بازدید 45128
«مي‌خواهم يك قهرمان باشم...» + تصاویر

«فهمیده ای» دیگر که خرمشهر مدیون اوست، ولی گمنام ماند...

يك اسلحه به غنيمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقي را اسير كرده بود. احساس مالكيت مي‌كرد. به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهي. مي‌گفت: به شرطي اسلحه را مي‌دهم كه حداقل يك نارنجك به من بدهيد. پايش را هم كرده بود در يك كفش كه يا اين يا آن. دست آخر يك نارنجك به او دادند. يكي گفت: «دلم براي اون عراقي‌هاي مادر مرده مي‌سوزه كه گير تو بيفتند.» بهنام خنديد...
کد خبر: ۱۲۸۳۸۶
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۸۹ - ۱۶:۲۶ 01 November 2010
سرویس دفاع مقدس ـ نوجوان شهيد «بهنام محمدي راد» در بهمن ماه سال ۱۳۴۵در محله كوت شيخ خرمشهر به دنيا آمد، از همان دوران كودكي، با سختي‌ها و دشواري‌هاي زندگي آشنا و موجب شد تا براي مبارزات عالي و ارزشمند در عرصه زندگي آمادگي بيشتر به دست آورد.

به گزارش «تابناک»، وی با وجود همه سختي‌ها با كار، فعاليت و حرفه آموزي انس يافت و كارهايي چون خياطي، تعمير ماشين و تعمير راديو و تلويزيون را فرا گرفت. بهنام پس از انقلاب در تعميرگاه سپاه ‌پاسداران به عنوان شاگرد مكانيك مشغول به همكاري شد.

در دوران دفاع مقدس و هجوم دشمنان به خرمشهر، راه مبارزه با متجاوزان را در پيش گرفت، او با همان جسم كوچك اما روح بزرگ و دل دريايي‌اش به قلب دشمن مي‌زد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد مي‌رساند تا از شهر و ديار خود دفاع كند.

بهنام چندين بار نيز به اسارت دشمن درآمد؛ اما هر بار با توسل به شيوه‌اي از دست آنان گريخت و باز به نبرد و دفاع پرداخت. او با بهره گیری از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندي از موقعيت دشمن را به دست آورده و در اختيار فرماندهان جنگ قرار مي‌داد.



علاقه عجيبي به امام خميني (ره) داشت، به گونه اي كه اينگونه سفارش كرده بود: از بچه‌ها مي‌خواهم كه نگذارند امام تنها بماند و خداي ناكرده احساس تنهايي بكند.

اين نوجوان شجاع و پرتلاش همچنين كار رساندن مهمات به رزمندگان اسلام را نيز انجام مي‌داد و گاه آنقدر نارنجك و فشنگ به بند حمايل و فانسقه خود آويزان مي‌كرد كه به سختي مي توانست راه برود.

بهنام محمدي نوجوان سیزده ساله خرمشهري در نخستين سال جنگ تحميلي عاقبت بر اثر اصابت تركش خمپاره در خرمشهر به شهادت رسيد. 
 
مي خواهم يك قهرمان ملي باشم

مادر بهنام در بيان خاطره‌اي از اين شهيد مي گويد:
1
هنگام آغاز جنگ تحميلي بهنام ‪ سیزده سال و هشت ماه داشت، نخستين فرزندم بود، او در دوازده سالگي به من مي‌گفت: «مي خواهم طوري باشم كه در آينده سراسر ايران مرا به خوبي ياد كنند و يك قهرمان ملي باشم»
2
دوران انقلاب، نخستين شعاري كه يادش مي‌آمد، با اسپري روي ديوار بنويسد، اين بود: «يا مرگ يا خميني، مرگ بر شاه ظالم.» شاهش را هم، هميشه برعكس مي‌نوشت. پدرش هر چه مي‌گفت كه بهنام نرو، عاقبت سربازها مي‌گيرندت، توجه نمي‌كرد. اعلاميه پخش مي‌كرد، شعار مي‌نوشت و در تظاهرات شركت مي‌كرد. گاهي نيز با تير و كمان مي‌افتاد به جان سربازهاي شاه.

