نفسی».[14]
البته اگر با چشم باز نگاه کنیم، به مصداق حدیث نبوی که «صنفان من امتی اذا صلحا صلحت امتی و اذا فسدا فسدت امتی الفقهاء والامراء»[15] حداقل نیمی از همین فسادهای موجود در امت اسلامی به گردن ماست و ما برای به صلاح آوردن وضع امت، اول باید خود را اصلاح کنیم. نه این که به جای این کار، حکومت و امارت را هم به دست گیریم تا مسئولیت بقیه تباهیها هم به گردن ما بیفتد و ما یگانه مسئول همه مفاسد باشیم.
اگر هم تصور کنیم که عامه مردم، به دلیل ارادات و اخلاص فراوان به ما، حتی اگر ما حاکم بشویم، ما را مسئول مفاسد نمیشمارند، چنین تصوری گرچه ممکن است برای اوایل امر درست باشد، اما به زودی ورق برمیگردد. آن وقت همان مردمی که فسادهای موجود در حکومت ما را حمل بر صحت میکردند یا به گردن دیگران میانداختند تا ما تبرئه شویم، همان مردم، در مورد مفاسدی هم که ما مسئول حقیقی آن نیستیم، ما را مسئول میشناسند و حتی آنچه را در حکومت ما حقیقتاً مفسده نیست، مفسده تلقی میکنند تا ما را محکوم کند؛ و پارهای از اموری را که در حکومتهای دیگر تحمل میکنند، در حکومت ما برایشان تحمل ناپذیر میشود و خوبهاشان منطقشان این است که: «حسنات الابرابر سیئات المقربین».[16] بدهاشان هم میگویند: «اری امیة معذورین ان قتلوا، و ما أری لبنی العباس من عذر».[17]
علاوه بر این، اگر ما به نام اسلام و شرع حکومت تشکیل دهیم، و اگر مراجع و علمای دین، متصدی امور حکومتی شوند، به معنای این است که ما سرنوشت اسلام و مرجعیت را به یک حکومت پیوند بزنیم، و این بسیار خطرناک است.
شما میدانید که تسلط موبدان بر ارکان حکومت ایران در عصر اکاسره (ساسانیان) تباهیهای بسیاری در پی داشت که نتیجه آن اعراض مردم از آیین مجوس (زرتشتی) ایران و بالاخره پشت کردن مردم به حکومت و افول ستاره مجوسیت برای همیشه بود و رواج شگفت آور مسیحیت و بوداییگری و تسلط پاپها بر حکومت، مفاسد و فجایعی را به دنبال داشت که نتیجه آن سقوط کلیسا و روگردان شدن عامه مردم اروپا از مسیحیت بود،
4. سیاست به معنای اداره امور مملکت، یک فن است و دوام ریاست و قوام رعیت در گرو آشنایی کامل با این فن است. «حسن السیاسه یستدیم الریاسه. حسن السیاسة قوام الرعیه.» آن گاه من فارغ از هرگونه تواضع و شکسته نفسی، بالصراحه میگویم که این فن را نمیدانم.
و «من قصر عن السیاسة صغر عن الریاسة. یا من قصر فی السیاسه صغر فی الریاسة».[21]
در مورد آقایان دیگر هم یقین دارم که در این مورد، از من ورزیدهتر نیستند. آنگاه «آفة الزعماء ضعف السیاسه».[22] بنابراین ما با ناآگاهی از دقایق و ظرایف سیاست، محال است بهتر از سیاست پیشگان غیر روحانی و حتی غیر متدین عمل کنیم. نمیتوانیم بگوییم چون ما آدمهای خوب و مؤمنی هستیم و در مبارزه با فلان حاکم موفق بودیم، پس در اداره امور مملکت هم موفق خواهیم بود. اینها دو مقوله جدا از هم است. چنان که اگر من بگویم چون فلان کس آدم خوب و صالح و باتقوایی است و در جهاد فی سبیل الله پیش قدم بوده، پس میتواند بدون تحصیل علوم دینی مرجع تقلید و مفتی بشود، شما به من میخندید. حالا ما باید بپذیریم که نیاز به علم، تنها در مورد نیاز مرجع تقلید و اصول نیست، آن حوزه و میداندار آن صحنه شدیم، همان قدر خطا کردهایم که بدون تسلط بر فقه و اصول بخواهیم مفتی و مرجع تقلید بشویم. مگر پیامبر«ص» نفرمود: «من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر مما یصلح»[23] و مگر امیرالمؤمنان«ع» نفرمود: «ما من حرکة إلا و أنت محتاج فیها إلی معرفة»[24] و مگر امام صادق«ع» نفرمود: «العامل علی غیر بصیرة کالسائر علی غیر الطریق لا یزیده سرعة السیر إلا بعداً».[25] و مگر نفرمود: «کل ذی صناعة مضطر إلی ثلاث خصال یجتلب بها المکسب، و هو أن یکون حاذقاً بعلمه...» [26] و خوب آیا از این همه، علاوه بر حکم روشن عقل نمیتوان فهمید که به دست گرفتن سکان سیاست، همان قدر نیاز به آگاهی از دانش سیاست و تجربه سیاسی دارد که منصب مرجعیت نیاز به اجتهاد و اعلمیت در فقه و اصول دارد؟ و آیا عملکردهای پیامبر«ص» و امیرمؤمنان«ع» دلیلی قاطع بر این مدعا نیست که برای تصدی امور حکومتی، به تدبیر و تجربه سیاسی و کاری، بیش از تقوای دینی و فضایل اخلاقی محتاجیم؟
