در ان برهه چنین رفتارهایی بورس بوده انگار. فریادی دروغین بوسیله و بنام عشق برای دیده شدن . مردان حرف بودند وگرنه خیلی ها برای عشق خالصانه درخشیدند و جان دادند و خوش زیستند بی آنکه بر کسی نمایان کنند و جار بیهوده و نابجا بزنند.
نویسنده خواسته خود را اسطوره جا بزند نمیدانست که با این دروغ ها نمیتواند ره به جایی ببرد.
یک اهنگ ننواخت و نتوانست بنوازد ولی کل موسیقی اصیل را هم پسند نداشت.
اینها حال روز نرمال نداشتند رنگ طلا شاید زدند ولی خود طلا نبودند
عشق زمانی عشق و عشق زمانی حتی تلخیاش شیرینه که به معشوقت نریسی و خودت تو خیالت این حسو با تخیلات شیرینت اینقدر قوی میکنی که میشه عشق و اگر هر کسیم جای شاملو با این سن نسبت به آیدا و شرایط بد اونروزای شاملو رو هم داشت شاعر که هیچ عارف میشد . حالا اگر شاملو با اون زن میرفت زیر یک سقف و سال 41 نه 403 بود و شرایط اقتصادی الان خوندن نوشته هاش خیلی جالب بود