3
بهنام را به مدرسه نبردم، چرا كه پدرش نمي‌گذاشت، او را به تعميرگاه سپاه به همراه برادرش فرستادم تا كاري ياد بگيرد.

4
يك روز گفت: مادر دلم مي‌خواهد بروم پيش امام حسين(ع) و بدانم كه چگونه شهيد شده!

5
روزي ديگر كاغذي به من نشان داد كه درباره غسل شهادت در آن نوشته شده بود. آرام گفت: مادر مرا غسل شهادت بده! چون مي خواهم شهيد شوم، تو هم از خرمشهر برو، اينجا نمان مي‌ترسم عراقي ها تو را ببرند. يكي از همرزمانش برايم تعريف كرد كه 28/ 7/ 59  نزديك فروشگاه فرهنگيان در خيابان آرش خرمشهر تركشي به سينه‌اش خورد و شهيد شد.

 

تا زن نگیری، به بهشت نمی روی!

این خاطره مربوط است به دو سه روز پیش از شهادت بهنام محمدی.
بهنام برای گرفتن یک تکه نان به سوی آشپزخانه می رود. آشپزخانه بخشی از محوطه حیاط مسجد است که با برزنت جدا شده. خواهران برای تهیه غذا، از اذان صبح تا پاسی از شب رفته زحمت می کشند. بهنام دو سه بار یا الله می گوید. احترام از فروغ می پرسد: «کیه؟»
فروغ سر می گرداند، نگاه می کند. می گوید: «کسی نیست، آقا بهنام است»
بهنام مي گويد: «خواهرها حجابتان را رعایت کنید، یا الله.»
احترام به فروغ چشمک می زند. بعد با صدای بلند بهنام را صدا می کند: «بهنام جان، تویی؟ بیا داخل تو که نامحرم نیستی».
احترام هم مي گويد: «آره مثل بچه من می مانی»
بهنام عصبانی می شود. از در آشپزخانه برمی گردد.

بچه‌ها آماده می‌شوند تا به مقابله با دشمن بروند. بهنام از دیدن این صحنه طاقتش طاق می شود. مهدی رفیعی را می بیند. با دلخوری و ناراحتی از خواهرها گله می کند. مهدی رفیعی علاقه زیادی به بهنام دارد. گاه سر به سرش می گذارد. جوش و خروش بهنام و غرورش را دوست دارد. با شنیدن حرف های بهنام چهره به هم می کشد.

سر بهنام پایین است و نگاه به زمین دارد. مهدی به سید صالح چشمکی می زند تا سید مطمئن باشد که قصد شوخی دارد. رابطه برادرانه و صمیمانه سید صالح و بهنام، شهره خاص و عام است. بهنام با تمام غرورش در برابر سید صالح موسوی که صمیمانه، صالی صدایش می زند آرام است و حرف شنو. مهدی با لحنی جدی می گوید: «درست می گویند، تو هنوز دهنت بوی شیر می ده. لابد پیش خودت خیال می کنی مرد شدی، نه؟ اصلا اینجا چه کار می کنی؟ نمی گی یک وقت ممکن است نا غافل کشته بشی؟»

بهنام جا می خورد. اصلا توقع چنین برخوردی را نداشت. در تمام مدتی که در خرمشهر مانده است، هیچ کس از گل نازک تر نگفته بودش. نگاه از زمین می کند و به مهدی نگاه می کند، تا شاید اثری از شوخی ببیند. نمی بیند. یاری خواهانه به صالی نگاه می کند. با آن چشم های معصوم، یا به قول بهروز مرادی، چشم های بهشتی. سید طاقت نمی آورد. نگاه می دزدد. بهنام، بهت زده تصمیم می گیرد، خودش جواب مهدی رفیعی را بدهد. با صدایی که مثل همیشه بلند و محکم نبود می گوید:

«اولا همه چیز سرم می شود و می فهمم. ثانیا بچه تو قنداقه! ثالثا خودم می دانم نامحرم هستم. اگر امر به معروف و نهی از منکر نکنم معصیت دارد. تکلیف شرعی است و واجب. آخرش هم می خوام شهید بشوم. آرزو دارم تا به شهادت برسم. مثل خیلی از بچه‌ها، مثل پرویز عرب...»