شما ببینید که حضرت امیر«ص» به میثم تمار (که فردی بسیار مؤمن و از شیعیان خالص و مخلص بود و بالاخره هم به دلیل سرسختی در ولای علی«ع» به شهادت رسید) کوچکترین منصب حکومتی واگذار نکرد. در حالی که زیاد بن ابیه که فردی به تمام معنا بیریشه و بن و عاری از هرگونه فضیلت دینی بود، در دوره خلافت امیرمؤمنان«ع» به مناصب عالیه حکومتی رسید و حتی امام«ع»، سهل بن حنیف را که خود و برادرش از بزرگان اصحاب رسول«ص» و از مشایخ انصار بودند،از حکومت فارس برکنار و زیاد را به حکومت آن ایالت منصوب فرمود، و البته امام در عین استفاده از قابلیتهای زیاد بن ابیه در اداره امور مملکت، مراقبت داشت که از وی خطایی سرنزند.همچنین پیامبراکرم«ص» افرادی مثل عمروعاص و خالد بن ولید را به سرداری سپاه نصب میکرد ولی به ابوذر توصیه فرمود که مطلقاً از ریاست برحذر باشد و به قبول حکومت و امارت ـ حتی در میان دو نفر ـ تن در ندهد. دلیل این توصیه نیز واضح است، زیرا آدم خوب و مؤمن، اگر بدون اطلاع از رموز مدیریت بخواهد مدیریت کند، نه فقط کارها به سامان نمیآید و اوضاع رو به راه نمیشود و حتی بدتر میشود، بلکه خودش هم خراب میشود و در نتیجه مردم به شخص او و همه مؤمنین و بلکه نسبت به اصل دین بدبین میشوند.
آنگاه وقتی توصیه پیامبر«ص» به ابوذر و برخورد حضرت امیر«ع» با میثم تمار این است، تکلیف من که یکصدم از شایستگی و ایمان ابوذر و میثم را نداریم معلوم است. من باید بدانم که آنچه پیامبر«ص» را بر آن داشت تا ابوذر را از اشتغال به امارت و حکومت منع کند (ناتوانی در اداره امور) در مورد من و امثال من به طریق اولی صادق است.
و تکیه زدن من بر اریکه حکومت، به قصد حاکمیت بخشیدن به شریعت، فراتر رفتن از مرز معقول خویش است و مصداق «الشیء إذا جاوز حدّه بلغ ضدّه»[27] و چه نیکو فرمود امیرمؤمنان«ع»: «فلا ینبغی لمن کان له عقل أن یجهل قدره و لا یعدو طوره و لایشقی نفسه بالتماس ما لیس باهله».[28] و تنها نتیجه چنین تضییع حقوق مردم و تباه شدن زندگی و دین و ایمان آنان است و ضایع کردن خویش ـ چنانکه در حدیث شریف آمده است: من ولیّ شیئاً من امورالمسلمین فضیعهم ضیّعه الله تعالی. [29]
5. آنچه کمال مطلوب ماست، تبعیت حکومت از دین است و در راه این هدف نیز حداکثر تلاش را میکنیم. ولی اگر برای حصول این مقصود، خودمان حکومت را در دست گیریم، در عالم عمل قضیه به عکس میشود و دین تابع حکومت میشود. زیرا وقتی رجال دین به حکومت رسند، حفظ دستگاهی که عنوان حکومت دینی بر آن نهادهاند، مهمترین هدف و وظیفه و فریضه تلقی میشود و طبیعی است که برای وصول به این مهمترین هدف، استفاده از هر وسیلهای مباح میشود و احکام الهی و ارزشهای اسلامی و حتی بدیهیترین معتقدات دینی و اصول عقلی و اخلاقی قربانی شوند. [30] بلی ظاهر قضیه این است که با تشکیل حکومتی به نام دین و به وسیله رجال دین، حقیقتاً دین حاکم خواهد شد. اما هیهات.
6. مردم ما را نایبان امام زمان«عج» میدانند و وقتی حکومتی برپا کنیم و خود در رأس تشکیلات حکومتی قرار بگیریم، توقع دارند حکومت ما همان گونه باشد که حکومت آن بزرگوار خواهد بود؛ و همانطور که درباره او فرمودهاند: «یملاء الله به الأرض قسطاً و عدلاً و تصلح فی ملکه السباع». ما هم که نایب او هستیم، اگر در رأس تشکیلات حکومت باشیم، مردم انتظار دارند که در ه مه جا عدل و انصاف حاکم باشد و گرگ و میش از یک جوی آب بخورند. اگر این انتظار برآورده نشود، اعتقاد مردم نسبت به استقرار عدالت در عصر امام زمان«ع» و بلکه نسبت به ظهور و شخصیت آن بزرگوار متزلزل خواهد شد و این مدعا بدیهی است و نیازی به دلیل ندارد.
