مدیران بیسواد از ترس برملا شدن عدم توانایی شان و از دست دادن موقعیت خود یا افراد با سواد استخدام نمی کنند و یا اگر مجبور به همکاری یا استخدام شوند به هر راه ناپسند و زشتی برای تخریب آن دست می زنند.
1- خود بزرگ بین هستیم و هیچ وقت قبول نمی کنیم که یکسری ضعف داریم به همین خاطر فکر می کنیم فقط کسی که داره از ما تعریف می کنه و قبولمون داره ، درست فکر می کنه و بقیه چشم دیده مارو ندارن
2- هیچ نظارتی در کارهامون وجود نداره تا حالا که ندیدم مدیری رو به خاطر بی لیاقتی عزل کنند پس مدیر هم دلیلی نمی بینه آدمای حرفه ای تر رو بها بده چون ارزش کار خروجی برامون مهم نیست
برخی مدیران خود را تاقته جدا بافته میدانند وخود را جای ارباب رجوع نمیگذارندباور کنید اگر در ارائه خدمت خودشان را جزئی از ملت بدانند درک مشکلات ملموس بوده و برنامه ریزی برای رفع مشکلات بسیار آسانتر بوده وهمکاری مردم ومدیران افزایش خواهد یافت در کل باید فرهنگ مدیریت و منصب به سمت سنگری برای خدمت بیشتر القا شود و نظارت هم بدون حب وبغض شخصی انجام شودو ارزیابی عملکردمدیران واقعی باشد
بدليل اينكه همان مدير بر اساس لياقت و شايستگي گماشته نشده، بلكه بر اساس روابط و پارتي بازي بر سر پست دلخواه نشسته .
و اساسا اينطور شخصيتها دوست ندارن، محيط كاري آنها دچار تغيير و تحول شود و فقط خواهان اخذ حقوق آخر برج، پاداش مديريت آخر سال و احيانا استفاده (سوء استفاده) از رانتهاي درست شده با تفكر خودشان ميباشند.
خود من كارمندم. كارمند يكي از شركتهاي.........بگذريم.
مدیریت و ریاست دو مقوله جدا هستند. باور غلط این است که یک رئیس مدیر هم هست و دیگر اینکه مدیریت ریاست است. مدیران توانا هیچ واهمهای از همکاران توانا تر از خود ندارند. اما در در نهایت، یک مدیر موفق در گروه مدیریتی خود احتیاج به یار به معنی کمک کننده، دارد و نه کسی که در عین کاردانی کاری جز سنگ انداختن بلد نیست. مشکل اساسی به نظر من ضعف در مدیریت و ضعف در همراهی مدیریت است. ما در هر دو جبهه کمبود داریم و باید با آموزش اجتماعی و تخصصی اثرات منفی این معضل را کم رنگتر کنیم.