مهدی نمی گذارد نام شهدا را ردیف کند. به سختی خنده اش را فرو می دهد. با همان لحن جدی ادامه می دهد: «چی بشی؟ شهید؟ لابد توقع داری فوری بری بهشت. نه؟ آقا را باش، بزک نمیر بهار می آد، خربزه با یک چیز دیگر می آد. اگر به این نیت این جا ماندی، همین حالا راهت را بگیر برو اهواز. برو پیش خانوادت».



بهنام مي‌گويد: «چرا؟ مگر من چی کم دارم؟ بیشتر بچه‌هایی که شهید شدند را می شناختم. مثل خودم بودند...»
مهدي مي‌گويد: «پسر جان، علامه دهر، برادر مکلف، برادری که تکلیف شرعی به گردن داری. چه طور نمی دونی که آدم عزب، آدم مجرد که به سن تکلیف رسیده باشد، اما زن نگرفته باشد ایمانش کامل نیست. نصفه است نه؟ اگر هم کشته شود ـ ولو در میدان جنگ، در وسط میدان ـ شهید حساب می شود، ولی به بهشت نمی رود. ببینم این را شنیده بودی دیدی هنوز بچه ای؟»

بهنام نوجوان، بهنام سیزده، چهارده ساله، مثل یک خانه قدیمی و کلنگی فرو می ریزد. از شدت خشم و ناراحتی، چشمانش گشاد شده بود و می درخشید. چند لحظه مردد و بلا تکلیف درجا می ماند. حتی به صالی هم نگاه نمی کند. اشک هایش لب پر می زند. از جا بلند می شود و می دود. امیر دم در مسجد ایستاده بود، دست می اندازد تا کتف بهنام را بگیرد. می خواست نگهش دارد و آرامش کند. بهنام یک گلوله آتش است. با خشونت شانه اش را از پنجه امیر بیرون می کشد و می دود. مهدی اصلا توقع چنین واکنشی نداشت. قبلا هم سر به سرش گذاشته بود؛ اما هرگز تا این حد ناراحت نشده بود. ناراحت می شود. برای توضیح، ابتدا امیر را نگاه می کند. چهره امیر مثل همیشه آرام و باز است. با لبخند شانه بالا می اندازد. مهدی رو به سید صالح كه چهره اش برافروخته و غمگین است، می کند و مي‌گويد: «سید به جدت نمی خواستم این قدر ناراحتش کنم، بیا با هم بریم سراغش از دلش دربیاریم.»

سید صالح می گوید: فایده نداره. باید چند ساعتی بگذره تا کمی آروم بشه. اون وقت می‌شه باهاش حرف زد. شما خودت را ناراحت نکن. راستش از دست من دلخوره؛ نه از شما و آبجی فروغ و احترام.

مهدي مي‌پرسد: «چطور؟»
سيد صالح آرام مي‌گويد: والله چه عرض کنم؟ چون همه می دونید حرفش چیه و چی می‌خواد؟ امروز از کله صبح گیر داده، قسم و آیه که من را هم با خودتان ببرید. می خواهم من هم با عراقی‌ها بجنگم. این شهر که همه اش مال شما نیست. ما هم سهم داریم. هر چی توضیح دادم، دلیل آوردم، نشد.
 
بچه خاكي نق نقو

سید صالح موسوی (صالي) مي‌گويد: هر وقت اسلحه ژ-3، روی دوشش می‌انداخت، نوک اسلحه روی زمین ساییده می‌شد. شب‌ها که روی پشت‌بام می‌خوابیدم از من درباره شهادت و بهشت می‌پرسید. باز فکر می‌کنم مگر نوجوان 13- 12ساله از مرگ و شهادت چه تصویری دارد که آرزوی آن را دارد.

1

هر بار او را به بهانه‌ای از خرمشهر بیرون می‌بردیم تا سالم بماند، باز غافل که می‌شدیم می‌‌دیدیم به خرمشهر برگشته و در مسجد جامع مشغول کمک است.