از طرف دیگر، هم با توجه به مبانی نظری و هم با توجه به تجربههای تاریخی و هم مهمتر از همه، معصوم نبودن حکام، برپایی حکومت شرعی حقه برای ما ممکن نیست، اما به لحاظ نظری، از این جهت که برپایی حکومت شرعی حقه، فقط و فقط از امام معصوم«ع» ساخته است. خصیصه شرعی نبودن برای هر حکومتی که غیر معصوم در رأس آن باشد، مثل سیاهی و سرخی و زردی رنگ است برای فرد سیاه پوست و سرخ پوست و زردپوست. همانطور که ـ مثلاً ـ سیاهی، از پوست فرد سیاه پوست زائل شدنی نیست، خصیصه شرعی نبودن نیز از حکومت غیر معصوم زائل شدنی نیست. آنچه از ما برمیآید، فقط در این حد است که سعی کنیم دایره ستم توسعه پیدا نکند و محدودتر و تنگتر شود؛ و فرد رنگین پوستی که رنگ را ازپوست او نمیتوان زدود، اقلاً پوست او از رنگهای عارضی مثل دوده و قیر و ... پاک شود. [31]
پس هدفی که ما به همه اعلام میکنیم، تحدید ظلم و محدود کردن تصرفات ظالمانه حکومتی است که خصیصه بر حق نبودن، غرض غیر مفارق آن است و از آن قابل انفکاک نیست، همین و بس. اما این که به مردم وعده برپایی حکومت حقه و شرعی بدهیم و برای این هدف خودمان حکومت را بدست گیریم، دو خطای بیّن است که یکی از دیگری خطرناکتر است. زیرا وعده برپایی حکومت شرعی و حقه به مردم دادن به معنای این اس تکه یک شعار غیر عملی به دهان مردم بگذاریم و یک خواسته غیر واقع بینانه را به آنها القا کنیم که تحقق آن ممکن نیست، و چنین شعاری میتواند در مرحله اول، برای مردم خوشایند و یک چندی سرشان به آن گرم شود، اما بالاخره که بیعدالتیهای موجود در حکومت ما، یکایک چهره خود را نشان دادند و معلوم شد که وعده برپایی حکومت شرعی و حقه به وسیله ما بیپایه بوده آنگاه وعده برپایی چنین حکومتی به وسیله امام معصوم«ع» هم مورد تردید قرار میگیرد و در بقیه مقدسات هم به شک و شبهه میافتند و سیل ناسزا و ناروا به سوی ما و آیین و معتقدات ما سرازیر میشود.
باری تصور ریشهکن شدن فساد و ظلم در حکومت غیر معصوم، تصور باطل و خیال محال است و ما ضمن آنکه همیشه باید برای کاستن از تباهیها در حال مبارزه باشیم، نباید در جایی بنشینیم که مسئول مظالم و تباهیها قلمداد شویم. نمیبینید که به روایت علل الشرائع، وقتی از امام صادق«ع» میپرسند چرا حاکمیت زمین در اختیار شما قرار نگرفت؟ حاصل پاسخ حضرت این است که «خدای تعالی میدانست که هرکس حاکم باشد، بساط تبه کاری از روی زمین برچیده نخواهد شد؛ و لذا اراده خداوند بر این تعلق گرفت که تبهکاریها در جامعهای صورت گیرد که حکام آن، ما نباشیم بلکه دیگران باشند».
7. در حال حاضر که دست ما از مناصب حکومتی و امتیازات آن کوتاه است، این همه اختلاف و کشمکش در میان ماست که حتی در بسیاری موارد، کار به تکفیر و تفسیق هم میکشد، حال اگر قرار شود مناصب حکومتی و امتیازات مربوط به آنها هم در اختیار ما باشد، به دلیل رقابتی که برای دستیابی به این مناصب و امتیازات میان ما درمیگیرد، اختلاف و دعوا ما بسیار بیشتر خواهد شد، به گفته امیرمؤمنان«ع» «استدلّ علی ما لم یکن بما قد کان فان الامور اشباه.» [32] آنگاه عامه مردم که میبینند پیشوایان دینیشان برای ربودن منصبهای حکومتی و امتیازات دنیوی به جان هم افتادهاند، چه فکر میکنند؟ آیا با مشاهده این نزاعها، اعتقاد مردم به پیشوایان دینیشان و بلکه نسبت به اصل دین متزلزل نخواهد شد؟ این است که میگوییم تا وقتی حکومت در دست یک نفر از ما یا یک طایفه از ما نیست و بنابر استفاده از قدرت در جهت بالا و پایین بردن افراد نیست، تمامی ما در حد معقولی ارج و اعتبارمان به جای خود محفوظ است. نه کسی یا کسانی را بالادست امام حسین«ع» مینشانند و اگر گفته شود که بالا چشم او و ایشان ابرو است، آسمان به زمین میآید و کفر میشود. نه کسی و کسانی را پایین پای شمر جا میدهند و کلیه حقوقی را که یک عالِم دین و حتی یک مسلمان عادی و یک انسان دارد پایمال میکنند. ولی اگر حکومت به دست یک تن یا یک طایفه از ما بیفتد و بنابر استفاده از قدرت در جهت پایین و بالا بردن افراد باشد، آن وقت دیگر همه حسابها به هم میریزد و یک طایفه از ما به عنوان معصوم، بدترین خلافها را میکنند، و بقیه نیز از سوی همین معصومان، متهم به بدترین خلافها میشوند، دیگر به چه کسانی اقتدا کنند و چه کسانی را پیشوای دینی خود بشمارند؟ باری اینکه آقای میرزا حسین ]مرحوم نائینی[ میگویند اگر شما ]آخوند خراسانی[ اداره امور حکومت را به دست بگیرید و مناصب حکومتی در اختیار علمای دین باشد، همه دعواهای متدینین و اختلافات علما خاتمه خواهد یافت، تصور درستی نیست، بلکه قضیه کاملاً به عکس است و دعواها و اختلافات، به ترتیبی که گفتم، تشدید خواهد شد و تبعات نامطلوب آن که سوءظن عامه به علما و ضعف مبانی ایمانی مسلمین است، تشدید خواهد شد و همه آنچه در راه ترویج دین رشتهاند پنبه میشود.