2

شهر دست عراقي‌ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقي پيدا مي‌شد كه يا كمين كرده بودند و يا داشتند استراحت مي‌كردند. خودش را خاكي مي‌كرد. موهايش را آشفته مي‌كرد و گريه‌كنان مي‌گشت. خانه‌هايي را كه پر از عراقي بود، به خاطر مي‌سپرد. عراقي‌ها هم با يك بچه‌ خاكي نق‌نقو كاري نداشتند.

3

گاهي مي‌رفت درون خانه پيش عراقي‌ها مي‌نشست، مثل كر و لال‌ها و از غفلت عراقي‌ها استفاده مي‌كرد و خشاب و فشنگ و حتي كنسرو برمي‌داشت و برمي‌گشت. هميشه يك كاغذ و مداد هم داشت كه نتيجه‌ شناسايي‌ را يادداشت مي‌كرد. پيش فرمانده كه مي‌رسيد، اول يك نارنجك، سهم خودش را از غنايم برمي‌داشت، بعد بقيه را به فرمانده مي‌داد.

4

يك اسلحه به غنيمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقي را اسير كرده بود. احساس مالكيت مي‌كرد. به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهي. مي‌گفت به شرطي اسلحه را مي‌دهم كه دست کم يك نارنجك به من بدهيد. پايش را هم كرده بود در يك كفش كه يا اين يا آن. دست آخر يك نارنجك به او دادند. يكي گفت: «دلم براي اون عراقي‌هاي مادر مرده مي‌سوزه كه گير تو بيفتند.» بهنام خنديد.

5

براي نگهباني داوطلب شده بود. به او گفتند: «يادت باشه به تو اسلحه نمي‌دهيم‌ها!» بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهيد. خودم نارنجك دارم!» با همان نارنجك دخل يك جاسوس نفوذي را آورد.



6

زير رگبار گلوله، بهنام سر مي‌رسيد. همه عصباني مي‌شدند كه آخر تو اينجا چه كار مي‌كني. بدو توي سنگر... بهنام كاري به ناراحتي بقيه نداشت. كاسه آب را تا كنار لب هر كدام بالا مي‌آورد تا بچه‌ها گلويي تازه كنند.

7

اولش شده بود مسئول تقسيم فانوس ميان مردم. شهر به خاطر بمباران در خاموشي بود و مردم به فانوس نياز داشتند. بمباران هم كه مي‌شد، بهنام سيزده ساله بود كه مي‌دويد و به مجروحين مي‌رسيد.

8

از دست بني‌صدر آه مي‌كشيد كه چرا وعده سر خرمن مي‌دهد. بچه‌هاي خرمشهر با كوكتل مولوتف و چند قبضه «كلاش» و «ژ3» مقابل عراقي‌ها ايستاده بودند،‌ بعد بني‌صدر گفته بود كه سلاح و مهمات به خرمشهر ندهيد. بهنام عصباني بود. مردم در شليك گلوله هم بايد قناعت مي‌كردند.

9

به سقوط خرمشهر چيزي نمانده بود. بهنام مي‌رفت شناسايي، چند بار او را گرفته بودند، اما هر بار زده بود زير گريه و گفته بود: «دنبال مامانم مي‌گردم،‌ گمش كردم.» عراقي‌ها هم ولش مي‌كردند. فكر نمي‌كردند كه بچه‌ سيزده ساله برود شناسايي.

10

يك بار رفته بود شناسايي، عراقي‌ها گيرش انداختند و چند تا سيلي آب دار به صورتش زدند. جاي دست‌هاي سنگين مأمور عراقي روي صورت بهنام مانده بود. وقتي برمي‌گشت، دستش را گرفته بود روي سرخي صورتش. هيچ چيز نمي‌گفت. فقط به بچه‌ها اشاره كرد كه عراقي‌ها فلان جا هستند. بچه‌ها هم راه افتادند.

سي سال بعد...

چندي پيش در خبرهاي آمده بود: پیکر بهنام محمدی نوجوان شهید سیزده ساله دفاع مقدس؛ سی سال پس از به شهادت رسیدنش از قبرستان کلگه به قبرستان شهدای گمنام نفتک در مسجد سلیمان انتقال می یابد تا محل انس عاشقان شهادت و دفاع شود.

گردآوري خاطرات: محمدرفيع نبي زاده اربابي ـ آبادان

تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۶
در انتظار بررسی: ۵
انتشار یافته: ۱۸۷
خدايش رحمت كند
انشااله مسئولين ما و مردم ما به خود بيايند .
روحش شاد وراهش مستدام باد انشاء الله (تعالي)
صدا و سیما که بلد نیست فیلمهای درست حسابی بسازه...
دم همه بهنام هاي جنگ داغ. همه شان ايول دارند.
من به عنوان يك جوان وقتي مي خوانم چه كساني از كشورم دفاع كرده اند از خودم شرمم مي آيد.
سال 74 بنا بود مجسمه برنزي از ايشان در لشكر 58 ذوالفقار درست كنند اما چه شد كه نشد نميدانم . خودم در جلسه مربوطه با معاون لشكر بودم و به دوستان گفتم كه فقط در حد حرف باقي مي ماند و همان شد .
خدا شما را حفظ کند انشالله از این مطالب زیاد بنویسید هر چقدر بنویسید کم نوشتید بدانید خدا اجرش را می دهد
خدایا ما را مدیون شهدا قرار مده.
این روزها در مسجدسلیمان همه از بهنام صحبت میکنند رنگ و بوی شهر از نام او عطرآگین است یادش گرامیباد
ای کاش 10 سال زودتر متولد می شدم تا در کلاس بهنام درس پس می دادم
جا دارد از تلاش های مستمر و چندین ساله(قریب به پانزده سال) اعضای کانون معلمان مسجد سلیمان و بویژه مدیریت ارزشی سابق آن که خود از نیروهای فعال فرهنگی بسیجی بوده در برگزاری برنامه های متعدد از قبیل یادواره شهید بهنام محمدی در 15 ساله گذشته برمزار آن شهید عزیز و تبلیغات مستمر مانند چاپ عکس و اقلام تبلیغاتی آنهم با هزینه شخصی این عزیزان و مکاتبات فراوانی که با مراجع کشوری و مطبوعات و رسانه ها داشته اند با هدف زوددن غبار از چهره این قهرمان ملی یادی کنیم که بالاخره این تلاشهای صادقانه کم کم منجر به طرح چهره این شهید عزیز شدجمله زیبایی در سخنرانی مدیر سابق کانون در تجمعی که برسر مزار شهید بود به خاطرم مانده که دنیایی از عظمت و حماسه در عین گمنامی در اینجا(قطعه شهدای کلگه مسجدسلیمان) آرمیده است که امام امت ره او را رهبر امت نامیده است و همه معلمان باید تلاش کنند تا غبار فراموشی از چهره نازنین بهنام عزیز کنار رود . و امروز اگر بهنام در سطح کشور طرح شده است در واقع آرزوی چندین ساله این معلمان عزیز در شکستن سدها گمنامی این قهرمان ملی است.
كاش ما جوانان ذره ای از زلال معرفت و درك اورا داشتیم!
لبیك
پاسخ ها
ناشناس
| United States of America |
۱۴:۱۲ - ۱۳۸۹/۰۸/۱۲
جمع نبند حالا اگه خودت معرفت و درک نداری
حالا کجایش را دیده اید ، حالا حلا ها از این فهمیده ها در طول تایخ زیاد ظهور خواهند یافت . اینها نان و برکت هستند برای انان که خون شهدا را می خورند
خیر باشد. چند وقتیه تابناک یاد شهدا میکند.
خدا روحش را با سالار شهیدان محشور فرماید
بهنام جوهر داشت تلاش برای رسیدن به وصال معشوق کاش گوشه چشمی نظر به ما کنند مردان خدا
اگر صدای دل مارا می شنوی, که می شنوی بدان که از اعماق وجود دوستت داریم و قهرمان وطن هستی, تو را برای فرزندانمان بازگو میکنیم.
خوش به حالش کاش من موئی روی سر این عزیز بودم!
خواهش میکنم این مطلب را درج کنید
آن طفل 13 ساله ای که امام از آن به عنوان رهبر نام بردند شهید مظلوم بهنام محمودی هستند نه ....