امروز که تصدی مناصب حکومتی، چشم و گوش ما را کور و کر نکرده، این همه دستورات مؤکد و غلاظ و شداد ـ در نهی ا تکفیر و متهم داشتن یکدیگر ـ را که در نصوص معتبر آمده است نمیبینیم، امروز که تحت عنوان امارت، طوق اسارت و بردگی دنیا، به صورت رسمی بر گردن ما نیفتاده، رفتار ما چنین است و دهها حدیث معتبر از این قبیل را که در تحذیر از برخوردهای تند با یکدیگر وارد شده ندیده میگیریم. پس چگونه خواهد بود اگر این طوق هم بر گردنمان باشد؟
8. بسیاری از ما تصور نادرستی داریم و میپنداریم که چون چند کلمه فقه و اصول بلدیم، صلاحیت اشتغال به همه مشاغلی را داریم که لازمه تصدیِ هر یک از آنها تسلط بر یک یا چند رشته از علوم قدیم یا جدید است و میتوانیم جواب همه مسائلی را بدهیم که لازمه پاسخگویی به هر یک از آنها تبحر در یک یا چند شاخه از دانشهای پیشین یا امروزی است. از خاتم مجتهدین و استاد قاطبه فقها شیخ اعظم (شیخ مرتضی انصاری) بیاموزیم که با همه تسلط بینظیر خود بر علوم دینی، هرگاه پرسشی در باب مسائل حکمی (فلسفی) از او میکردند میفرمود: من وزیر داخله اسلام هستم، این سؤال را از حاجی سبزواری بکنید که وزیر خارجه اسلام است. با این مقدمه اگر ما بخواهیم مناصب حکومتی را در دست بگیریم، لازمهاش آن است که برای تمامی این مناصب، افرادی داشته باشیم که هم در حدود وظایف خود قوانین اسلامی را بدانند و هم متدین واقعی باشند و هم درس مدیریت خوانده و شیوههای مختلف اداره امور کشور را تعلیم گرفته باشند و گرنه آنگاه ما حتی برای یک دهم مناصب موجود، افراد شایستهای که هر سه شرط را داشته باشند، نداریم. اگر هم به یکی دو شرط از این سه شرط اکتفا کنیم، نتیجه کار بسیار نامطلوب خواهد بود و اوضاع، از این که هست، بدتر خواهد شد. و مردمی که میبینند به دلیل مثلاً عدم آگاهی و مدیر و کاردان نبودن افراد ما، اوضاع نامطلوبی حاکم شده است، نسبت به ما و بلکه نسبت به اصل دین بدبین خواهند شد. این است که میگوییم حکومت دینی، اگر صاحب منصبان مدیر و کاردان نداشته باشد، خطرش و ضررش برای دین، از حکومت غیر دینی و ضد دینی هم بیشتر است چون در حکومت غیر دینی و ضددینی، اگر مردم ضعف و نارسائی و فساد ببنینند آن را به گردن حکومت دینی و پیشوایان دین و اصل دین نمیاندازند، ولی اگر مناصب حکومتی در اختیار ما باشد، همه ضعفها و فسادها و نارساییها را به حساب علمای دین و اصل دین میگذارند و ما که بدون بصیرت و دانش کافی در اداره امور، این مناصب را اشغال کردهایم، مصداق کلام نورانی صادق آل محمد«ص» خواهی بود که: «من هجم علی أمر بغیر علم جدع أنف نفسه».[33]
9. حدود هزار و سیصد سال است که حکومت اسلامی نبوده و اسلام بوده است. اسلام را حکومت اسلامی نگاه نداشته، بلکه حوزه و فعالیتهای حوزهای نگاه داشته است، یعنی تعلیم و تعلم، تحقیق، تألیف، ارشاد، وعظ و امثال اینها. هرگونه خللی در این فعالیتها به وجود آید، بزرگترین ضربهها به حوزه و به اسلام خواهد خورد. آنگاه این افرادی که ما در حوزه داریم، اگر به سراغ مناصب حکومتی بروند، بدون شک از وظایفی که در حوزه دارند باز میمانند و نتیجه آن، خلل در فعالیتهای حوزهای و ضربه خوردن به اسلام است.