مدیون هستید اکر نزنید
وعده ما عصر 4 شنبه قبور شهدای گمنان شهرستان مسجدسلیمان در ورودی این شهر
واسه من هم دعا کنيد مثل يک جوانمرد شهید بشم و خدا ببخشدم دوست ندارم مثل یک ترسو و گناهکار بمیرم
شهید بهنام محمدی قبل از شهادت نام خود را فهمیده نامید رفتند.
اما نمی دانم چرا از کاروان باز مانده گان نفهمیده ماندند.ش
وقتی می بینم انسان های بزرگی مثل بهنام اینقدر دل دریایی دارند حسودی می شه که هم اش در دام خودپرستی خویش غوطه می خوریم و بر تارک تاریخ پرونده سیاه خویش را نقش می زنیم.
وقتی می بینم انسان های بزرگی مثل بهنام اینقدر دل دریایی دارند حسودی می شه که هم اش در دام خودپرستی خویش غوطه می خوریم و بر تارک تاریخ پرونده سیاه خویش را نقش می زنیم.
اوكه عند ربهم يرزوقون است خدا به ما رحم كند. تابناك متشكرم كه گه گاهي ما را به حال و هواي ملكوتي برهه دفاع مقدس ميبري.
بهنام محمدي بچه مسجدسليمان است .
روحش شاد . انشاءالله كاري بكنيم كه شهداء از ما راضي باشند
خیلی جالب بود.مرسی.یاد همه شهدا گرامی
جاي تعجب است كه هيچ نامي از محل دفن اين شهيد بزرگوار يعني شهر مظلوم و محروم مسجدسليمان نياورده ايد....!!!!!!
داغ دلمان تازه شد. ياد آن روزهاي بهشتي به خير. واقعا آنها از جنس اين خاك نبودند. جايشان خيلي خالي است. البته اگر الان بودند فقط زجر مي كشيدند. خدايا ما را نيز به آنها ملحق گردان.
اینها را می دانیم ولی کاری می کنند و می کنیم که بعضی وقت ها فکر کنند یا بکنیم خونشان پایمال شده است
کاشکی مسئولین هم مردانگی از یه پسر 13 ساله یادبگیرند.
پسر بچه 13 ساله ما چکار کرد و مسئولین برای خانواده هاشون چکار؟/؟
1پسر 13 ساله میره می جنگه و اکنون آنهایی که برای این کشور و این انقلاب کاری نکردند و تنها هنرشان عکس یادگاری از منطقه جنگی بود حالا پست و مقام گرفتند.
بهنام محمودی چه ربطی به بهنام محمدی راد داره که اسمش رو آخر مطلب تگ کردید؟
ایراد نداره ما هم گاهی حواسمون پرت میشه
تمامی شهدای اسلام و ایران رو با تمام وجود دوست دارم.زنده اید و زنده خواهید ماند
كجايند مردان بي ادعا؟؟ خوش به حالشان
30سال از شهادت اين بزرگمرد كوچك مي گذرد.الان بايد معرفي شود.تازه آنهم از طريق يك سايت خبري با مراجعه كنندگان محدود.ما هيچوقت قدر دان اسطوره هاي خود نبوديم بعد از اين هم نخواهيم بود.چون اصولا ما امتي خود بين هستيم.
بله بهنام اگر چه در شهر هاي ديگه گمنامه ولي توي اهواز ، آبادان و خرمشهر همه اين نوجوان رو ميشناسن ... اين روزا مردان 40 ساله از شنيدن اسم جنگ وحشت دارند چه برسه به كشته شدن ، خدايش بيامرزد.
البته بهنام هم مثل بسیاری از نوجوانان دوران دفاع مورد توجه ملت ایران هستند و بدون تردید هر ایرانی واقعی مدیون این عزیزان است . از گزارش شما ممنون هستیم .
شهداي دفاع مقدس هر كدام پرچمي براي نشان دادن سرافرازي و استقلال كشور است. بياييد با يادآوري اين رشادتها و پيمان بستن بر استمرار راهشان، به فكر سربلندي ايران و اسلام باشيم!
من خودم بچه تهرانم ولي بخاطر كارم مجبور شدم بيام خرمشهر زندگي كنم. اينجا فقط آدم دلش ميسوزه به حال مظلوميت اين مردم كه همه چيزشون رو از دست دادن و هيچكس هم به فكرشون نيست.
خداييش خودتون قضاوت كنيد، بايد بگيم شهيد بهنام محمدي راد، فهميده اي ديگر بوده يا بايد بگوييم شهيد فهميده، بهنام ديگري بوده است؟!
خوشنودم كه اين نوجوان الگو، بهنام زيست و بهنام رفت. روحش شاد و يادش گرامي
اميدوارم كه نوجوانان و جوانان ما غيرت را از اين شهدا ياد بگيرند
خدایش بیامرزد ما مدیون رشادت چنین بزرگانی هستیم
اگر الآن زنده بود همسن من بود، خداوند با اربابش امام حسین(ع) محشورش نماید.
جايي كه بايد ثبت شود ثبت شده است اين رشادتها بي چشم داشت و انجا جايي نيست بجز درگاه احديت كه هر حركتي را ثبت و براي هر كدام پاداشي (جزا) در نظر گرفته است. روحش شاد و قرين رحمت الهي باد.
یه جوری میگی «سربازهاي شاه» که انگار از اسراییل آورده بودنشون تعلیم کنند شکنجه را!
بابا اون بدبختا هم مجبور بودن برن سربازی، هم از اونور کتک می‌خوردن هم از مردم. تقصیر خودشون چی بود؟
وای خدا مادرچه حالی هستیم؟
خوشا بحالشان خدایا ما را لحظه ای به خودمان وا مگذار
خدا رحمتشون کنه
روحش شاد ویادش گرامی شهیدبهنام محمدی متولد مسجدسلیمان بودند.در قطعه شهدای مسجدسلیمان هم مدفون می باشند.
شادي روحش صلوات
انشا الله شرمنده شهدا نشويم
برادر تابناكي به روز باش.
هشت سال مبارزه با دشمن متجاوز چنين قهرمانان گمنام و بي نام زيادي دارد كه درلا بلاي گذز عمر خودشان را نشان مي دهند و شور معنوي ديگري در كالبد مادي ما مي دمند. ياد ش گرامي و راهش پر رهرو باد.
به اون هفتا .. که رأی منفی دادن بگم که جهنم بی صبرانه داره براشون لَه لَه میزنه بشتابن.
پاسخ ها
ناشناس
| United States of America |
۱۴:۱۵ - ۱۳۸۹/۰۸/۱۲
شما هم برو باهاشون که گم نشن یه وقت مومن
من یرخی از احوالات او را در کتاب "دا" خواندم. امیدوارم از وی نیز بیشتر یاد شود.
ما كه شرمنده ايم
شیر مرد، به خدا که هرگاه لازم باشد راه و روش تو را در پیش می گیریم. شفیع ما باش ...
روحش شاد و ما مردم ایران به او و همه شهدای جنگ تحمیلی افتخار می کنیم و قدر بازماندگانشان را هم می دانیم . افرین بر مادرانی که اینچنین فرزندانی تربیت کردن
شهدا شرمنده ایم که زنده ایم
من كه وقتي اين خاطرات را مطالعه مي كنم، واقعا از خودم خجالت مي كشم.
روحش شاد وراهش پررهرو باد
Bodimo kasi pas nemdasht keh hastim
Bashad keh nabashimo bedanand keh bodim
سلام بر شهید
خدایا به ماتوفیق بده تا بتوانیم دین شهدا راکه برگردن داریم ادا کنیم
خیلی جالب بود
بسيجي ديده بيدار عشق است .
با خوندن اين مطالب خستگيم از تن بيرون رفت . آقاي اربابي و سايت تابناک خسته نباشيد . به مسئولين هم حرفي نميزنم چون نرود ميخ آهني در سنگ . فقط ميگم مواظب باشند که خيلي زود دير ميشه !
شما حماسه سروديد و ما به نام شما
فقط ترانه سروديم _ نان درآورديم !
خدايش رحمت كند جوانهاي امروزي ياد بگيرند كه دفاع از ميهن كوچك و بزرگ نمي شناسد نكته ديگر اينكه ما حالا فهميديم كه بهنام محمدي خرمشهري بوده نه مسجدسليماني و حالا كه ميخواهند پيكر ايشان را در مسجدسليمان جابجا كنند چرا به خرمشهر انتقال ندهند تا بچه هاي همشهريش بدانند چه قهرماني دارند