ما در حوزه افراد ورزیده کافی به آن تعداد نداریم که بگوییم اگر گروهی از آنان به سراغ کارهای حکومتی رفتند، بقیه جای خالی آنها را پر میکنند و مسئولیت اصلی ما بر زمین نمیماند. آن روزها هم که ما در محضر شیخ اعظم تلمذ میکردیم، بارها با اشاره به غربت علم، این دوبیت را میخواندند:
کأن لم یکن بین الحجون إلی الصفا *** انیس و لم یسمر بمکّة سامر
بلی نحن کنا أهلها فأبادنا *** صروف اللیالی و الجدود العواثر[34]
این وصف الحال آن روزها بود که بازار حکمت و معرفت و علم و فقه و عرفان در شهرها و حوزهها و مدرسههای ما داغ بود. حالا که دیگر متاعی کاسدتر از اینها نمیتوان یافت و آنگاه ما میخواهیم همین شمع نزدیک به خاموشی را هم در شرایطی قرار دهیم که دیگر هیچ نشانی از آن نماند و همین افراد معدودی که عمر و فکر و حواسشان را وقف علم و معرفت کردهاند، درس و حوزه را رها کنند و به سراغ مشاغل حکومتی و دنیوی بروند و میدانیم که این افراد نمیتوانند در آن واحد، هم وظایف حوزهای را کما ینبغی انجام دهند و هم به کارهای حکومتی بپردازند. خیر، حتی همین معارف حوزهای و بلکه یک رشته از این معارف که فقه باشد، به قدری گسترش پیدا کرده که هیچ کس ـ حتی اگر در برترین مرتبه نبوغ باشد ـ نمیتواند مدعی شود که در تمامی ابواب آن به مرتبه اجتهاد رسیده. چنانکه شیخ اعظم (شیخ انصاری) اعلی الله مقامه میفرمود: «وفقنا الله للإجتهاد الذی هو أشدّ من طول الجهاد»؛ خدا ما را توفیق اجتهادی فرماید که از مجاهده طولانی سختتر است. و میفرمود: «من پس از شهید اول که حدوداً 600 سال قبل میزیسته، هیچ کس را به عنوان مجتهد مطلق نمیشناسم. و این در حالی است که در خلال این قرون متمادی، فقهای بزرگی همچون ابن فهد حلی، محقق ثانی، شهید ثانی، مقدس اردبیلی، فاضل هندی، محقق خوانساری، صاحب معالم، صاحب مدارک، محقق سبزواری، وحید بهبهانی، صاحب ریاض، صاحب فصول، محشّی معالم، صاحب جواهر، کاشف الغطا، محقق نراقی میرزای قمی، سید محمدباقر شفتی و غیره داشتهایم و ظاهراً مراد مرحوم شیخ آن است که با توجه به توسعه بیش از حد دامنه فقه در اعصار پس از شهید، امکان آنکه یک نفر بتواند در همه ابواب فقه مجتهد کامل شود نبوده، و برای این که فقه از پیشرفت باز نماند، باید آن را به چند شاخه تقسیم کرد و فقها به جای آنکه همهشان، بیفایده کوشش کنند، هر کدام بیشتر عنایت و اهتمام خود را بر روی یک قسمت از فقه بگذارند و به جای ذوفنون بودن در همه ابواب فقه ذوفن باشند.
علاوه بر اینها، این ادعا که «اگر حکومت در دست ما باشد، اوضاع اصلاح خواهد شد». فقط یک احتمال است و نه یک پیش بینی قطعی و یقینی. آنگاه در مقابل احتمال اصلاح اوضاع حکومت که احتمال مخالف آن نیز هست، خالی شدن حوزه و بر زمین ماندن مسئولیتهای حوزهای و در نتیجه ضربه خوردن به اسلام، یک امر قطعی است، بنابراین عاقلانه نیست که ما به دلیل یک نفع محتمل ـ که احتمال خلاف آن هم وجود دارد ـ یک ضرر بسیار بزرگ یقینی را بر خود هموار کنیم. خلاصه این دستور عقلایی یادمان نرود که «أوطن علی قدر أرضک، و مدّ رجلک علی قدر الکساء».[35]
10. مشکل دیگر، مشکل حواشی و بستگان ماست که ما را احاطه کردهاند و با سوء استفاده از موقعیت و جایگاه ما، هزار جور کار خلاف میکنند که هم آبروی ما و علمای دین بر باد میرود و هم عامه مردم با ملاحظه کاریهای آنها ایمان و اعتقاذ مذهبیشان سست میشود.
یک روز فلان آقازاده تهرانی[36] مرتکب قتل میشود. یک روز اطرافیان فلان آقا پول میگیرند تا در فلان مورد رضایت آقا را جلب کنند و بالاخره کار به جایی میرسد که اطرافیان آقایی میریزند و مقبره حافظ را ویران میکنند، یک روز میر فتاح ـ آقازاده میرزا یوسف آقاطباطبایی مجتهد تبریزی ـ با روسهای متجاوز هم دست میشود و به طمع حکومت آذربایجان که وعدهاش را به او داده بودند، دست در دست خانهای مرند میگذارد همان خانهایی که به دلیل اغراض خصوصی با عباس میرزا، میخواستند او را در جنگ با روسها زمین بزنند و دروازه تبریز را به روی سپاه روس میگشایند؛ و میرفتاح برای خوشامدگویی به روسها از شهر خارج میشود و بعد هم که شهر را تحویل روسها میدهد، از سوی آنان به حکومت آذربایجان اشغالی منصوب میشود و به اسم تزار خطبه میخواند و پس از خروج روسها از آذربایجان به قفقاز میگریزد و به تفلیس میرود و در آنجا روسها به او زمین و باغ میدهند و بعد پس میگیرند و او تا سالها آنجا میماند که تا چند سال قبل هم نوه او در تفلیس بود.
یک روز کسانی که از طرف آقا نجفی اصفهانی، مسئول تحقیق درباره دو متهم به ازلی بودن هستند، بدون تحقیق و دقت، حکم اعدام صادر میکنند و دو نفر را که هیچ فریضهای از فرایض الهیه را ترک نمیکردند محکوم به ارتداد میشناسند و بالاخره با تحریک حاج آقا سدهی و چند تن دیگر، این دو آدم بخت برگشته را به میدان شاه اصفهان میآورند و سراپاشان را آلوده به نفت میکنند و آتش میزنند. پس از این ماجرا هم یکی از همین کسانی که در ماجرای نام برده مسئول تحقیق بوده، با هم دستی یکی از آقازادگان یزد، مکاتباتی با یزد میکند و در آنجا کثیری از افراد را صرفاً از سر اغراض ناحق و با اتهام و انتساب به بابیگری، به قتل میرسانند. [37] یک روز مجریان احکام همین آقانجفی به مجلس عروسی حمله میکنند، و به بهانه جلویگری از کار یک مطرب و نهی از منکر، مرتکب صدها منکر میشوند، در و پنجرههای خانه مردم را میشکنند، به همه فحش میدهند، مردم را مضروب و مجروح میکنند و اسم این کارها را میگذارند نهی از منکر[38] و .... .
اکنون که مناصب حکومتی و امتیازات آن در اختیار ما نیست، اوضاع چنین است اگر آن مناصب و امتیازات در اختیار ما باشد چه خواهد شد؟ جز این که اطرافیان ما، ما را نردبان و پلی قرار دهند برای دسترسی و دستیابی هرچه بیشتر به خواستههای دنیوی و آن هم از طرق نامشروع و آخرت ما را خراب کنند تا دنیای خود را آباد کند؟ در آن صورت آنها و ما، مصداق حدیث شریف نبوی میشویم که «شر الناس من باع آخرته و شر منه من باع آخرته بدنیا غیره؟».[39]
با این مقدمات، آیا عقل ایجاب نمیکند که برای جلوگیری از توسعه فساد در محیط خود، و پیشگیری از تبعات خطرناک دنیوی و اخروی آن، شرایطی فراهم نیاوریم که دست و بال اطرافیانمان بیش از این باز شود و آلوده شوند و بدترین ستمها را بر ما روا دارند؟
آیا برای آمیرزا محمد و آمیرزا مهدی و آمیرزا احمد (فرزندان مرحوم آخوند) بهتر نیست که پدرشان همه کاره نباشد و همه اختیارات حکومتی و امتیازات آن در دست او متمرکز نشود تا آنها هم در شرایطی قرار نگیرند که بیش از این آلوده به دنیا شوند؟ مگر در قرآن نمیخوانیم که: «قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً».[40]
باری ما پیش از آن که مناصب حکومتی را اشتغال کنیم، اول باید مشکل بستگان و اطرافیانمان را حل کنیم و در مورد آنها همان گونه عمل کنیم که امیرمؤمنان«ع» به مالک اشتر فرمان میدهد: «حاکم را نزدیکان و بستگانی است که در پی انحصارطلبی و تعدی به حقوق دیگراناند و در گرفتن و دادنها، انصاف را کمتر مراعات میکنند. عواملی را که به ایشان امکان این تعدیات را میدهد ریشه کن (تا قادر بر تخلف و تعدی نباشند). به هیچ یک از اطرافیان و بستگانت زمینی را مبخش. نباید شرایط به گونهای باشد که افرادی طمع کنند که با پشت گرمی به تو، در مورد یک حق همگانی یا یک تکلیف و کار عمومی قراردادی ببندند که به مردمِ دیگر زیان برساند و رنج آن بهره دیگران باشد. که سود این کار برای آن افراد است نه تو، و عیب آن در دنیا و آخرت گریبان تو را گیرد.»
و گویاتر از این سخنان، رفتار آن حضرت است با برادر و برادرزاده و عموزاده و نیز فرزندان عزیز خود و دیگر بستگان و وابستگانش که فرصتی برای توضیحات کافی در این مورد نداریم و به نقل سخنی از عالِم بزرگ و شارح معروف نهج البلاغه ابن میثم بحرانی اکتفا میکنیم. وی در ذیل نامه سرزنش آمیز امام«ع» به عموزادهاش ابن عباس که اموال عمومی را به ناروا متصرف شده و گریخته بود، مینویسد: «امیرمؤمنان«ع» هرجا پای حق در میان بود، ملاحظه هیچ کس را حتی اگر عزیزترین فرزندانش بود (چه رسد به پسرعمویش) نمیفرمود. «چنان که در همین نامه سوگند یاد میکند که «به خدا اگر حسن و حسین نیز کاری مانند کار خیانت آمیز تو انجام میدادند، تا حق مردم را از ایشان نمیگرفتم و ناروایی که از ستم آنان رفته بود جبران نمیکردم، هرگز روی آشتی از من نمیدیدند.» زیرا بر امام واجب است که چون پای حقی در میان باشد، بر نزدیکان و خویشان خود بیشتر سخت بگیرد. امام«ع» پس از نکوهشهای بسیار از ابن عباس و عمل او و دستور اکید به این که اموال مردم را بازگرداند، وی را تهدید فرمود که اگر چنین نکند و امام بر وی دست یابد، او را با همان شمشیری خواهد کشت که هرکس را با آن زد به دوزخ رفت.
اگر هم تصور میکنیم که مرتبه علی«ع» امام معصوم و مالک اشتر بسیار برتر از آن است که ما به آنان اقتدا کنیم، پس اقل، بیابیم و به کسان و اطرافیان خودمان و کارگزارانمان با همان چشمی نگاه کنیم که خلیفه عمر نگاه میکرد. اگر نمیتوانیم مثل علی«ع» عمل کنیم، پس بیاییم مثل عمر عمل کنیم که شما صدها ایراد هم به او دارید. بلی بیایید و ببینید که عمر، به عنوان یک حاکم، رفتارش با نزدیکان و خویشان خود و عُمالش چگونه بوده است.
برای مثال: میدانید که عمر، عمروعاص را به حکومت مصر فرستاد و به او تأکید کرد که اگر کسی از خانواده من به نزد تو آید، مبادا در حق او بیش از دیگران احسان کنی یا هدیهای به وی دهی، به دلیل همین نهی اکید، وقتی دو پسر عمر ـ عبدالرحمن و عبدالله ـ به مصر رفتند، عمروعاص، از ترس عمر، مانده بود که چه کند. نه میتوانست هدیهای برای آن دو بفرستد و نه به منزلشان رود. تا در همان روزها عبدالرحمن مرتکب جرمی شد که هرکه مرتکب آن میشد، او را حد میزدند و سرش را در ملأ عام میتراشیدند. عمروعاص عبدالرحمن را حد زد و سر او را هم تراشید و تنها برای حفظ حرمت خاندان خلیفه ـ سر او را نه در ملأ عام بلکه در خانه عمروعاص تراشیدند. اما چیزی نگذشت که عمر از امتیاز ناچیزی که برای پسر او قائل شده بودند آگاهی یافت و نامهای پر از سرزنش برای عمروعاص نوشت و او را ـ از این که با پسر وی به گونهای غیر از دیگران عمل کرده ـ سخت نکوهش و تهدید به عزل کرد؛ و دستور داد پسر را با وضعی خشونتبار به مدینه بفرستد. او نیز امتثال امر کرد و چون پسر به نزد پدر آمد، از شدت بیماری نمیتوانست خود را نگاه دارد. پس عمر تازیانه خواست که وی را دوباره حد بزند.هرچه گفتند که یک بار وی را حد زدهاند، از تصمیم خود برنگشت و تازیانه را گرفت و شروع به اجرای حد کرد. پسر فریاد میکشید و میگفت من مریضم و تو مرا میکشی، ولی تازیانه عمر همچنان در کار بود تا حد مجدد، به تمام و کمال، اجرا شد. سپس عمر دستور حبس پسر را داد و او یک ماه بیمار بود تا از دنیا رفت. این یک نمونه که البته در برابر تفریطهای ما، افراط و خروج از حد اعتدال است. نمونه دیگر: همسر عمر عطری به بهای یک دینار خرید و برای ملکه روم هدیه فرستاد. او نیز در برابر، جواهری برای همسر عمر هدیه فرستاد. چون عمر از ماجرا خبر شد، در مورد این جواهر از مسلمانان نظر خواست. همه گفتند این متعلق به همسر خلیفه است زیرا هدیه کسی است که نه مالیات و جزیهای بر ذمه او است و نه به حکمی از احکام رجال مکلف است. ولی خلیفه گفت: اما این زن همسر خلیفه است و آورنده هدیه پیک خلیفه است و مَرکبی که بر آن سوار بوده متعلق به بیت المال است و خلاصه اگر عامه مسلمانان نبودند، همسر خلیفه چنین هدیهای دریافت نمیکرد. لذا من معتقدم که این جواهر متعلق به بیت المال است. پس جواهر را فروختند و یک دینار پول عطر همسر عمر را دادند و بقیه را در بیت المال نهادند.
بلی با این گونه سختگیریها برای جلوگیری از سوء استفاده خویشان و کسان حاکم و عُمال او بود که این خلیفه، که حکومت او مطلوب شما هم نیست، توانست تا حدود قابل توجهی جلوی مفاسد اقتصادی و اجتماعی را بگیرد و برنامه توزیع ثروت و احترام به حقوق افراد انسان را، نه در حد کمال مطلوب بلکه به شیوهای بسیار مطلوبتر از آنچه در بیرون از جامعه اسلامی آن روز مشاهده میشد، به اجرا درآورد.
11. عامه مردم تا وقتی احساس کنند که هدف ما از فعالیت و مبارزه، صرفاً تقلیل ظلم و تحدید دامنه فساد است، و قصدمان این نیست که به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی دست یابیم، یا فرد و گروه خاصی را به قدرت و مقام برسانیم، باری تا وقتی که مردم ما را این گونه بشناسند، معتقد خواهند بود که ما در عمل خود اخلاص داریم و کارهایمان لله و قربتاً إلی الله است، و به دلیل همین اعتقاد به دنبال ما میآیند و خواستهها و گرفتاریهای ما را حتی مهمتر از خواستهها و گرفتاریهای خود تلقی میکنند، وبه خاطر پشتیبانی از ما و تحقق هدفهای ما از جان و دل میکوشند و هرگونه سختی و فداکاری را بر خود هموار میکنند. ولی اگر احساس کنند ما پا به صحنه جنگ قدرت نهادهایم و هدفمان این است که خود به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسیم، یا بستگان و وابستگانمان را به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسانیم، اعتقادشان به خلوص نیت ما سست میشود و نه تنها از ما و هدفهایمان به صورت جدی حمایت نمیکنند و حاضر به قبول زحمت و فداکاری در این راه نمیشوند که اندک اندک به ما و رقیبانمان در عالم سیاست به یک چشم نگاه میکنند و بالاخره کار به جایی میرسد که به مخالفان ما و بلکه به مخالفان دین میپیوندند.
بنابراین صحیح نیست که ما راهی در پیش گیریم که پایان آن، تغییر ماهیت مؤمنان فدایی علمای دین، به مخالفان دین و مخالفان علمای دین باشد، و نباید در میدان نبردی حضور یابیم که حتی اگر در کوتاه مدت، پیروزیهایی برای ما داشته باشد، در دراز مدت به شکست ما و مکتب ما بینجامد.
علاوه بر این که در این سالهای اخیر، با ورود ما به صحنه مبارزه با ستم، افکار عمومی در ایران و خارج از ایران، روحانیت و مرجعیت شیعه و بلکه اصل تشیع و اسلام را به عنوان حامی ستمدیدگان و ضعیفان شناخته و این بهترین تبلیغ برای مکتب و مذهب ماست. و اگر ما جهت مبارزه را به طرف اشغال مناصب حکومتی تغییر دهیم و «جهاد فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الوالدان»[41] را تبدیل به جنگ قدرت کنیم، موقعیتی که برای تبلیغ به وجود آمده، از دست میرود و بهترین موقعیت برای مخالفان و دشمنان فراهم میآید که بگویند همه دعواهای ما بر سر لحاف ملا بوده، بعد هم کار به جایی میرسد که با تکیه بر ضعفهای ما و علمکردهای ناصوابی که در قلمرو حکومت ما وجود خواهد داشت، دین و مذهب ما را بکوبند.
13. شنیدهاید که شیخ اعظم (شیخ انصاری) رحمه الله وقتی میخواست حکم آب چاهی را که آب آن به خودی خود طاهر بود ولی در مجاورت چاهی با آب غیر طاهر قرار داشت بفهمد، چون در خانه او دو چاه با این دو خصوصیت بود، پیش از مطالعه در باب حکم این موضوع، دستور داد چاه اول را کور کردند، چرا؟ چون ترسید که علاقه او به طاهر شدن آب آن چاه و مخدوش نشمردن طهارت آن بر اثر مجاورت با چاه دوم، ناخواسته و ناخودآگاه بر ذهن او اثر بگذارد و مانع از فهم و شناخت حکم حقیقی خدا در باب آب آن چاه باشد.[43] این امر حاکی است که تعلق خاطر به آنچه در حیطه مالکیت و اقتدار ماست، حجابی عظیم است که مانع از رؤیت و مشاهده حقیقت و فهم حکم الله میشود. حال اگر صرفِ علاقه به طاهر شمردن آب چاه خانه خود، حتی برای کسی مثل شیخ اعظم، با آن همه علم و تقوا، چنین خطری داشته باشد که مانع از درک حقیقت شود، برای من که علم و تقوای او را ندارم، علاقه به حفظ قدرت و حکومت و مقام، و طاهر و منزه شمردن حکومت منسوب به خود، چه تبعاتی دارد؟ و بعد موانع موجود در راه شناخت حقیقت را که تعلقات و خطرناکترین آنها جاه و مقام است را از خود چگونه دور سازم؟ و آیا درست است که من به جای کاستن از موانع موجود در راه شناخت حقیقت، بیایم و موانع بسیار بیشتر و بزرگتری برای خود ایجاد کنم تا آگاهانه و ناآگاهانه، در استنباط احکام الهیه، تحت تأثیر آنها قرار گیرم و به جای رسیدن به احکام حقیقی و بیان آنها، توجیه کننده تعلقات و خواستههای خود باشم؟ مگر در حدیث شریف نبوی نیامده است که «حبک للشیء یعمی و یصم»[44]؟ و مگر نمیدانیم که «آفة العلماء حب الریاسة، و فساد العلماء باستیلاء حبّ المال و الجاه»؟[45] و «آخر ما یخرج من رؤس الصدیقین حب الریاسة».[46] و «ما ذئبان ضاربان فی غنم قد غاب عنها رعاؤها بأضرّ فی دین المسلم من حب الریاسة؟»[47] و «من أحبّ أن یتمثّل له الرجال قیاماَ فلیتبوّء مقعده من النّار».[48] و «من طلب الرّیاسة هلک».[49] و «من أحب رفعة الدنیا و الآخرة فلیمقت فی الدنیا الرفعة».[50] و بالاخره پاسخ پیامبر«ص» به این پرسش که امارت چیست؟ که فرمود: «اوّلها ملامة و ثانیتها ندامة و ثالثتها عذاب یوم القیامة».[51]
کدام یک از این دو گزینه بهتر است؟
آیا بهتراست که من دلبستگی به جاه و مقام را که در درونم و در درون هر انسانی هست و آخرین چیزی است که از دل صدیقان خارج میشود، مهار کنم و لگام بزنم؟
یا میدان را برایش باز بگذارم و به عنوان تأسیس حکومت صالحان، اجازه دهم که اسب چموش و سرکش نفس، با ه