خوشابه حال آنان که سبک بال به سمت معشوق خود شتافتند در اوج معصومیت و فارق از هرگناه نه مانند ما که هرروز بر بار گناهان مان اضافه میشود و روزبهروز سیاه دل تر میشویم خدایا از تو درخواست میکنم شهادت درراه خودت را نصیب ما بگردان و مارا به معشوق خود سالار شهیدان ع برسان . آمین یا رب العالمین
به این میگن شجاعت و اخلاص
انشا الله از درياي بيكران آنها قطره ايي هم نصيب ما گردد
ژسه دستشه که خیلی سنگینه و از طرز ایستادنش معلومه که خیلی فشار رو تحمل می کنه. شگفتا از این همه غیرت و ایستادگی. انشاالله شفیع ما شود.
روحش شاد
اینها اسمانی بودند ... کاش جوونای امروز بخوانند .... همونایی که تو خیابونا ریختاشون به ادمیزاد کمتر می مونه
بهنام هم مانند سرزمینش بختیاری مظلوم است اما با این حال قلب بختیاری برای سرزمینش ایران میتپد.
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده
از خودم خجالت می کشم 20سال دارم اما..................................
چون خوزستانی بود هیچ چیزی ازش نمیگن، بنده خدا بچه قم نبود تا توی بوق کرناش کنن، بعضی ها میگن قبل از فهمیده شهید شد.
امیدوارم به آنها ملحق شویم اما بهتره بدانیم وظیفه ی امروز ما سنگین تر از وظیفه ی دیروز آنها است
وقتي مطلب رو ميخوندم بدنم يخ كرده بود. چه جوانهايي داشتيم و ازد دست داديم و الان چه جوانهايي داريم؟؟؟؟؟؟خوشا به غيرت و همت دولتمردان كه جواب اين رشادتها را با رسيدگي به مردم خوزستان و خرمشهر و اهواز جواب ميدهند.
اگه دقت کنی یکی دوتا میکروب توی این خبر آسمانی لول زدند و رأی منفی دادند.
یکی از برکات انقلاب اسلامی ظهور و بروز فرزندانی اینچنینی است.یاد همه شهدا گرامی باد.خدایا...به آبروی حضرت زهرا(س)قسمت میدهم که شهادت در راهت رانصیبم فرمایی.
آمین یا رب العالمین
روحش شاد از این بهنامها زیاد داشتیم که خبری از انها نیست.
او واقعا یک قهرمان ملی است
روحش شاد جاداردصداوسيماازاين دلاورخرمشهري فيلمي تهيه کند
روحش شاد ويادش گرامي، انشاالله كه ايزد منان كمك كند تا با بركت خون اين عزيزان و قهرمانان ملي جوانان ما بيدار و اصلاح گردند .
اینکه نوشته بودید شبها در پشت بام در مورد بهشت و شهادت سوال میکرده و مشتاق اون دنیا بوده آدم رو واقعا تکون میده خدا شفاعتش رو براما قبول کنه
خرمشهر مديون اين پاكان ودوستان خداوند است .چه كساني مديون خرمشهرهستند.
من خودم رزمنده ام و حدود 24 ماه جبهه بودم اماخدایی از خوندن این همه ایثار و شجاعت خجالت کشیدم درد و بلای اون شهدا بخوره تو دل بعضی از پسر دخترای امروزی
سلام خدمت عزيزان
خواستم بگم كربلاي جبهه ها يادش بخير .رفتيم و خجالت شديم پيش دوستان شهيدمون .الان هم عده اي اون سر افرازيهاي بچه حزب اللهي ها رو ننگ ميدونن ميگن تاريخ گذشته است...ولي بدونن تا زنده ايم زرمنده ايم كسي نميتونه در حريم ولايت غلطي بكنه دهنش سريس ميكنيم
يكي بگوش اين آقايان مسئول به اصطلاح انقلابي برسونه كه يه ذره معرفت اين عزيز رو داشته باشند
شفاعت ما را هم بكن
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل