بازدید 32146

نظام تربیتی اسلام

مسلم سليماني
کد خبر: ۱۴۱۲۸۴
تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۳۸۹ - ۱۵:۳۴ 09 January 2011
خلاصه:
«نظام تربیتی اسلام» بیشتر جنبه پیشگیری و تربیتی دارد و در ابعاد گوناگون شخصیتی، طرفداران خود را پرورش می‌دهد.
«نظام تربیتی اسلام» که کلیات آن در قرآن کریم مطرح و توسط اهل البیت(ع) ـ که قرآن ناطقند ـ برای تعالی و کمال انسانها در همه اعصار بیان شده است، ولی اگر شخصی بخواهد به حیثیت و منافع دیگران لطمه وارد کند، سیستم قضائی اسلام جلوی آن را خواهد گرفت.
این مقاله در یک مقدمه، شش فصل (1. عنصر علم و دانش 2. عبادت و معنویت 3. خانواده 4. اقتصاد 5. روابط اجتماعی 6. بینش سیاسی) و یک نتیجه گیری تدوین شده است که تقدیم عزیزان می‌شود.

اشاره:

اسلام دینی است که برای اداره کردن جامعه آمده و برای آن برنامه دارد که در یک «نظام» قابل تبیین است.
این نوشتار بر آن است تا برنامه جامع اسلام برای اداره کردن جامعه را تحت عنوان «نظام تربیتی اسلام» واکاوی کند. نگارنده از پیش می‌گوید که به خاطر ضیق وقت و حوصله بحث نمی‌تواند همه امور را شرح دهد اما تا جایی که امکان دارد امهات بحث را آورده و یک الگوی نسبی از این نظام را به مخاطب عزیز هدیه می‌کند.
تلاش ما بر این است تا در این مختصر ذهن مخاطب عزیز به اصول تربیتی اسلام آشنا شده و بداند که در موضوعات گوناگون، کلیات تربیتی از نظر اسلام چیست؟
روشن است که مسیر مخالف تعالیم ارایه شده در این نوشتار (که نوعا برگرفته شده از آیات قرآن ـ که خدشه ناپذیر است) در برابر اسلام و انحرافی آشکار از تربیت اسلامی است.

مقدمه:

نخست ناچار خواهم بود که مفردات عنوان را قدری توضیح داده و سپس اصل مبحث را در قالب شش فصل تقدیم کنم.
معنی نظام:
«نظام» مصدر و صیغه ماضی آن «نَظَمَ» به معنی: «دانه‌های مروارید را به رشته درآورد». این ماده مصدر دیگری هم دارد که به معنی «منظم و مرتب کردن» است. (1)
در واقع نظام یعنی نظم دادن چیزهای گوناگون تحت یک ضابطه. مثلا در تسبیح نظم دادن دانه‌های تسبیح تحت یک ریسمان. نظام؛ منطق و محوریتی است که می‌تواند پدیده‌های گوناگون را در حول خود انتظام بخشد.

 معنی تربیت:

تربیت کلمه عربی و مصدر مستعار است که «رب» از آن گرفته شده و به معنی: «1- پروردن و پروراندن. 2- آداب و اخلاق را به کسی آموختن. 3- پرورش (اگر به معنای اسم مصدر بگیریم)» (2)
در واقع، تربیت یعنی چیزی را از یک حالتی به حالت دیگر بگردانی تا به حد کمال و تمام برسد و روشن است که «رب» حقیقی خداست.
در اصطلاح پداگوژي (تعليم و تربيت) از ريشه يوناني و آن وظيفه برده‌اي بوده كه اداره و هدايت اطفال را به عهده داشته است.

معنی اسلام:

«اسلام» مصدر از «اَسلَمَ یُسلِمُ» به معنی: «تسلیم بی قید و شرط شدن» است، ولی اگر ریشه آن ثلاثی مجرد باشد (سَلِمَ یَسلَمُ) به معنی: «سالم و بی عیب و آفت ماندن» می‌باشد. (3)

معنی «نظام تربیتی اسلام»:

جامعه که همان «دانه‌های مرواریدند» را می‌خواهیم، پیرامون یک منطق قوی «از حالتی به حالت کمال» برسانیم تا از خطرات و رذایل اخلاقی «سالم و بی عیب و آفت» بمانند.

حال در این نوشتار، تلاش داریم به این پرسش، پاسخ بدهیم که اسلام چگونه می‌تواند از همه جهت جامعه را به سمت کمال هدایت کند؟ اگر اسلام قدرت به کمال رساندن را دارد، پس چرا جوامع مسلمان نوعا در انحطاط و عقب ماندگی بسر می‌برند؟ و...؟

فصل نخست: عنصر علم و دانش

پیرامون اهمیت، جایگاه، ارزش و آثار علم و دانش و توجه دین مبین اسلام به آن، سخن گفتن خود بحث مفصلی می‌طلبد که یک مجموعه چند جلدی را شامل می‌شود.
همین مقدار عرض کنم که مباحث مرتبط با موضوع علم و دانش 765 بار در قرآن از آن به صراحت ذکری به میان آمده است، اما در این مختصر به چند آیه به شکل تبرک بسنده می‌کنیم:

مطلب نخست: اهمیت علم و دانش

«قُلْ هَلْ يسْتَوِي الَّذينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يعْلَمُونَ إِنَّما يتَذَكرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» (4)
در این آیه قرآن یک خط قرمز می‌کشد بین آنهایی که می‌دانند و آنهایی که جاهلند. در واقع این دو با هم مساوی نیستند.
در پایان آیه نیز نکته جالبی را می‌فرماید و آن اینکه تنها صاحبان خرد و اندیشه‌اند که متوجه این تفاوت بین عالم و جاهل می‌شوند و تلاش روز افزون می‌کنند تا همواره بر علم و دانش خود بیفزایند، وگرنه جهال متوجه ارزش علم نبوده و برای به دست آوردن آن نیز تلاشی نمی‌کنند.

مطلب دوم: رفعت بسیار

«يرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات» (5)
انسانهای مومن (غیر عالم) به حسب کارهای خوبی که انجام می‌دهند، درجه درجه بالا می‌روند اما عالمان ربانی ارتقای یک دفعه‌ای خواهند داشت؛ یعنی این ارتقا تدریجی نخواهد بود. شاید در یک اقدام چند صد درجه ارتقای معنوی و قرب به حضرت حق جل جلاله پیدا کنند.

مطلب سوم: علم شرط زمامداری

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّی يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (6)
ترجمه: در هر صورت پيامبرشان، طبق وظيفه‌ای كه داشت به درخواست آنها پاسخ گفت و طالوت را به فرمان خدا برای زمامداری آنان برگزيد و به آنها گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما برانگيخته است» (و قال لهم نبيهم ان اللّه قد بعث لكم طالوت ملكا).

از تعبير «ملكا» چنين بر می‌آيد كه طالوت، تنها فرمانده لشکر نبود، بلكه زمامدار كشور هم بود از اينجا مخالفت شروع شد. گروهی گفتند: «چگونه او بر ما حكومت داشته باشد با اين كه ما از او شايسته تريم و او ثروت زيادی ندارد» (قالوا انی يكون له الملك علينا ونحن احق بالملك منه ولم يؤت سعة من المال).

در واقع آنها به انتخاب خداوند اعتراض كردند. طالوت جوانی از يك قبيله گمنام بنی اسرائيل و از نظر مالی يك كشاورز ساده بود، ولی قرآن پاسخ دندان شكنی را كه آن پيامبر به گمراهان بنی اسرائيل داد، چنين بازگو می‌كند «گفت: خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشيده» (ان اللّه اصطفيه وزاده بسطة فی العلم والجسم).

نخست: اين كه اين گزينش خداوند حكيم است و دوم آن كه شما سخت در اشتباهيد و شرايط اساسی رهبری را فراموش كرده‌ايد؛ نسب عالی و ثروت، هيچ امتيازی برای رهبری نيست.
سپس می‌افزايد: «خداوند ملك خود را به هر كس بخواهد می‌بخشد و خداوند (احسانش) وسيع و گسترده و دانا (به لياقت و شايستگی افراد) است» (واللّه يؤتی ملكه من يشا واللّه واسع عليم) در تفسیر آیات مورد نظر در این مقاله نوعن از تفسیر نمونه اقتباس شده است.

دوم: قَالَ اجْعَلْنِي عَلَی خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56) سوره یوسف
ترجمه: يوسف پـيشنهاد كرد خزانه دار كشور مصر باشد و گفت: مرا در رأس خزانه داری اين سرزمين قرار ده چـرا كه من هم حافظ و نگهدار خوبی هستم و هم به اسرار اين كار واقفم» (قال اجعلنی علی خزائن الا رض انی حفيظ عليم).

يوسف می‌دانست يك ريشه مهم نابساماني‌های آن جامعه، مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصاديش نهفته است و اكنون كه آنها به حكم اجبار به سراغ او آمده‌اند، چه بهتر كه نبض اقتصاد كشور مصر، مخصوصا مسائل كشاورزی را در دست گيرد و به ياری مستضعفان بشتابد؛ از تبعيضها تا آنجا كه قدرت دارد بكاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگيرد، و به وضع بی سر و سامان آن كشور پهناور سامان بخشد.

ضمنا تعبير «انی حفيظ عليم» دليل بر اهميت «مديريت» در كنار «امانت»است و نشان می‌دهد كه پـاكی و امانت به تنهايی برای پذيرش يك پست حساس اجتماعی كافی نيست، بلكه علاوه بر آن آگاهی و تخصص و مديريت نيز لازم است.

خداوند در اينجا می‌گويد: «و اين چنين ما يوسف را بر سرزمين مصر مسلط ساختيم كه هرگونه می‌خواست در آن تصرف می‌كرد» (وكذلك مكنا ليوسف فی الا رض يتبوا منها حيث يشا).
آری «ما رحمت خويش و نعمت‌های مادی و معنوی را به هر كس بخواهيم ـ در اینجا سبب رحمت و وفور نعمت خدا بر یوسف عبارت از همان دو شرط، یعنی علم و امانت می‌باشد. تمام «من یشاء»‌های در قرآن حکمتی دارند ـ و شايسته بدانيم، می‌بخشيم» (نصيب برحمتنا من نشا).
«و ما هرگز پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد» (ولا نضيع اجرالمحسنين).
و اگر هم به طول انجامد، سرانجام آنچه را شايسته آن بوده‌اند به آنها خواهيم داد كه در پيشگاه ما هيچ كار نيكی به دست فراموشی سپرده نمی‌شود.

مطلب چهارم: دعا برای فزونی علم

«و قل رب زدنی علما»(7)
جايی كه پيامبر با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهی مامور باشد كه تا پايان عمر، از خدا افزايش علم بطلبد، وظيفه ديگران كاملا روشن است، در حقيقت از نظر اسلام، علم هيچ حد و مرزی را نمی‌شناسد، افزون طلبی در بسياری از امور مذموم است، ولی در علم ممدوح است، افراط بد است ولی افراط در علم معنی ندارد.

 مطلب پنجم: خشیت خدا با عبادت علما

«وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ گوناگون أَلْوَانُهُ كَذَلِكَ إِنَّمَا يَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ» (8)
در اين آيه، مسأله تنوع الوان را در انسان‌ها و جانداران ديگر مطرح كرده، می‌گويد: «از انسان‌ها و جنبندگان و چهارپايان نيز (افرادی آفريده شده) رنگ‌های متفاوتی دارند» «و من الناس والدواب والا نعام گوناگون الوانه».
آری! انسان‌ها با اين كه همه از يك پدر و مادرند دارای نژادها و رنگهای كاملا متفاوتند؛ بعضی سفيد همچون برف، بعضی سياه همچون مركب، حتی در يك نژاد نيز تفاوت در ميان رنگ‌ها بسيار است.

گذشته از چهره ظاهری، رنگهای باطنی آنها و خلق و خوهای آنها و استعداد و ذوق هايشان، كاملا متنوع و گوناگون است.
پـس از بيان اين نشانه‌های توحيدی در پايان به صورت يك جمع بندی می‌گويد: «آری مطلب چنين است» (كذلك).
و از آنجا كه بهره گيری از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه برای بندگان خردمند و دانشمند است در دنباله آيه می‌فرمايد: «تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا می‌ترسند» (انما يخشی اللّه من عباده العلمؤا).

آری! از ميان تمام بندگان، دانشمندانند كه به مقام عالی خشيت يعنی «ترس از مسئوليت توام با درك عظمت مقام پروردگار» نایل می‌گردند، اين حالت «خشيت» مولود سير در آيات آفاقی و انفسی و آگاهی از علم و قدرت پروردگار و هدف آفرينش است.
در حديثی از امام صادق (ع) در تفسير همين آيه می‌خوانيم: «منظور از علما كسانی هستند كه اعمال آنها هماهنگ با سخنانشان باشد كسی كه گفتارش با كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست»

«عزت» و قدرت بی پـايانش سرچشمه خوف و خشيت انديشمندان است و «غفوريتش» كه نشانه رحمت بی انتهای اوست، سبب رجا و اميد آنان است و به اين ترتيب اين دو نام مقدس، بندگـان خدا را در ميان خوف و رجا نـگه می‌دارد و می‌دانيم حركت مداوم به سوی تكامل بدون اتصاف به اين دو وصف ممكن نيست.

آیات بسیاری وجود دارد که ذکر آنها همانگونه که عرض کردم به درازا می‌کشد. تازه به بیان روایات بی شمار در این موضوع نیز نپرداختم.
در واقع ريشه استعمار و استثمار همانا استحمار است که اگر به آيات تدبّر، تعقّل، تفكر و سير در ارض توجه نکنیم، حاصل خواهد شد. برای ريشه‏كنی جهل باید به سلاح علم و دانش متوسل شد.

یکی از ارکان تربیتی اسلام توجه به عنصر علم و دانش است و بدون آن هیچ گاه انسان به کمال نخواهد رسید و در سایر ابعاد شخصیتی نیز رشد نخواهد کرد. انسان بدون علم و دانش، بی بصیرت، بدون درک، ساده لو و زود باور، متزلزل و بی ثبات است.
در سیره اهل البیت (ع) به این عنصر توجه شده است. شاید تنها موردی باشد که در لسان معصومین آمده است که: «علم را حتی برای غیر خدا هم که شده یاد بگیرید، زیرا در نهایت برای خدا خواهد شد».

ماهیت علم انکشاف و پرده برداری از ریا، نفاق و جهل است. عالم می‌داند که دارد چکار می‌کند و اگر خلاف می‌کند هم می‌داند که خلاف می‌کند، چون می‌داند امید به بازگشتنش هست، اما در جایی کسی علم را برای فخر فروشی یا دنیا گرایی تحصیل می‌کند.
بنا بر این روایت مانعی ندارد زیرا عاقبت به سوی خداوند باز خواهد گشت، متوجه و متنبه خواهد شد.

 فصل دوم: عبادت و معنویت

توجه به معنویت و تسری آن به همه ابعاد زندگی بشر از جمله ارکان اصلی «نظام تربیتی اسلام» است و از همین روست که وجود نازنین پیامبر بزرگوار اسلام (ص) می‌فرماید:
«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»
ایشان فلسفه بعثت خود را به کمال رساندن انسانها از جهت اخلاقی می‌داند.
اگر معنویت را از زندگی انسانها حذف کنیم، هیچ فرقی با حیوانات نخواهد داشت. بلکه به تعبیر قرآن «از حیوانات پست تر» خواهد بود.

مطلب نخست:
1. تعریف معنویت

«معنویت» در کتاب لغت جمع «معان» است که به معنی: «ما یقصد بشیٍ» است؛ یعنی آنچه مورد قصد واقع می‌شود و «معنوی» منسوب به همان معنی است. (9)
و در کتاب لغت دیگر به معنی: در نظر گرفتن، اراده کردن و... » است و هنگامی که کلمه «عنایت» (که از همین ریشه است) را به کار می‌بریم، به معنی: «اهتمام، دقت، علاقه و... » می‌باشد. کلمه «معنوی» نیز دلالت بر معنی می‌کند و معنی هم به چیز غیر محسوس و غیر مادی گفته می‌شود. (10)
اما در کتب لغت فارسی به معنی: «آنچه درباره باطن اشخاص، روح و موضوعات اخلاقی باشد» اطلاق می‌شود. (11)

2. کلید واژه‌های معنویت

با بررسی کلمه معنویت در فرهنگ لغت به چند کلید واژه، از جمله: «قصد، دقت، غیر مادی، باطن، اخلاق و... » بر می‌خوریم که هر کدام به شکلی می‌تواند ما را به هدف و مقصود نزدیک کند.
اگر بخواهیم یک فرد معنوی باشیم بدون «قصد» نمی‌توانیم آهنگ سفر کنیم و در «قصد» چند مطلب نهفته است:

الف) شناسایی هدف
ب) شناسایی مسافت راه
پ) شناسایی خطرات مسیر
ت) همراه بردن امکانات و آذوقه لازمه در طول مسیر و حرکت از جذابیت‌های بین راه چشم پوشی کردن و... .

در کلید واژه «دقت» باید تمام اهتمام و سعی خود را مبذول داشت که چیزی از قلم نیفتد و کار مهمی از دست نرود. در راه کمال معنویت، سالک از امور مادی دست می‌شوید، زیرا می‌داند که زوال پذیر و زودگذر است و هیچ گاه جذب آن نمی‌شود. توجه به قدرتی می‌کند که هیچ گاه زوال پذیر نیست.

موتور محرکه سالک مسیر الی الله را «اخلاق» تشکیل می‌دهد و آن حفظ کردن واژگان خاص و یا آیات شریفه قرآنی و ادعیه معنوی نیست. بلکه بکار گرفتن آنها برای انجام دستور خداست. سالک این مسیر ریاکاری و عوام فریبی را از زهر برای خود کشنده تر می‌داند و گاه فقط به خاطر شبه ریا، سی سال عبادت خود را قضا می‌کند.
«حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم ـ خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم».
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست ـ در صراط المستقیم ای دل کسی گمراه نیست.
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی همتی است ـ عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست.

 3. راه‌های رسیدن به معنویت

هرچند هرکس در هر مرتبه‌ای از فهم و کمال که باشد، می‌تواند راه درست را انتخاب کند و بدان وسیله در مسیر معنویت و قرب حضرت حق قرار گیرد اما به شکل علمی و با عنایت (که جز کلید واژه‌های معنویت است) و تأمل در امور پیرامون، می‌تواند مسیر حرکت را کم خطر و پرسرعت تر کند.
توجه به امور زیر حرکت سالک الی الله را کیفی تر می‌کند:

الف) سلامت معنوی
کسانی که هنوز به گناه و آلودگی‌های بزرگ دست نزده‌اند، این مسیر را بهتر می‌توانند بچشند و با قدرت بیشتری حرکت کند.
شاهد این مدعا این آیه شریفه است که خداوند در وصف حضرت ابراهیم (ع) فرموده است:
«او با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد». (12) این سلامت معنوی، موتور محرکه مسیر الی الله است و الا توفیق قرار گرفتن در این مسیر نصیب هر کس نمی‌شود.

ب) حیات معنوی
مقداری از مسیر الی الله را خود باید شروع کنیم اما ادامه آن را حضرت حق ضمانت کرده است. آنجا که می‌فرماید: «هر کس کار شایسته‌ای انجام دهد، خواه زن باشد یا مرد، در حالی که مؤمن است او را به حیاتی پاک زنده می‌داریم». (13)
این آیه مسیر حرکت را بر عمل صالح استوار گردانده است. به جرأت می‌توان گفت عمل صالح همان عمل خالص است که از مقبولیت برخوردار است والا عمل همراه با شرک، عمل صالح نخواهد بود. نکته دیگر در این آیه آن است که در مسیر الی الله فرقی بین زن و مرد نیست. مطلب سوم آن است که: به این حرکت ایمان و اعتقاد داشته باشد و آن را کورکورانه انجام ندهد. تا اینجا سالک باید با این شرایط حرکت کند، ولی از این جا به بعد، ادامه آنرا خداوند بزرگ هدایت می‌کند. می‌فرماید: «فلنحیینه حیاة طیبه». رهنمون کردن انسان به یک زندگی جاوید و پاک. قدر مسلم آن زندگی را که خداوند پاک و جاوید بداند، خیلی با آنچه در ذهن ما بگنجد، فاصله دارد و برتر خواهد بود.

«مقام امن و می‌بیغش و رفیق شفیق ـ گرت مدام میسر شود زهی توفیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم ـ که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق» - حافظ

پ) وسیله معنوی:
همه وسائل و ابزارها امانتهایی است به دست انسان که اگر «شکر آنها را بجا آورده شود، خداوند آن را زیاد می‌کند و در غیر این صورت، آن را می‌گیرد». از این روی خداوند سبحان می‌فرماید:
یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیله. (14) در مسیر الی الله می‌بایست پیشی جست و از امکانات و ابزار لازم و سالم استفاده کرد. امروزه همه وسائلی که با کمترین هزینه و با دقت و سرعت لازم می‌تواند پیام قرآن را به مخاطبان برساند، باید بهره جست و در این مسیر راه افراد خلاق و توانمند را باید باز گذاشت.

تصدی آدم‌های سنتی بر پیکره وسائل و ابزار الکترونیکی که منجر به بهره برداری کافی نشود، خلاف قرآن و شرع می‌باشد. اگر از این وسائل استفاده مطلوب نشود و خمیرمایه فکری و محتوای آن به روز نشود با چالش و مشکل بزرگی مواجه خواهیم شد، زیرا نسل امروز را باید نرم افزاری و با استدلال قانع کرد، نه با غوغا سالاری و تحکم قرائت‌های خاص از دین و آموزه‌های دینی.

«خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود ـ گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود

گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن ـ شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود» - حافظ

ت) سؤال از نعمتها
انسان اگر همواره در این فکر باشد که تمام امکاناتی که در اختیار دارد، مورد بازخواست قرار می‌گیرد، سعی می‌کند در حفظ و استفاده از آنها دقت لازم را داشته باشد.
قرآن می‌فرماید: «لتسئلن یومئذ عن النعیم» (15)؛ یعنی در روز قیامت از همه نعمت‌هایی که خدا داده، سؤال می‌شود. ثروت، علم، عمر، شهرت، مقام و... همه نعمت‌های خدا دادی است که روز قیامت مورد سؤال قرار می‌گیرند.
بدبخت و سیه روز کسی است که با انواع تقلب این ثروت‌ها را به دست می‌آورد و بعد نمی‌تواند در مسیر صحیح از آن استفاده کند اصلاً سالک الی الله وظیفه‌ای ندارد که این نعمتها را از هر راهی بدست بیاورد. بلکه اگر روزی از راه شرعی و سالم بدست آورد، باید امانت دار خوبی باشد، والا آنکه کرسی مقام را با «زر» و «زور» بدست می‌آورد اگر توبه نکند و به جبران مافات نپردازد، بد جایگاهی در جهنم خواهد داشت.

«ای شده سوخته آتش نفسانی سالها کرده تباهی و هوسرانی

دزد ایام گرفته است گریبانت ـ بس کن این بی خودی و سر به گریبانی» پروین اعتصامی

ث) جهاد
کلمه جهاد از «جهد» به معنی کوشش و تلاش است. در اصطلاح دینی واژه جهاد دو کاربرد دارد. یکی در خصوص جنک با کافرین و دشمنان خداست که به شکل دفاعی و تهاجمی متجلی می‌شود. دفاع در همه مکاتب و اندیشه‌ها مقدس و ارزشمند است، ولی شروع به جنگ (جهاد ابتدایی) به فتوای اکثریت قاطع مراجع فقط در صلاحیت امام معصوم (ع) است. جهاد در راه خدا از ارزش و اعتبار بسیار بالایی برخوردار است. که در روایات فضیلت‌های بسیاری برای آن بیان شده است که قرآن کریم منزلت جهادگران را با دیگران غیرقابل مقایسه می‌داند و می‌فرماید: فضل الله المجاهدین علی القاعدین (16)

امام علی (ع) نیز می‌فرماید: «خداوند متعال جهاد را بر انسان واجب کرد و رتبه آن را بالا برد، به خدا سوگند دین و دنیای انسان جز در سایه جهاد به صلاح نخواهد رسید. (17)
بیان آیات و روایات در فضیلت و برتری جهاد فی سبیل الله بسیار است که در این مجال وقت پردازش به ان نیست اما همین قدر قابل عرض است که جهاد چه به شکل دفاعی یا تهاجمی در دین ما به جهاد اصغر نامیده شده است. جهاد اکبر، به جهادی گفته می‌شود که انسان همه تلاش خود را مصروف دارد تا از آلودگی و معصیت مبری شود.
برای رسیدن به معنویت باید همیشه در ستیز بود و با خوک پلید هوای نفس مبارزه کرد. از این جهت وجود نازنین پیامبر بزرگوار اسلام می‌فرماید: «المجاهد من جاهه نفسه فی طاعة الله عزوجل» (18) مجاهد واقعی کسی است که همیشه در اطاعت و فرمانبرداری از حضرت حق با نفس خود در جنگ است و اصولاً هر چه را می‌خواهد بدست آورد، برای رضایت خداست، نه برای ارضای نفسانیت خود و یا خوش آمدن مردم و اطرافیان.

اینجا لازم است دو نکته فرعی را یادآوری کنیم:
1- با توجه به مادیات:
وقتی در دین شریف اسلام به معنویت توجه داده می‌شود به مفهوم آن نیست که انسان از نیازهای ضروری و لازم خود صرف نظر کند و فقط به عبادت بپردازد، بلکه بسیاری از کارها می‌تواند ذاتاً شکل عبادت نداشته باشد اما در واقع از ثواب نماز یا روزه بالاتر باشد. مثلاً باز کردن گره‌های اقتصادی جامعه، پایین آوردن سن ازدواج، بالا بردن ضریب امنیت، استفاده از همه منابع انسانی و اقیمی و رسیدن به قدرت برتر اقتصادی و مقابله سخت افزاری و نرم افزاری با همه اربابان زر و زور و... که خروجی آن اعتلای فراگیر دین مبین اسلام خواهد بود.
حال عابد با گوشه نشینی و عبادت خود چه دردی از جامعه را دوا می‌کند؟ اما عارف درصدد بیرون آوردن گلیم دیگران از آب است!
توجه به مادیات در حد ضرورت و از راه صحیح هیچ گونه منافاتی با دین و آموزه‌های آن ندارد.

 2- توجه به غریزه
پرداختن به مقولات معنوی به معنی بی توجهی به نیازهای ضروری غریزی نیست، زیرا خداوند انسان را مرکب از معنی و ماده آفریده است و هر کدام غذای خاص خود را دارد. همه امور غریزی اگر کنترل شود (که معنویت کنترل کننده آن است) بسیار مطلوب و کمک کار خوبی برای معنویت خواهد بود (کما اینکه در مقاله عوامل آرامش که به بحث و بررسی پنج موضوع ـ ازدواج، شب، مسکن، ذکر و نماز ـ پرداخته ام، ثابت کرده ام که هیچ کدام تزاحمی برای دیگری ندارد و نوع نگاه ما چگونه باید باشد تا به اوج آرامش که به وسیله نماز حاصل می‌شود، برسیم).
سالک طریق الی الله در عین اینکه مقصد را به خوبی می‌شناسد و از دنیا و مافیها کَنده شده است، برای این سفر طول و دراز آذوقه و ابزار لازم برمی‌دارد. هیچگاه حماقت نمی‌کند که بدون تجهیزات به این سفر برود، که از گرسنگی تلف شود یا طعمه حیوان درنده‌ای شود. پس استفاده نکردن از ابزار لازم برای سیر و مسلوک یک نوع حماقت است که سالک را به مقصد نمی‌رساند و چه بسا با طولانی شدن مسیر، دلزده شود که در بعضی از مواقع بعد از این دلزدگی‌ها، خدای ناکرده انکار حق و لجاجت با معبود را نیز به همراه خواهد داشت.

ز: دین مداری
مطالبی که گفته شد، هر کدام بخشی از فرهنگ دین است. در واقع برای آنکه همیشه در مسیر معنویت و طریق الی الله قرار داشته باشیم، لازم است تا آموزه‌های دینی را خوب بشناسیم و در مقام عمل خوب اجرا کنیم. عمل به یک بخش و رها کردن قسمت دیگر باعث می‌شود تا تابلوی زیبای معنویت ما دارای پارادوکس شود، ولی این معنویت چگونه حاصل می‌شود؟ هر کس می‌تواند استادی برای خودش باشد؟ یا باید در این مسیر نیز زانوی شاگردی بر زمین زد؟

 4. حصول معنویت

پس از آنکه معنویت را معنا کرده و نیاز به آن را مطرح کردیم، اینک این سؤال به وجود می‌آید که معنویت توسط چه شخص وارگانی در جامعه توسعه پیدا می‌کند؟ همان طور که مردم هر کالا را با آرم خاصی می‌شناسند، آرم خاص و استاندارد معنویت کدام است؟ آیا به صرف شنیدن هر حرفی که «دین این را می‌گوید»، کفایت می‌کند؟
برای بررسی این موضوع ناچار به طرح سه مطلب هستیم:

مسائل دین را چگونه بفهمیم؟

وقتی از آموزه‌های دینی صحبت می‌شود، قطعاً آن دینی مد نظر است که خارج از هرگونه اعمال نظر و یا سلیقه شخصی باشد. در حوزه‌های علمیه برای درستی و نادرستی یک موضوع مربوط به دین (فقهی ـ سیاسی ـ اجتماعی و... ) از منظرهای گوناگونی نظیر:
سند، دلالت، منطوق، مفهوم، لغت و... مورد ارزیابی و بازنگری قرار می‌گیرد و در نهایت شرایط زمان و مکان و ضرورت پردازش به آن نیز مورد توجه خواهد بود.
خوشبختانه در حوزه دین، تکلیف شرعی به سادگی صادر نمی‌شود. این تکلیف اگر حکومتی و سیاسی باشد باید یک «نص» صریح (نوشته یا سخنرانی) از مقام عظمای ولایت وجود داشته باشد و اگر جنبه تکلیفی غیر حکومتی و سیاسی است، همین نص صریح باید از مرجع تقلیدی که از اوپیروی می‌کنیم وجود داشته باشد. در غیر این صورت تکالیف شرعیه صادره غیر موجه خواهد بود.

ناگفته پیداست که سخن هر شخص دیگر اگر مستند به یکی از دو راه فوق الذکر باشد آن هم حجت است، زیرا در واقع کشف نظری است که بر ما مجهول بوده است.
پس بایدها و نبایدهای صحیح و شرعی از این راه بدست می‌آید و در غیر اینصورت انحراف خواهد بود.

 مطلب دوم: فرق انسانهای معنوی با غیر آن

پس از بیان معنا و راه‌های ایجاد معنویت نوبت به آثار معنویت در زندگی می‌رسد. بالاخره کسی که اهل معنویت است با کسی که در این فضا نسبت باید تفاوتهایی با هم داشته باشند. در اینجا به یکی از آثار آن می‌پردازیم.

 آثار اخلاقی معنویت

ریشه اخلاق، خَلُقَ که آن جمع «خُلق» یعنی خوی، سرشت و طبیعت است. (20)
اخلاق به دو شکل در انسانها وجود دارد. اخلاق حسنه و اخلاق سیئه. می‌توان گفت هر دو در نهاد انسانها وجود دارد، ولی از شدت و ضعف متفاوت برخوردار می‌شود. گاهی اوقات (بسیار به ندرت) اتفاق می‌افتد که شخصی بر اثر مجاهدت‌ها و تلاش به جایی می‌رسد که وجود خود را از هر گونه رذالت و آلودگی مبری می‌کند و از سوی دیگر، ممکن است شخصی بر اثر ارتکاب جرم و معصیت به جایی برسد که ذره‌ای در او معنویت و نورانیت یافت نشود.

این مسیر معلول سه عنصر است
1ـ شناخت و علم
2- طلب و اراده
3- تأثیرپذیری از محیط پیرامون.

مطلب سوم: آثار عبادی معنویت

شاید گفته شود معنویت و عبادت دو عنصر جدای از هم نیستند، ولی با قدری دقت در محدوده عبادت و نگاه دین به انواع عبادت‌ها که آخرالامر آن عبادتی مقبول می‌شود که از جوهر اخلاص بهره برده باشد، معنویت همان اخلاص و کلید واژه عبادت است. وقتی امیرالمؤمنین (ع) عبادت را به سه دسته تقسیم می‌کند (عبادت بردگان، تجار و احرار) در واقع نام عبادت بر آنها برده می‌شود، اما تا رسیدن به یک عبادت کامل راه دور و درازی در پیش است. یکی از معانی عبادت (که در صدر بحث به تفصیل آمد) قصد یک چیز و عنایت به آن است؛ یعنی سالک طریق الی الله با انجام عبادات قصد چه چیزی را دارد؟ به چه چیزی توجه می‌کند؟
بی شک، شناخت و توجه به ذروه کمال و نهایت مطلوب در انجام عبادات تأثیر شگرف و خاص خود را دارد.
معنویت، عشق به معبود را به همراه می‌آورد و عشق به معبود همه وجود سالک را فرا می‌گیرد. از اعمال و رفتار او گرفته تا لحظات خلوت و جلوت اندیشه اش را. آنگاه سالک از هر بهانه‌ای استفاده می‌کند تا مقام تقرب الی الله را بیشتر کند و فاصله خود با حضرت حق (که تنها خودش فاصله است) را به حداقل ممکن، ولی:

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ـ ظلمات است، بترس از خطر گمراهی

آنچه در پی می‌آید، گزیده‌ای از مطالبی است که در عبادات باید بدان توجه داشت تا روح معنویت با افعال اختیاری و ارادی ما همراه شود و آنگاه مورد قبول حضرت دوست.
معنویت دارای آثار اجتماعی، سیاسی، خانوادگی، فردی و... نیز هست که به دلیل بحث در حوزه‌های گوناگون که در همین مقال می‌آید، از اطاله آن جلوگیری می‌شود.

 فصل سوم: خانواده

یکی از ارکانی که اسلام بدان توجه دارد، کانون خانواده است. خانواده مقدس ترین، تاثیرگذارترین و در عین حال کوچکترین سازمان اجتماعی است.
در سازمان کوچک خانواده، روابط در عین عاطفی بودن از نظم و مدیریت و در نهایت دستور پذیری برخوردار است.
در خانواده مباحث مهمی نظیر همسرداری، تربیت فرزند، ازدواج و اقتصاد مطرح است. (بحث اقتصاد را در فصل بعدی توضیح خواهم داد)
دستورات مراقبتی اسلام در پیش از پدید آمدن نطفه و به هنگام بارداری و تربیت طفل، از نوادر برنامه‌هایی است که شاید هیچ دین و مکتبی تا به حال این گونه دقیق بدان نپرداخته است.

 مطلب نخست: فرزند زینت دنیا

«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا» (21)
اين آيه موقعيت مال و ثروت و نيروی انسانی را كه دو ركن اصلی حيات دنياست در اين ميان مشخص كرده، می‌گويد: «اموال و فرزندان زينت حيات دنيا هستند» (المال والبنون زينة الحيوة الدنيا).
شكوفه‌ها و گلهايی هستند كه بر شاخه‌های اين درخت آشكار می‌شوند؛ زودگذرند، كم دوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير «اللّه» رنگ جاودانگی نگيرند بسيار بی اعتبارند.
در حقيقت در اين آيه، انگشت روی دو قسمت از مهمترين سرمايه‌های زندگی دنيا گذارده شده است كه بقيه به آن وابسته است، «نيروی اقتصادی» و «نيروی انسانی»

 مطلب دوم: بوسیدن فرزند

بوسیدن باعث می‌شود تا محبت دو طرف بیشتر، کینه‌ها برطرف و فرزند عقده‌ای و سنگ دل بار نیاید.
بوسیدن فرزند در دین ما دارای ثواب هم است.

امیرالمومنین علی (ع) می‌فرماید:
«من قبل ولده کان له حسنه»
ترجمه: هر کس فرزندش را ببوسد به ازای هر بوسه حسنه‌ای برایش نوشته می‌شود. (22)

در همین زمینه روایتی است که شخصی خدمت پیامبر (ص) می‌رسد و عرض می‌کند:
«من هرگز فرزندم را نبوسیده ام. پیامبر فرمود: این مرد از نظر من اهل آتش است» (23)

 مطلب سوم: حقوق فرزند

فرزند یک سری حقوق اولیه دارد که می‌بایست پدر برای او فراهم کند مثل: غذا و لباس، اما یک سری حقوق معنوی هم دارد که در روایات بدان خیلی تأکید شده است.
پیامبر (ص) می‌فرماید: حق فرزند بر پدر آن است که نام نیکو برای او انتخاب کند و زمانی که به سن بلوغ رسید او را به ازدواج برساند و کتاب خدا را به او یاد دهد» (24)

 مطلب چهارم: مرد سرپرست خانواده

«الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللَّاتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا» (25)

خانواده يك واحد كوچك اجتماعی است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سرپرست واحدی داشته باشد، زيرا رهبری و سرپرستی دسته جمعی كه زن و مرد مشتركا آن را به عهده بگيرند، مفهومی ندارد در نتيجه مرد يا زن يكی بايد «رئيس» خانواده و ديگری «معاون» و تحت نظارت او باشد.

قرآن در اينجا تصريح می‌كند كه مقام سرپرستی بايد به مرد داده شود، می‌گويد: «مردان سرپرست و نگهبان زنانند» (الرجال قوامون علی النس). البته مقصود از اين تعبير، استبداد و اجحاف و تعدی نيست، بلكه منظور رهبری واحد منظم با توجه به مسئوليتها و مشورت‌های لازم است.
جمله بعد كه دو بخش است، در قسمت نخست می‌فرمايد: «اين سرپرستی به خاطر برتريهايی است كه (از نظر نظام اجتماع) خداوند برای بعضی نسبت به بعضی ديگر قرار داده است» (بما فضل اللّه بعضهم علی بعض).
و در قسمت دوم می‌فرمايد: «و نيز اين سرپرستی به خاطر تعهداتی است كه مردان در مورد پرداختهای مالی در برابر زنان و خانواده به عهده دارند» (وبما انفقوامن اموالهم).

سپس اضافه می‌كند كه زنان در برابر وظايفی كه در خانواده به عهده دارند به دو دسته‌اند:
دسته نخست: «زنان صالح، زنانی هستند كه متواضعند و در غياب (همسر خود) حفظ اسرار و حقوق او را در مقابل حقوقی كه خدا برای آنان قرار داده، می‌كنند» (فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللّه)؛ يعنی مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسرار خانواده در غياب او نمی‌شوند و وظايف و مسئوليت‌های خود را به خوبی انجام می‌دهند.

 دسته دوم: زنانی هستند كه از وظايف خود سرپيچی می‌كنند و نشانه‌های ناسازگاری در آنها ديده می‌شود. مردان در مقابل اين گونه زنان وظايفی دارند كه بايد مرحله به مرحله اجرا گردد، در مرحله اول می‌فرمايد: «زنانی را كه از طغيان و سركشی آنها می‌ترسيد، پند و اندرز دهيد» (واللا تی تخافون نشوزهن فعظوهن).

در مرحله دوم می‌فرمايد: «در صورتی كه ‌اندرزهای شما سودی نداد، د بستر از آنها دوری كنيد» (واهجروهن فی المضاجع).

و در مرحله سوم: در صورتی كه سركشی و پشت پا زدن به وظايف و مسئوليتها از حد بگذرد و همـچـنان در راه قانون شكنی با لجاجت و سرسختی گام بردارند، نه ‌اندرزها تأثير كند و نه جدا شدن در بستر، و كم اعتنايی نفعی نبخشد، و راهی جز «شدت عمل» باقی نماند «آنها را تنبيه بدنی كنيد» (واضربوهن).

مسلم است كه اگر يكی از اين مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند، مرد حق ندارد بهانه گيری كرده، در صدد آزار زن برآيد، لذا به دنبال اين جمله می‌فرمايد: «پس اگر آنها از شما اطاعت كردند، راهی برای تعدی بر آنها مجوييد» (فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا).
و در پايان آيه بار دیگر، به مردان هشدار می‌دهد كه از موقعيت سرپرستی خود در خانواده سوءاستفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرتهاست بينديشند، «زيرا خداوند بلندمرتبه و بزرگ است» (ان اللّه كان عليا كبيرا).

 مطلب پنجم: همسر مایه آرامش

وَمِنْ آَيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآَيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (26)
ترجمه: از نشانه‌های قدرت خدا اين است كه همسران شما را از جنس شما قرار داد تا به وسيله آنها آرامش يابيد).
و در آيه 72 سوره نحل می‌فرمايد: (و الله جعل لكم من انفسكم ازواجا؛ خداوند همسران شما را از جنس شما قرار داد).
روشن است اين كه در اين آيات می‌خوانيم «همسران شما را از شما قرار داد»، معنی آن اين است كه از جنس شما قرار داد نه از اعضای بدن شما.

و بنا بر روايتی كه از امام باقر ـ عليه السلام ـ در تفسير عياشی نقل شده، خلقت حوا از يكی از دنده‌های آدم شديدا تكذيب و تصريح شده كه حوا از باقی مانده خاك آدم آفريده شده است.
آيه مورد بحث نيز بخش ديگری از آيات انفسی را كه در مرحله بعد از آفرينش انسان قرار دارد مطرح كرده می‌فرمايد: «ديگر از نشانه‌های خدا اين است كه از جنس خودتان همسرانی برای شما آفريد تا در كنار آنها آرامش بيابيد» (و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها).
و از آنجا كه ادامه اين پيوند در ميان همسران خصوصا و در ميان همه انسانها عموما، نياز به يك جاذبه و كشش قلبی و روحانی دارد، به دنبال آن می‌افزاید: «و در ميان شما مودت و رحمت آفريد» (و جعل بينكم مودة و رحمه).

و در پـايان آيه برای تأكيد بيشتر می‌فرمايد: «در اين امور نشانه‌هایی است برای افرادی كه تفكر می‌كنند» (ان فی ذالك لايات لقوم يتفكرون).

جالب اينكه قرآن در اين آيه، هدف ازدواج را سكونت و آرامش قرار داده است و با تعبير پر معنی (لتسكنوا) مسائل بسياری را بيان كرده و نظير اين تعبير در آيه 189 سوره اعراف نيز آمده است.

به راستی وجود همسران با اين ويژگيها برای انسانها كه مايه آرامش زندگی آنهاست، يكی از مواهب بزرگ الهی محسوب می‌شود.
اين آرامش از اينجا ناشی می‌شود كه اين دو جنس مكمل يكديگر و مايه شكوفائی و نشاط و پرورش يكديگر می‌باشند، به گونه‌ای كه هر يك بدون ديـگـری ناقص و طبيعی است كه ميان يك موجود و مكمل وجود او چنين جاذبه نيرومندی وجود داشته باشد.
و از اينجا می‌توان نتيجه گـرفت آنها كه پشت پا به اين سنت الهی می‌زنند وجود ناقصی دارند، چرا كه يك مرحله تكاملی آنها متوقف شده «مگر آنكه به راستی شرائط خاص و ضرورتی ايجاب تجرد كند».

به هر حال اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمی است، و هم از نظر روحی هم از جنبه فردی و هم اجتماعی.
بيماري‌هایی كه به خاطر ترك ازدواج برای جسم انسان پـيش می‌آيد قابل انكار نيست.
همچنين عدم تعادل روحی و ناآراميهای روانی كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند كم و بيش بر همه روشن است.
مباحثی از قبیل معاشرت نیکو با همسران (نساء آیه 19)، رعایت عدالت با همسران (نساء آیه 3)، تساوی زن و مرد در کمالات انسانی (نحل آیه 97)، حفظ حقوق زن (نساء آیه 7)، وظایف مرد نسبت به زن متخلف و ناشزه (نساء آیه 34) و... از جمله مسائل خانوادگی است که در قرآن بدان پرداخته شده است.

مطلب ششم: ازدواج سنت پیامبر(ص)

در اسلام ازدواج از جایگاه مهمی برخوردار است. پیامبر (ص) آن را «سنت خود می‌داند و دوری کنندگان از ازدواج را اعراض کنندگان از پیامبر (ص)» (27) ازدواج مایه حفظ دین است (28)
در روایات ما حتی فضیلت نماز خواندن شخص مجرد با متأهل فرق دارد.

امام صادق (ع) می‌فرماید:
«رکعتان یصلیهما متزوج افضل من سبعین رکعه یصلیهما غیر متزوج»؛ دو رکعت نماز انسان دارای همسر، برتر از هفتاد رکعت نماز بی همسر است. (29)

آسان گرفتن مهریه

رسول اکرم(ص): «در مهریه آسان بگیرید زیرا مهریه سنگین موجب عداوت و دشمنی می‌شود» (30)
مطالب متعددی در خصوص حقوق مرد (کافی ج 5 ص 508)، حقوق زن (بحار ج 74 ص 5)، بهترین زن (بحار ج 103 ص 237)، ولیمه عروسی (بحار ج 100 ص 268)، لزوم توسعه در زندگی (بحار ج 75 ص 208)و... در روایات اهل البیت (ع) به چشم می‌خورد.

فصل چهارم: اقتصاد

اسلام همواره به کار و کوشش توجه جدی داشته است اما در عین حال از دنیا زدگی انسانها را پرهیز می‌دهد. ائمه ما (ع) همواره اهل کار و تلاش بودند. حفر قنات، کشاورزی، آبادی نخلستان و...
در اسلام، كار مقدس است، عبادت است، به منزله جهاد در راه خداست و دعای بيكار مستجاب نمی‏شود و كسانی كه بار زندگی خود را بر دوش ديگران انداخته‏اند مورد لعنتند.
در هیچ جای دنیا به ‌اندازه اسلام تنوع «عقود» وجود ندارد. برای کارهای گوناگون عقد قراردادهای گوناگون وجود دارد و همواره کتب فقهی ما پر است از فرض‌های گوناگون اقتصادی که متأسفانه توسط کارشناسان اقتصادی ما منقح و کاربردی نشده است.

بعضی از عقود اسلامی به قرار زیر است:
1- بيع، 2 اجاره، 3 نكاح، 4 طلاق، 5 ارث، 6 رهن، 7 افلاس، 8 محجور، 9 ضمان، 10 حواله، 11 كفالت، 12 صلح، 13 شركت، 14 مضاربه، 15 مزارعه، 16 مساقات، 17 وديعة، 18 عاريه، 19 جعاله، 20 وكالت، 21 وقف، 22 هبه، 23 صدقه، 24 سبق و رمايه، 25 - وصيت، 26 اطمعه و اشربه، 27 شكار و ذبح، 28 غصب، 29 شفعه، 30 احياء موات، 31 لُقَطه.

مطلب نخست: معنی اقتصاد

اقتصاد به معنی میانه روی است که در آن نه افراط باشد و نه تفریط. مرحوم راغب اصفهانی در کتاب مفردات الفاظ قرآن ذیل ماده «قصد» می‌گوید: «والاقتصاد علی ضربين: أحدهما محمود علی الاطلاق وذلك فيما له طرفان إفراط وتفريط كالجود فإنه بين الاسراف والبخل... والثانی يكنی به عما يتردد بين المحمود والمذموم وهو فيما يقع بين محمود و مذموم كالواقع بين العدل والجور والقريب والبعيد وعلی ذلك قوله (فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد)»

ترجمه: اقتصاد به دو گونه است؛ یکی مورد ستایش است و آن در جایی است که بین دو طرف (افراط و تفریط) قرار بگیرد؛ مثل «جود» که در صورت افراط به «اسراف» می‌گراید و در صورت تفریط به «بخل».
دوم در جایی که بین ستایش و ذم واقع شود؛ مثل جایی که نه «عدل» باشد و نه «جور». نه «نزدیک» باشد و نه«دور».

 مطلب دوم: نقش اقتصاد در روابط بین الملل

برای روشن شدن اين مطلب، نخست بايد ديد كه مراد از «روابط و قوانين اقتصادی جديد» چيست؟ آنچه در سطح جهانی به طور كلان، می‏تواند بررسی شود، سه نظام اقتصادی است: اقتصاد سرمايه‏داری (كاپيتاليسم)، سوسياليستی و اسلامی.
هم اکنون بلوك سرمايه‏داری در جست و جوی گسترش هر چه بيشتر فرهنگ و نظام اقتصادی خود، در سطح جهان است و هدف از آن نيز، چيزی جز سرازير كردن بيشتر سرمايه‏ها به جيب ابرسرمايه‏داران غربی نيست. در اين نظام، روش‏هايی وجود دارد كه برای انسان‏ها بسيار ظالمانه و برای بشر خسارتبار است. ديگر اقتصاد سوسياليستی كه آن هم دربردارنده آسيب‏های ديگری است.

بنابراين «نظام اسلامی» بايد اقتصاد خود را بنا بر اصول ويژه خود، مبتنی كند و در پرتو آن اصول، راهكارهای تعامل اقتصادی در سطح بين‏الملل را بيابد و پايه‏ريزی كند. در عين حال، نبايد پنداشت كه مخالفت اسلام با سرمايه‏داری، به معنای نفی همه مناسبات اقتصادی برآمده از اين سيستم است، بلكه پاره‏ای از مناسبات آن، با روح اسلام سازگار و بعضی ديگر ناسازگار است.
نكته ديگری كه می‏توان به آن توجه داشت، مسأله علم اقتصاد ـ نه مكتب‏های اقتصادی ـ است. به عبارت ديگر، می‏توان پرسيد موضع اسلام در برابر «علم اقتصاد جديد» چيست؟

 اسلام و علم اقتصاد

گفتنی است كه «علم اقتصاد»، بيانگر اصول و قواعد كلی حاكم بر رفتار اقتصادی انسان‏هاست و در واقع ماهيت كشفی دارد، نه هنجارگذاری. به عبارت ديگر، علم اقتصاد ماهيت توصيفی (Descriptive) دارد، نه هنجاری Normative) (مثلًا علم اقتصاد می‏آموزد كه ارزش Value)) اضافی، تابعی از نظام عرضه و تقاضا Supply Demand)) است.
به موجب اين قاعده، فزونی عرضه بر تقاضا، موجب كاهش قيمت و زيادی تقاضا بر عرضه، موجب بالا رفتن قيمت‏ها می‏شود. اين انگاره به عنوان يك واقعيت، در تفسير چگونگی تعيين قيمت‏ها در مناسبات اقتصادی، در دانش اقتصاد بيان می‏شود، ولی اينكه آيا ما مجاز هستيم، برای بالا بردن قيمت‏ها از عرضه كالاهای مورد نياز مردم، خودداری کرده و آنها را احتكار كنيم يا نه، پاسخی در علم اقتصاد ندارد بلكه اين مكتب اقتصادی است كه تعيين‏كننده است.

ليبراليسم اقتصادی، بنا بر آرمان‏های مركانتليستی و سوداگرايانه و بنا بر آموزه «لسه فر» Laissez) Fair) آن را تجويز و مكتب اقتصادی ديگری بنا بر آرمان عدالت‏گرايانه، آن را نفی می‏كند؛ بنابراين، حكومت دينی مانند هر حكومت ديگری می‏تواند از علم اقتصاد در برنامه‏ريزی‏های اقتصادی بهره‏مند شود، ولی روش‏های برگزيده را با هنجارهای دينی، هماهنگ می‏سازد و روش‏های همساز با ارزش‏های دينی را توصيه و تجويز می‏كند. (31)

 مطلب سوم: عدم ورود سفیهان

در اقتصاد ورود آدم‌های سفیه و کودن (چه سفیه و احمق ذاتی باشد و یا اینکه دارای سررشته نباشد) ممنوع است و باید از ورود آنان جلوگیری کرد.
خداوند تبارک تعالی می‌فرماید: وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا (32)
ترجمه: و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگی شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد و از آن، به آنها روزی دهيد و لباس بر آنها بپوشانيد و سخن شايسته به آنها بگویيد.

 سفيه كيست؟
«اموال و ثروت‌های خود را به دست افراد سفيه نسپاريد و بگذاريد در مسائل اقتصادی رشد پيدا كنند تا اموال شما در معرض مخاطره و تلف قرار نگيرد» (و لا تؤ توا السفهاء اموالكم).

«راغب» در كتاب مفردات می‌گويد: سفه «بر وزن تبه» در اصل يك نوع كم وزنی و سبكی بدن است به گونه‌ای كه به هنگام راه رفتن تعادل حفظ نشود و به همين جهت به افسار كه ناموزون است و دایما در حال حركت است «سفيه» گفته می‌شود و سپس به همين تناسب در افرادی كه رشد فكری ندارند به كار رفته است خواه سبكی عقل آنها در امور مادی باشد يا در امور معنوی، ولی روشن است كه منظور از سفاهت در آيه فوق، عدم رشد كافی در خصوص امور مالی است، به طوری كه شخص نتواند سرپرستی اموال خود را به عهده گيرد و در مبادلات مالی منافع خود را تأمين کند و به اصطلاح كلاه سرش برود.

شاهد بر اين سخن، آيه دوم است كه می‌گويد: «فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم»؛ اگر آنها را رشيد يافتيد اموالشان را به دست آنها بسپاريد.
بنابراين، آيه فوق با اينكه درباره يتيمان بحث می‌كند، يك حكم كلی و عمومی برای همه موارد در بر دارد، كه انسان نبايد در هيچ حال و در هيچ اموالی كه تحت سرپرستی اوست و يا زندگی او به نوعی به آن بستگی دارد به دست افراد كم عقل و غير رشيد بسپارد و در اين موضوع، فرقی در ميان اموال عمومی (اموال حكومت اسلامی) نيست، گواه بر اين موضوع، افزون بر وسعت مفهوم آيه و مخصوصا كلمه «سفيه» رواياتی است كه از پيشوايان اسلام در اين زمينه نقل شده است.
مثلا: در روايتی از امام صادق ـ عليه السلام ـ می‌خوانيم كه: «شخصی بنام ابراهيم بن عبد الحميد می‌گويد: از امام تفسير آيه (و لا تؤتوا السفهاء اموالكم) را پرسيدم فرمود: شرابخواران سفيهند و نبايد اموالتان را به آنها بسپاريد»!

در روايت ديگری نيز از انتخاب «شارب الخمر» به عنوان امين امور مالی نهی شده است، خلاصه توصيف شرابخوار به سفاهت بارها در روايات ديده می‌شود و اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه شخص شرابخوار هم سرمايه مادی خود را از دست می‌دهد و هم سرمايه معنوی را، چه سفاهتی از اين بالاتر كه انسان پول بدهد و عقل و هوش خود را نيز بدهد و ديوانگی خريداری كند، قوای گوناگون بدنی را نيز بر سر اين كار بگذارد و زیان‌های اجتماعی فراوانی به بار آورد؟!
در روايت ديگری، همه افرادی كه به جهتی از جهات قابل اعتماد نيستند، «سفيه» ناميده شده‌اند و از سپردن اموال (شخصی و عمومی) به آنها نهی شده است.
«يونس بن يعقوب» می‌گويد: از امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ تفسير آيه (و لا تؤتوا السفهاء اموالكم) را پرسيدم فرمود: «من لا تثق به» سفيه كسی است كه مورد اعتماد نباشد.
از اين روايات بر می‌آيد كه «سفيه» معنی وسيعی دارد و از سپردن اموال عمومی و خصوصی به آنها نهی شده است، منتها اين نهی در برخی از موارد به عنوان تحريم است و در پاره‌ای از موارد كه درجه سفاهت شديد نيست به معنی كراهت است.

مطلب چهارم: حرمت ربا

اساس اقتصاد اسلامی بر «حلال بودن و کار» است. اینکه فردی بدون هیچ کار و تلاشی پولی به دیگران بدهد و سود مشخصی به دست آورد، از نظر اسلام مشروع نیست.
خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَی فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَی اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (33)

ترجمه:
كسانی كه ربا می‌خورند، (در قيامت) برنمی خيزند مگر مانند كسی كه بر اثر تماس شيطان، ديوانه شده (و نمی‌تواند تعادل خود را حفظ كند، گاهی زمين می‌خورد، گاهی به پا می‌خيزد). اين، به خاطر آن است كه گفتند: داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتی ميان آن دو نيست). در حالی كه خدا بيع را حلال كرده، و ربا را حرام! (زيرا فرق ميان اين دو، بسيار است) و اگر كسی اندرز الهی به او رسد، و (از ربا خواری) خودداری كند، سودهايی كه در سابق (قبل از نزول حكم تحريم) به دست آورده، مال اوست، (و اين حكم، گذشته را شامل نمی‌شود) و كار او به خدا واگذار می‌شود، (و گذشته او را خواهد بخشيد)، ولی كسانی كه بازگردند (و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند)، اهل آتشند و هميشه در آن می‌مانند.


 رباخواری نقطه مقابل انفاق

به دنبال بحث درباره انفاق در راه خدا و بذل مال برای حمايت از نيازمندان در اين آيات از مساله رباخواری كه درست ضد انفاق است، سخن می‌گويد و در حقيقت، هدف آيات گذشته را تكميل می‌كند، زيرا رباخواری موجب افزايش فقر در جامعه و تراكم ثروت در دست عده‌ای محدود و محروميت بیشتر افراد اجتماع است، انفاق سبب پاكی دل و طهارت نفوس و آرامش جامعه، و رباخواری سبب پيدايش بخل و كينه و نفرت و ناپاكی است.
اين آيات با شدت تمام، ممنوعيت حكم ربا را شرح می‌دهد.

به هر حال، اين آيه و دیگر آيات مربوط به ربا، هنگامی نازل شد كه رباخواری با شدت هر چه تمامتر در مكه و مدينه و جزيره عربستان رواج داشت و يكی از عوامل مهم زندگی طبقاتی و ناتوانی شديد طبقه زحمتكش و طغيان اشراف بود و برای همین، مبارزه قرآن با ربا بخش مهمی از مبارزات اجتماعی اسلام را تشكيل می‌دهد.
در اين آیه، شخص رباخوار، تشبيه به آدم مصروع يا ديوانه بيمار گونه‌ای شده كه به هنگام راه رفتن قادر نيست تعادل خود را حفظ كند و درست گام بردارد.

آيا منظور ترسيم حال آنان در قيامت و به هنگام ورود در صحنه رستاخيز است؟ يعنی آنها به هنگام ورود در عرصه محشر به شكل ديوانگان و مصروعان محشور می‌شوند؟
بیشتر مفسران اين احتمال را پذيرفته‌اند، ولی بعضی می‌گويند منظور تجسم حال آنها در زندگی اين دنياست، زيرا عمل آنها همچون ديوانگان است، آنها فاقد تفكر صحيح اجتماعی هستند و حتی نمی‌توانند منافع خود را در نظر بگيرند و مسائلی مانند تعاون، همدردی، عواطف انسانی، نوع دوستی برای آنها، مفهومی ندارد و پرستش ثروت آن چنان چشم عقل آنها را كور كرده كه نمی‌فهمند استثمار طبقات زيردست، و غارت كردن دسترنج آنان بذر دشمنی را در دلهای آنها می‌پاشد و به انقلابها و انفجارهای اجتماعی كه اساس مالكيت را به خطر می‌افكند منتهی می‌شود و در اين صورت، امنيت و آرامش در چنين اجتماعی وجود نخواهد داشت؛ بنابراين، او هم نمی‌تواند راحت زندگی كند، پس مشی او مشی ديوانگان است.

اما از آنجا كه وضع انسان در جهان ديگر، تجسمی از اعمال او در اين جهان است، ممكن است آيه اشاره به هر دو معنی باشد. آری رباخواران كه قيامشان در دنيا بي رويه و غير عاقلانه و آميخته با ثروت اندوزی جنون آميز است، در جهان ديگر نيز بسان ديوانگان محشور می‌شوند.

جالب اينكه در روايات معصومين ـ عليهما السلام ـ به هر دو قسمت اشاره شده است. در روايتی در تفسير آيه می‌خوانيم كه امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «آكل الربا لا يخرج من الدنيا حتی يتخبطه الشيطان»؛ رباخوار از دنيا بيرون نمی‌رود، مگر اين كه به نوعی از جنون مبتلا خواهد شد.
و در روايت ديگر، برای مجسم ساختن حال رباخواران شكمباره كه تنها به فكر منافع خويشند و ثروتشان وبال آنها خواهد شد.

از پيامبر ـ صلی الله عليه و آله و سلم ـ چنين نقل شده كه فرمود: «هنگامی كه به معراج رفتم دسته‌ای را ديدم بحدی شكم آنان بزرگ بود كه هر چه جديت می‌كردند، برخيزند و راه روند، برای آنان ممكن نبود، و پی در پی به زمين می‌خوردند. از جبرئيل سوال كردم اينها چه افرادی هستند و جرمشان چيست؟
پاسخ داد: اينها رباخواران هستند».

 حديث نخست، حالت آشفتگی انسان را در اين جهان منعكس می‌سازد و حديث دوم، حالات رباخواران در صحنه قيامت را بيان می‌كند و هر دو مربوط به يك حقيقت است، همان گونه كه افراد پرخور، فربهی زننده و بي رويه‌ای پيدا می‌كنند، ثروتمندانی كه از راه رباخواری فربه می‌شوند نيز زندگی اقتصادی نا سالمی دارند كه وبال آنهاست.

 سپس به گوشه‌ای از منطق رباخواران اشاره كرده، می‌فرمايد: اين به خاطر آن است كه آنها گفتند: بيع هم مانند ربا است و تفاوتی ميان اين دو نيست؛ «ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا»؛ يعنی هر دو از انواع مبادله است كه با رضايت طرفين انجام می‌شود.

ولی قرآن در پاسخ آنها می‌گويد: چگونه اين دو ممكن است يكسان باشد، حال آنكه خداوند بيع را حلال كرده و ربا را حرام (و احل الله البيع و حرم الربوا).
مسلما اين تفاوت، دليل و فلسفه‌ای داشته كه خداوند حكيم، به خاطر آن چنين حكمی را صادر كرده است. قرآن در اين باره توضيح بيشتری نداده و شايد به خاطر وضوح آن بوده است، زيرا نخست این که در خريد و فروش معمولی هر دو طرف به طور يكسان در معرض سود و زيان هستند، گاهی هر دو سود می‌كنند و گاهی هر دو زيان، گاهی يكی سود و ديگری زيان می‌كند، در حالی كه در معاملات ربوی، رباخوار هيچگاه زيان نمی‌بيند و تمام زيانهای احتمالی بر دوش طرف مقابل سنگينی خواهد كرد و به همين دليل است كه موسسات ربوی، روز به روز وسيعتر و سرمايه دارتر می‌شوند و در برابر تحليل رفتن طبقات ضعيف بر حجم ثروت آنها دایما افزوده می‌شود.

دوم آن که در تجارت و خريد و فروش معمولی، طرفين در مسير توليد و مصرف گام برمی دارند، در صورتی كه رباخوار هيچ کار مثبتی در اين زمينه ندارد.

 مطلب پنجم: رضایت طرفین در معاملات

اصل دیگر در اقتصاد اسلامی عبارت از رضایت دو طرف در معامله است. قرآن در این زمینه می‌فرماید:

«وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَی الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (34)
ترجمه:
و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد! و برای خوردن بخشی از اموال مردم به گناه، (بخشی از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد، در حالی كه می‌دانيد (اين كار، گناه است)!

خطوط اصلی اقتصاد اسلامی

اين آيه اشاره به يك اصل كلی و مهم اسلامی می‌كند كه در تمام مسائل اقتصادی حاكم است، و به يك معنی می‌شود تمام ابواب فقه اسلامی را در بخش اقتصاد، زير پوشش آن قرار داد، و به همين دليل فقهای بزرگ ما در بخش‌های زيادی از فقه اسلامی به اين آيه تمسك می‌جويند، می‌فرمايد: اموال يكديگر را در ميان خود به باطل و ناحق نخوريد (و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل).

در اينكه منظور از (باطل) در اينجا چيست، تفسيرهای گوناگوني ذكر كرده‌اند، بعضی آن را به معنی اموالی كه از روی غصب و ظلم به دست می‌آيد دانسته‌اند.
و بعضی اشاره به اموالی كه از طريق قمار و مانند آن فراهم می‌گردد.
و بعضی آن را اشاره به اموالی می‌دانند كه از طريق سوگند دروغ (و انواع پرونده سازي‌های دروغين به دست می‌آيد).

ولی ظاهر اين است كه مفهوم آيه عموميت دارد و همه اين مسائل و غير اينها را شامل می‌شود، زيرا «باطل» كه به معنی زايل و از بين رونده است، همه را در بر می‌گيرد، و اگر در بعضی از روايات، از امام باقر عليه السلام تفسير به «سوگند دروغ»، و در روايتی از امام صادق عليه السلام تفسير به «قمار» شده است، در واقع از قبيل بيان مصداقهای روشن است.

بنابراين هر گونه تصرف در اموال ديگران از غير طريق صحيح و به ناحق مشمول اين نهی الهی است.

تمام معاملاتی كه هدف صحيحی را تعقيب نمی‌كند و پايه و اساس عقلايی ندارد، مشمول اين آيه است.

همين معنی در سوره نساء آيه 29 با توضيح بيشتری خطاب به مؤمنان آمده است، می‌فرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا

: «ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد! اموال يكديگر را به باطل و از طرق نامشروع نخوريد مگر اينكه تجارتی باشد كه با رضايت شما انجام گيرد».

استثناء تجارت، توأم با تراضی، در واقع بيان يك مصداق روشن از طرق مشروع و حلال است، و هبه و ميراث و هديه، وصيت و مانند آن را نفی نمی‌كند، زيرا آنها نيز از طرق مشروع عقلايی است.

جالب اينكه بعضی از مفسران گفته‌اند: قرار گرفتن آيه مورد بحث بعد از آيات روزه (آيات 182 - 187 سوره بقره) نشانه يك نوع همبستگی در ميان اين دو است، در آنجا نهی از خوردن و آشاميدن به خاطر انجام يك عبادت الهی می‌كند، و در اينجا نهی از خوردن اموال مردم به ناحق كه اين هم نوع ديگری از روزه و رياضت نفوس است، و در واقع هر دو شاخه هايی از تقوا محسوب می‌شود، همان تقوايی كه به عنوان هدف نهايی روزه معرفی شده است.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه تعبير به «اكل» ـ خوردن ـ معنی وسيع و گسترده‌ای دارد كه هر گونه تصرفی را شامل می‌شود، و در واقع اين تعبير كنايه‌ای است از انواع تصرفات، و (اكل) يك مصداق روشن آن است.

سپس در ذيل آيه، انگشت روی يك نمونه بارز (اكل مال به باطل) «خوردن اموال مردم به ناحق» گذاشته كه بعضی از مردم، آن را حق خود می‌شمرند به گمان اينكه به حكم قاضی، آن را به چنگ آورده‌اند، می‌فرمايد: (برای خوردن قسمتی از اموال مردم به گناه، بخشی از آن را به قضات ندهيد در حالی كه می‌دانيد) (و تدلوا بها الی الحكام لتاكلوا فريقا من اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون).

مطلب ششم: ساير موضوعات مربوط به اقتصاد اسلامي

مباحث زيادي در فقه اسلامي درباره اقتصاد آمده است که مي‌توان به موارد زير اشاره کرد:

1- يادگيري مسائل تجارت (35)
2- صداقت براي تاجر (36)
3- پس گرفتن معامله (37)
4- آسان گرفتن در معامله (38)
5- ياد خدا در معاملات (39)
6- پرهيز از سوگند (40)
7- نه به کسي ضرر بزند و نه بگذارد به خودش ضرر وارد شود (41)
8- قرض الحسنه (42)

فصل پنجم: روابط اجتماعي

اسلام براي انسانها ارزش قائل است و از همين رو، براي حضور آنان در جامعه حدود و شرايطي قائل است. هيچ کس حق ندارد آزادي خود را وسيله‌اي براي اضرار به ديگري قرار دهد. انسانها تا جايي آزادند که به حقوق شهروندي ديگران خلل وارد نکرده و يا اينکه رفتار آنان هتک حرمت به مقدسات را فراهم نياورد.

در اصول روابط اجتماعي مطالب مختلفي در قرآن و روايات مطرح شده که بخشي از آن بدين شرح است:

مطلب اول: همسايه:

در دين ما مطالب فراواني درباره همسايه از جمله: احترام، نيکي، انتخاب، آزار، حدود همسايه و... بحث شده است.

در قرآن عظيم احسان به همسايه در رديف پرستش خدا قرار گرفته است.

وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَی وَالْيَتَامَی وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَی وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَنْ كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا (43)

در اين آيه يك سلسله از حقوق اعم از حق خدا و بندگان و آداب معاشرت با مردم بيان شده است و روی هم رفته ده دستور از آن استفاده می‌شود...

توصيه به نيكی در حق «همسايگان نزديك» می‌كند (والجار ذی القربی) سپس درباره «همسايگان دور» سفارش می‌كند (والجار الجنب).

«حق همسايـگـی» در اسلام به قدری اهميت دارد كه در وصايای معروف اميرمؤمنان (ع) می‌خوانيم: «مازال (رسول اللّه) يوصی بهم حتی ظننا انه سيورثهم»: آنقدر پيامبر(ص) در باره آنها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند.

در حديث ديگری از پيامبر(ص) نقل شده كه در يكی از روزها سه بار فرمود: واللّه لا يؤمن: «به خدا سوگند چنين كسی ايمان ندارد».

يكی پـرسيد چه كسی؟ پيامبر(ص) فرمود: الذی لا يامن جاره بوائقه: «كسی كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست»!...

در پايان آيه هشدار می‌دهد و می‌گويد: «خداوند افراد متكبر و فخرفروش را دوست نمی‌دارد» (ان اللّه لايحب من كان مختالا فخورا).

به اين ترتيب هر كس از فرمان خدا سرپيچی كند و به خاطر تكبر، از رعايت حقوق خويشاوندان، پدر و مادر، يتيمان، مسكينان، همسايگان، ابن السبيل و دوستان سر باز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست و هر كس كه مشمول لطف او نباشد از هر خير و سعادتی محروم است.

مطلب دوم: آداب معاشرت

نحوه رفتار انسانها گواه ادب و فهم آنان است. اسلام در خصوص نوع روابط انسانها با يکديگر دستوراتي دارد که با هم مرور مي‌کنيم:

1. سلام کردن:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَی أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (44)

ترجمه:

«ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد! در خانه هايی غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بـگـيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد اين برای شما بهتر است، شايد متذكر شويد»

بايد در خانه و محيط زندگی خصوصی افراد امنيت كافی وجود داشته باشد؛ به همين دليل در تمام قوانين دنيا وارد شدن به خانه اشخاص بدون اجازه آنها ممنوع است در اسلام نيز در اين زمينه دستور بسيار مؤكد داده شده و آداب وريزه كاريهايی در اين زمينه وجود دارد كه كمتر نظير آن ديده می‌شود از جمله، در حديثی می‌خوانيم كه: «پيامبر به يكی از يارانش فرمود: به هنگام اجازه گرفتن روبروی در نايست!».

و خود آن حضرت هنگامی كه به در خانه كسی می‌آمد روبروی در نمی‌ايستاد بلكه در طرف راست يا چپ قرار می‌گرفت و می‌فرمود: السلام عليكم و به اين وسيله اجازه ورود می‌گرفت.

در اين آيه با جمله ديگری اين دستور تكميل می‌شود: «پس اگر كسی را در آن خانه نيافتيد وارد آن نشويد تا به شما اجازه داده شود» (فان لم تجدوافيها احدا فلا تدخلوها حتی يؤذن لكم).

2. خوش رفتاري و مشورت با مردم

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (45)

اگر چه اين آيه ناظر به حوادث احد است، اما يک دستور العمل اخلاقي و راز موفقيت براي بشريت در آن نهفته است.

پس از بازگشت مسلمانان از جنگ احد، كسانی كه از جنگ فرار كرده بودند، اطراف پـيامبر را گرفته و ضمن اظهار ندامت، تقاضای عفو و بخشش می‌كردند. خداوند در اين آيه، عفو عمومی آنها را صادر كرد و پيامبر(ص) با آغوش باز، خطاكاران توبه‌كار را پذيرفت.

نخست اشاره به يكی از مزايای فوق‌العاده اخلاقی پيامبر(ص) كرده، می‌فرمايد: «در پرتو رحمت و لطف پـروردگـار، تو با مردم مهربان شدی در حالی كه اگر خشن و تندخو و سنگدل بودی از اطراف تو پراكنده می‌شدند» (فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا انفضوا من حولك).

سـپـس دستور می‌دهد كه «از تقصير آنان بگذر، و آنها را مشمول عفو خودگردان و برای آنها طلب آمرزش كن» (فاعف عنهم واستغفر لهم).

بعد از فرمان عفو عمومی، برای زنده كردن شخصيت مسلمانان و تجديد حيات فكری و روحی آنان دستور می‌دهد كه باز هم «در كارها با آنها مشورت كن و رای و نظر آنها را بخواه» (وشاورهم فی الا مر).

سـپس قرآن در ادامه می‌افزايد: «اما هنگامی كه تصميم گرفتی (قاطع باش و) بر خدا توكل كن، زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد» (فاذا عزمت فتوكل علی اللّه ان اللّه يحب المتوكلين).

برداشت از اين آيه:

1. اخلاق خوب، لطف الهي است و بايد شکر آن به جا آورده شود. (فبما رحمه من الله... )

2. دوري جستن مردم از آدم بد اخلاق (لانفضو من حولک)

3. بخشش خطاکارن در صورتي که بخشش باعث جرأت آنان به کار زشت نشود (فَاعْفُ عَنْهُمْ)

4. طلب مغفرت براي خطاکاران (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ)

5. [براي اينکه خوب جذب شوند، کارشکني نکنند و از ديدگاه‌هاي انتقادي آنان بهره برده شود] با آنها مشورت شود (وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ)

6. اتخاذ تصميم بايد قاطعانه باشد (فَإِذَا عَزَمْتَ)

7. بعد از تصميم بر خدا توکل کند (فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ)

8. خداوند متوکليني را دوست دارد [که همه مراحل گذشته را به خوبي انجام دهند] (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ)

3. بهترين رفتار در برابر اذيت مردم

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ (46)

سـپس به پيامبر(ص) دستور می‌دهد كه با اين گروه (مشرکين و معاندين) مدارا كن و«بدی را به بهترين راه و روش دفع كن» و پاسخ بدی را به نيكی ده! (ادفع بالتی هی احسن السيئة).

در اين راه عجله و شتابی نداشته باشد و بدان «ما به آنچه (آنها می‌گويند و) توصيف می‌كنند آگاهتريم» (نحن اعلم بما يصفون).

می دانيم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت می‌كند، اما تو بدی را با نيكی پاسخ ده كه اين خود يكی از مؤثرترين روش‌ها برای بيدار كردن غافلان و فريب‌خوردگان است؛ ولی ناگفته پيداست كه اين دستور مخصوص مواردی است كه دشمن از آن سوءاستفاده نكند.

4. گذشت از لغزش مردم

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (47)

ترجمه:
همانها كه در توانگری و تنگدستی انفاق می‌كنند؛ و خشم خود را فرو می‌برند؛ و از خطای مردم می‌گذرند، و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

«کَظم» در لغت به معنی بستن سر مشكی است كه از آب پر شده باشد، و به طور كنايه در مورد كسانی كه از خشم و غضب پر می‌شوند و از اعمال آن خودداری می‌نمايند، به كار می‌رود.

«غيظ» به معنی شدت غضب و حالت برافروختگی و هيجان فوق العاده روحی است، كه بعد از مشاهده ناملايمات به انسان دست می‌دهد.

حالت خشم و غضب از خطرناكترين حالات است و اگر جلوي آن گرفته نشود، در شكل يك نوع جنون و ديوانگی و از دست دادن هر نوع كنترل اعصاب خودنمابی می‌كند، و بسياری از جنايات و تصميم‌های خطرناكی كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمه آن را بپردازد، در چنين حالی انجام می‌شود، و لذا در آيه فوق دومين صفت برجسته پرهيزگاران را فرو بردن خشم معرفی كرده است.

پيغمبر اكرم فرمود: «من كظم غيظا و هو قادر علی انفاذه ملا ه الله امنا و ايمانا»؛ آن كس كه خشم خود را فرو ببرد با اينكه قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل او را از آرامش و ايمان پر می‌كند.

اين حديث می‌رساند كه فرو بردن خشم اثر فوق‌العاده‌ای در تكامل معنوی انسان و تقويت روح ايمان دارد.

گذشت از خطای مردم

فرو بردن خشم بسيار خوب است، اما به تنهايی كافی نيست؛ زيرا ممكن است كينه و عداوت را از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال برای پايان دادن به حالت عداوت بايد «كظم غيظ» توأم با «عفو و بخشش» گردد، لذا به دنبال صفت عالی خويشتنداری و فرو بردن خشم، مسأله عفو و گذشت را بيان نموده، البته منظور از گذشت و عفو در مورد كسانی است كه شايسته آنند نه دشمنان خون آشامی كه گذشت و عفو باعث جرأت و جسارت بيشتر آنها می‌شود.
آنها نيكوكارند

در اينجا اشاره به مرحله‌ای عالي‌تر از عفو شده كه همچون يك سلسله مراتب تكاملی پشت سر هم قرار گرفته‌اند و آن اين است كه انسان نه تنها بايد خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت كينه را از دل خود بشويد بلكه با نيكی كردن در برابر بدی (آنجا كه شايسته است) ريشه دشمنی را در دل طرف نيز بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان گرداند به طوری كه در آينده چنان صحنه‌ای تكرار نشود، به طور خلاصه نخست دستور به خويشتنداری در برابر خشم، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف می‌دهد.

در حديثی كه در كتب شيعه و اهل تسنن در ذيل آيه فوق نقل شده چنين می‌خوانيم كه يكی از كنيزان امام علی بن الحسين (عليه السلام) به هنگامی كه آب روی دست امام می‌ريخت، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت، امام (عليه السلام) از روی خشم سر بلند كرد كنيز بلافاصله گفت خداوند در قرآن می‌فرمايد: «و الكاظمين الغيظ» امام عليه السلام فرمود: خشم خود را فرو بردم، عرض كرد: «و العافين عن الناس» فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، او مجددا گفت: «و الله يحب المحسنين» امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم.

اين حديث شاهد زنده‌ای است بر اينكه سه مرحله مزبور هر كدام مرحله‌ای عاليتر از مرحله قبل است.

5. زيبا سخن گفتن

... وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا... (48)

با مردم به نيکوئي سخن بگوئيد. يعني نه تحقير کنيد و نه آنها را دست کم بگيريد. با ادب و احترام مي‌بايست با مردم صحبت کرد.

6. رعايت امانت

امانت داري از صفات برجسته يک مسلمان است. به طوري که اگر رعايت امانت را نکند مسلمان واقعي نخواهد بود.

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ... وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ (49)

انسان نسبت به تعهداتي که مي‌دهد بايد پايبند باشد چه آن تعهدات را کتبي بگويد يا شفاهي. هيچ فرقي ندارد. مومن قبل از حرف زدن فکر مي‌کند. اما بعد از آني که قولي داد، به قول و وعده اش پاي بند خواهد بود. و الا مومن نخواهد بود.

امام صادق (ع) فرمودند:
اگر قاتل حضرت علي علي (ع) شمشير خود را به رسم امانت به من بسپارد و من بپذيرم، امانت را به او تحويل خواهم داد. (50)

7. نهي از خيانت

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (51)

ترجمه:
ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانات خود خيانت روا مداريد در حالی كه متوجهيد و می‌دانيد.

خيانت و سرچشمه آن

خداوند روی سخن را به مؤمنان كرده و می‌گويد «ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد» (يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول).

خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامی مسلمانان را به اختيار ديگران بگذارند، و يا دشمنان را در مبارزه خود تقويت كنند، و يا به طور كلی واجبات و محرمات و برنامه‌های الهی را پشت سر بيفكنند، لذا از «ابن عباس» نقل شده كه هر كس چيزی از برنامه‌های اسلامی را ترك كند، يك نوع خيانت نسبت به خدا و پيامبر مرتكب شده است.

سپس می‌گويد در «امانات خود نيز خيانت نكنيد» (و لا تخونوا اماناتكم).

«خيانت» در اصل به معنای خودداری از پرداخت حقی است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و آن ضد «امانت» است.

امانت گرچه معمولا به امانتهای مالی گفته می‌شود، ولی در منطق قرآن مفهوم وسيعی دارد كه تمام شئون زندگی اجتماعی و سياسی و اخلاقی را دربر می‌گيرد، لذا در حديث وارد شده كه (المجالس بالامانة): «گفت‌وگوهایی كه در جلسه خصوصی می‌شود، امانت است».

روی اين جهت آب و خاك اسلام در دست مسلمانان امانت الهی است، فرزندان آنها امانت هستند، و از همه بالاتر قرآن مجيد و تعليماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب می‌شود.

بعضی گفته‌اند امانت خدا آئين اوست و امانت پيامبر سنت اوست و امانت مؤمنان اموال و اسرار آنها می‌باشد ولی امانت در آيه فوق همه را شامل می‌شود.

به هر حال خيانت در امانت از منفورترين اعمال و از زشت‌ترين گناهان است، كسی كه در امانت خيانت می‌كند، در حقيقت منافق است، چنانكه در حديث از پيامبر نقل شده: (آية المنافق ثلاث: اذا حدث كذب، و اذا وعد اخلف، و اذا ائتمن خان، و ان صام و صلی و زعم انه مسلم): «نشانه منافق سه چيز است: هنگام سخن دروغ می‌گويد، و به هنگامی كه وعده می‌دهد، تخلف می‌كند و به هنگامی كه امانتی نزد او بگذارند خيانت می‌نمايد، چنين كسی منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند).

اصولا ترك خيانت در امانت از وظایف و حقوق انسانی است يعنی حتی اگر صاحب امانت مسلمان هم نباشد نمی‌توان در امانت او خيانت كرد.
 
8. خدمت به مردم

خداوند به حضرت ابراهيم و اسماعيل (آيه 125 سوره بقره) در خصوص خدمت به زائران خانه خدا دستوراتي مي‌دهد. در آيه 77تا81 سوره کهف داستان حضرت خضر و موسي را نقل مي‌کند که تمام اقدامات حضرت خضر براي مردم و آن دو کودک يتيم بود. در سوره قصص آيه 23و24 خدمت حضرت موسي به دختران شعيب را مطرح مي‌کند که همگي در عين بيان مصداق ما را متوجه مي‌کند که هر کاري از دستمان بر مي‌آيد بايد براي مردم انجام دهيم.
 
امام صادق (ع) مي‌فرمايد:
«خداوند مي‌فرمايد مردم خانواده من هستند، محبوبترين انسان کسي است که بر مردم لطف بيشتر داشته باشد و تلاش در رفع نياز آنها بکند» (52)

9. پوشش

قطعا لباسي که انسان در خانه مي‌پوشد با بيرون و همچنين لباسي که در برابر محارم خود مي‌پوشد با نامحرمان مثل هم نيست.

هيچ انساني پيدا نمي‌شود که اصلا لباس نپوشد.

اسلام براي لباس و کيفيت آن برنامه‌هايي دارد که بيشتر متوجه خانم‌هاست. البته آقايان هم از حجاب برخوردار هستند اما به کيفيت و محدوديتي که خانم‌ها دارند، نيست.

چه لباسهايي ممنوع است:
الف: نازک و بدن نما
زنان حق ندارند در برابر ديد نامحرم از لباس نازک و بدن نما استفاده کند. [ البته براي مردان هم کراهت دارد](53)

ب: لباس شهرت
لباسي است که اختصاص به زن يا مرد دارد. هيچ کدام حق ندارد لباس مخصوص ديگري را بر تن کند. (54)

گاهي لباس شهرت به لباسي گفته مي‌شود که غير مسلمانان مي‌پوشند و اگر پوشيدن آن باعث ترويج فرهنگ بيگانه شود داراي اشکال است.

ج: لباس ابريشم براي مرد
مردها نمي‌توانند لباس ابريشمي بپوشند. (55)

10. زيبایي

اسلام مخالف زيبایي نيست. حتي دستور مي‌دهد که وقتي به مسجد مي‌رويد زينت‌هاي خود را همراه ببريد (اعراف 31).

خداوند آن دسته از افرادي را که از زيبایي‌ها استفاده نمي‌کنند، را توبيخ مي‌کند (اعراف 32)

زنها زينت خود را بايد براي شوهرانشان آشکار کنند (نور 31)

در روايات به ضرورت زيبایي (56)، محبوبيت زيبایي در نزد خدا (57)، زيبایي در لباس (58)، زيبایي در مو (59)، زيبایي صورت (60) و... اشاره شده است.


فصل ششم: بينش سياسي:

اسلام را در يک کلام مي‌توان اين چنين معنا کرد که يک دين سياسي، اجتماعي و عبادي است. يک دين چند بعدي است که اگر يکي از ابعاد آن نباشد، ناقص و ابتر خواهد بود.

در اين فصل به کلياتي در اين خصوص اشاره خواهيم کرد:
 
مطلب اول: معني سياست:

سياست از ريشه «سوس» به معني: «تيمار و سرپرستي چهار پايان» است. و اگر گفته شود: «ساس القوم» يعني: رهبري آن قوم را به دست گرفت و کارهاي آنان را سر و سامان داد» (لويس معلوف، ت. بندر ريگي محمد؛ المنجد ص 793؛چ 4 ايران 1382)
 

اما نظريه پردازان تعاريف گوناگون از سنخ توصيفي، تجويزي يا مختلط درباره سياست ارائه داده‏اند؛ براي نمونه به تعريف‏هاي زير توجه فرمایيد:
 
1. سياست، علم فرمانروايي بر كشورها است. (61)

2. سياست، يعني فن و عمل فرمانروايي در جوامع انساني. (62)

3. سياست عبارت است از مطالعه قدرت و نفوذ. (63)

4. علم سياست به تحليل و بررسي جنبه‏هاي سياسي پديده‏هاي اجتماعي نظر دارد. (64)

5. سياست هنر استفاده از امكانات، حكومت كردن بر انسان‏ها، مبارزه براي قدرت، دانستن اين‏كه چه كسي مي‏بَرد، چه مي‏بَرد، چه موقع مي‏بَرد، چگونه مي‏بَرد و چرا مي‏بَرد و توزيع آمرانه ارزش‏ها است. (65)

6. علم سياست دانشي است كه پديده‏ها و روندهاي سياسي موجود و سازمان‏ها و گروه‏هاي جوياي قدرت و روابط شهروندان و گروه‏هاي گوناگون با دولت و روابط دولت با ديگر دولت‏ها و سازمان‏هاي بين المللي را مطالعه مي‏كند. (66)
 
1. فلسفه سياسي
 
تفكر منظم درباره غرض و غايت حكومت و يا تنقيح مناط تحليل مفاهيم سياسي كه به صورت انتزاعي ارائه مي‏گردد، فلسفه سياسي نام دارد. (67) در گذشته فلسفه سياسي غالباً به دو مسأله مي‏پرداخت:

الف: توضيح چگونگي عملكرد حكومت‏ها، خاستگاه و كيفيت تحقق آنها و ضرورت اطاعت از آن‏ها.

ب: اظهار نظر درباره هدف حكومت و روش سازمان يافتن آن و نيل به اين هدف. (68)
 
برخي از نويسندگان بر اين باورند كه فلسفه سياسي از دو بخش توصيفي و تجويزي پديد مي‏آيد. در مباحث توصيفي، پرسش‏هايي چون حكم حاكم بر چه اساس است؟ چرا بايد از حكومت اطاعت كرد؟ ماهيّت دولت چيست؟ پاسخ داده مي‏شود و در مباحث تجويزي كه ناب‏ترين بخش فلسفه سياسي است، مسائلي مانند غايت اصلي زندگي سياسي و روش تأمين آن، مصلحت و خير عامه و چگونگي تأمين آن، رابطه عدالت و برابري و رابطه آزادي و خير تبيين مي‏گردد. (69) بنابراين، فلسفه سياسي كه در گذشته با علم سياست يكسان تلقي مي‏شد، از ويژگي‏هاي زير بهره مي‏برد:

1. به شيوه انتزاعي وعقلي دنبال مي‏شود.

2. به مباحث بنيادين و فكري حكومت مانند مشروعيت حاكم و حكومت، غايات حكومت و ابزار آنها مي‏پردازد.

3. به زمان و مكاني خاص محدود نمي‏شود.

4. توسط متفكران حرفه‏اي و متخصص پي‏گيري مي‏شود.
 
2. كلام سياسي

تعليمات سياسي كه از وحي الهي ناشي مي‏شود، كلام سياسي نام دارد؛ به عبارت ديگر اگر پرسش‏هاي مربوط به فلسفه سياسي كه به روش انتزاعي و عقلي پاسخ داده مي‏شوند، از طريق وحي الهي و متون ديني پاسخ داده شود، كلام سياسي تحقق مي‏يابد.
 
3. فقه و حقوق سياسي
 
مجموعه مباحث حقوقي و فقهي كه به رفتار سياسي دولت‏ها و مردم ارتباط پيدا مي‏كند، مانند حقوق اساسي و حقوق بين‌الملل، فقه و حقوق سياسي خوانده مي‏شود.
 
4. نظام سياسي
 
مجموعه نظريه‏ها و آراي هماهنگ به شكل يك كل (نظام و سيستم) كه خطوط اصلي ارزش‏هاي مورد نظر مكتب در زمينه مباحث سياسي مثل فرد، دولت و عدالت را بيان مي‏كند و ميان حقوق سياسي (بايدهاي جزيي) و جهان بيني (بينش‏هاي كلي) ارتباط منسجم برقرار مي‏سازد، نظام سياسي نام دارد.

 مطلب دوم: ويژگي‌هاي رهبر اسلامي

دلایل بسياري (چه نقلي و چه عقلي) دلالت بر وجود يک فقيه جامع الشرایط به عنوان حاکم اسلامي موجود است که در آيات قرآن و روايات وظایفي را براي او بيان کرده است.

اينک بخشي از وظایف و شرایط حاکم اسلامي (ولي فقيه) را با هم مرور مي‌کنيم:
 
1. توانایي علمي و قدرت جسمي

وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّی يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (70)

ترجمه:
و پيامبرشان به آنها گفت: خداوند «طالوت» را برای زمامداری شما مبعوث «و انتخاب» كرده است، گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند، با اينكه ما از او شايسته تريم، و او ثروت زيادی ندارد؟! گفت: خدا او را بر شما برگزيده، و او را در علم و قدرت جسم، وسعت بخشيده است. خداوند، ملكش را به هر كس بخواهد، می‌بخشد، و احسان خداوند، وسيع است، و (از لياقت افراد برای منصب‌ها) آگاه است.
 
2. دلسوزي نسبت به جامعه:

لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (71)

ترجمه:
گویی مي‌خواهی خود را هلاك كنی كه چرا اينها ايمان نمی‌آورند

 3. صبر و يقين:

وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآَيَاتِنَا يُوقِنُونَ (72)

ترجمه:
و از آنها امامانی قرار داديم كه به فرمان ما هدايت كنند، چون استقامت به خرج دادند و به آيات ما ايمان (يقين) داشتند.
 

4. شرح صدر:
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (*) وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي (73)

بيان:
موسی (ع) ـ در مأموريت رفتن به سوي فرعون ـ نه تنها از چنين ماموريت سنگينی وحشت نكرد، و حتی كمترين تخفيفی از خداوند نخواست، بلكه با آغوش باز از آن استقبال نمود، منتهی وسايل پيروزی در اين ماموريت را از خدا خواست.

و از آنجا كه نخستين وسيله پيروزی روح بزرگ، فكر بلند و عقل توانا و به عبارت ديگر، گشادگی سينه است «عرض كرد: پروردگار من! سينه مرا گشاده بدار» (قال رب اشرح لی صدری).

و از آنجاكه اين راه مشكلات فراوانی دارد كه جز به لطف خدا گشوده نمی‌شود در مرحله دوم از خدا تقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند و مشكلات رااز سر راهش بردارد، عرض كرد «و كار مرا آسان گردان» (و يسرلی امری).
 
5. حکم بر طبق حق

يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَی فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ (74)

ترجمه:
ای داود ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم، در ميان مردم به حق داوری كن، و از هوای نفس پيروی منما كه تو را از راه خدا منحرف می‌سازد، كسانی كه از راه خدا گـمراه شوند عذاب شديدی به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.
 
6. قاطعيت در مبارزه:

فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَی اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا (75)

ترجمه:
در راه خدا پيكار كن، تنها مسئول وظيفه خود هستی، و مومنان را (بر اين كار) تشويق نما، اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيری كند (حتی اگر تنها خودت به ميدان بروی) و خداوند قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است.

7. مقدم داشتن ضابطه بر رابطه

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَی أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَی بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَی أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا (76)

ترجمه:
ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد كاملا قيام به عدالت كنيد، برای خدا گواهی دهيد اگر چه (اين گواهی) به زيان خود شما يا پدر و مادر يا نزديكان شما بوده باشد، چه اينكه اگر آنها غنی يا فقير باشند خداوند سزاوارتر است كه از آنها حمايت كند، بنا بر اين از هوی و هوس پيروی نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد، و اگر حق را تحريف كنيد و يا از اظهار آن اعراض نمائيد خداوند به آنچه انجام می‌دهيد آگاه است.
 
عدالت اجتماعی
 
به تناسب دستورهایی كه در آيات گذشته درباره اجرای عدالت در خصوص يتيمان، و همسران داده شد، در اين آيه يك اصل اساسی و يك قانون كلی درباره اجرای عدالت در همه موارد بدون استثنا ذكر می‌كند و به تمام افراد با ايمان فرمان مي‌دهد كه قيام به عدالت كنند. (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط).

بايد توجه داشت كه قوامين جمع قوام «صيغه مبالغه» به معنی «بسيار قيام كننده» است، يعنی بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنيد كه اين عمل خلق و خوی شما شود، و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح شما گردد.

تعبير به «قيام» در اينجا ممكن است به خاطر آن باشد كه انسان برای انجام كارها معمولا بايد بپاخيزد، و به دنبال آنها برود، بنابراين «قيام» به كار كنايه از تصميم و عزم راسخ و اقدام جدی درباره آن است اگر چه آن كار همانند حكم قاضی احتياج به قيام و حركتی نداشته باشد، و نيز ممكن است تعبير به قيام از اين نظر باشد كه قائم معمولا به چيزی مي‌گويند كه عمود بر زمين بوده باشد و كمترين ميل و انحرافی به هيچ طرف نداشته باشد، يعنی بايد آنچنان عدالت را اجرا كنيد كه كمترين انحرافی به هيچ طرف پيدا نكند.

سپس برای تاكيد مطلب مساله شهادت را عنوان كرده، مي‌فرمايد: «به خصوص در مورد شهادت بايد همه ملاحظات را كنار بگذاريد و فقط به خاطر خدا شهادت به حق دهيد، اگر چه به زيان شخص شما يا پدر و مادر و يا نزديكان تمام شود». (شهداء لله و لو علی انفسكم او الوالدين و الاقربين).

اين موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلی وجود داشته و دارد كه معمولا در شهادت دادن، مقياس حب و بغض‌ها و چگونگی ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار می‌دهند اما حق و عدالت برای آنها مطرح نيست، مخصوصا از حديثی كه از ابن عباس نقل شده استفاده مي‌شود كه افراد تازه مسلمان حتی بعد از ورود به مدينه به خاطر ملاحظات خويشاوندی از ادای شهادت‌هایی كه به ضرر بستگانشان مي‌شد، خودداری مي‌كردند، آيه فوق نازل شد و در اين زمينه به آنها هشدار دارد.

ولی ـ همان گونه كه آيه اشاره مي‌كند ـ اين كار با روح ايمان سازگار نيست، مؤمن واقعی كسی است كه در برابر حق و عدالت، هيچ‌گونه ملاحظه‌ای نداشته باشد و حتی منافع خويش و بستگان خويش را به خاطر اجرای آن ناديده بگيرد.

ضمنا از اين جمله استفاده مي‌شود كه بستگان می‌توانند با حفظ اصول عدالت به سود يا به زيان يكديگر شهادت دهند (مگر اينكه قرائن اتهام به طرفداری و اعمال تعصب در كار بوده باشد).

سپس به بخش ديگری از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره كرده مي‌فرمايد: «نه ملاحظه ثروت ثروتمندان بايد مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشی از ملاحظه فقر فقيران، زيرا اگر آن كس كه شهادت به حق به زيان او تمام مي‌شود، ثروتمند يا فقير باشد، خداوند نسبت به حال آنها آگاهتر است، نه صاحبان زر و زور مي‌توانند در برابر حمايت پروردگار، زيانی به شاهدان بر حق برسانند، و نه فقير با اجرای عدالت گرسنه می‌ماند». (ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولی بهما).

باز برای تاكيد دستور می‌دهد كه «از هوای و هوس پيروی نكنيد تا مانعی در راه اجرای عدالت ايجاد گردد». (فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا)

و از اين جمله به خوبی استفاده مي‌شود كه سرچشمه مظالم و ستم‌ها، هواپرستی است و اگر اجتماعی هواپرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت!

8. احياء احکام الهي

الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآَتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (77)

ترجمه:
ياران خدا كسانی هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پا می‌دارند و زكات را ادا می‌كنند و امر به معروف و نهی از منكر می‌نمايند و پايان همه كارها از آن خدا است.

بيان:
آنها هرگـز پـس از پيروزی، همچون خودكامگان و جباران، به عيش و نوش و لهو و لعب نمی‌پـردازند، و در غرور و مستی فرو نمی‌روند، بلكه پيروزيها و موفقيت‌ها را نردبانی برای ساختن خويش و جامعه قرار می‌دهند آنها پـس از قدرت يافتن تبديل به يك طاغوت جديد نمی‌شوند، ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است چرا كه صلوة (نماز) سمبل پيوند با خالق است، و زكات رمزی برای پيوند با خلق، و امر به معروف و نهی از منكر پايه‌های اساسی ساختن يك جامعه سالم محسوب می‌شود و همين چهار صفت برای معرفی اين افراد كافی است.
 
مطلب سوم: مديريت اسلامي
 
در اسلام به مسئله مديريت توجه کافي شده است. حکومت کوتاه زمان امام علي (ع) سراسر پر است از نمونه‌هاي مديريت و کشور داري.

در زیر اصول کلي مديريت اسلامي که بر پايه نظام شايسته‌سالاري استوار است، تقديم حضور مي‌گردد:
 
1. علم و شناخت

يکي از اصول اصلي مديريت اسلامي علم و شناخت است. هيچ مسئولي حق ندارد زير دست خود را از افراد جاهل و يا کم دانش برگزيند و اگر عمدي مرتکب چنين اشتباه فاحشي گردد، مشروعيت نخواهد داشت.

پيشتر در مطلب سوم از فصل اول پيرامون اين موضوع صحبت کرديم.
 
2. تخصص و تعهد

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ (*) قَالَ اجْعَلْنِي عَلَی خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (78)

ترجمه:
ملك (مصر) گفت: او «يوسف» را نزد من آوريد تا وی را مخصوص خود گردانم هنگامی كه (يوسف نزد وی آمد و) با او صحبت كرد ملك به عقل و درايت او پی برد و گفت تو امروز نزد ما منزلت عالی داری و مورد اعتماد هستی.

يوسف گفت مرا سرپرست خزائن سرزمين «مصر» قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم.

نکته:
يوسف(ع) روي دو نکته مهم در مديريت انگشت مي‌گذارد و آن را شاه کليد قفل‌هاي ناکارآمدي مي‌داند.
يکي امين بودن و ديگري دانا بودن.

يوسف در عين پاکدامني و امانت با قدرت علم و دانش توانست کشور قحطي زده مصر را نجات داده و نزديکترين رابطه را بين حکومت و مردم پايه ريزي کند.
 
3. تشويق و تنبيه

تشويق و تنبيه به موقع، به اندازه و مناسب از اصول مديريت است. اگر جاي تنبيه و تشويق عوض بشود، فاجعه رخ خواهد داد. مثلا شخصي به جاي آنکه محکوم شود و مجازات، مدال افتخار و لياقت هم به او بدهند!

امام علي (ع) مي‌فرمايد:
«هرگز نيکوکار و بدکار در نظرت يکسان نباشد، زيرا نيکوکاران در نيکوکاري بي رغبت و بدکاران در بدکاري تشويق مي‌شوند» (79)
 
4. عدم سوء استفاده از بيت المال

اگر در منابع روایي هيچ روايتي دال بر مديريت نداشته باشيم و فقط «عهدنامه مالک اشتر» در دست ما باشد، کفايت مي‌کند.

امام علي (ع) مي‌فرمايد:
مقام و پست طعمه‌اي براي تو نيست که از آن استفاده کني، بلکه اين مسئوليت امانتي نزد توست» (80)

به خوبي از اين فراز مي‌شود استفاده کرد که:
براي جلوگيري از حرص و ولع انسانها بايد تشکيلاتي نظارتي و اجرایي درست کرد که افراد نتوانند سوء استفاده کنند. اگر چه مي‌توان اين را هم فهميد که اگر سيستم انتخاب بر اساس شايستگي باشد، سوء استفاده کنندگان نيز به مراتب کم خواهند بود.
 
5. پرداختن به امور مهم

يک مدير بايد از پرداختن به حواشي و کارهاي غير ضروري خودداري کند. در عين اينکه از زير و بم همه تشکيلات تحت امر سر در مي‌آورد، ولي در جزئيات دخالت نکند.

يک مدير بايد فکرش معطوف به رأس هرم و کارهاي اساسي باشد.

اميرالمومنين (ع) مي‌فرمايد:
«کسي که به کار غير مهم بپردازد کار مهمتر را ضايع مي‌سازد. نظريه تو براي همه کارها گنجايش ندارد پس آن را براي کارهاي بسيار مهم مشغول ساز. (81)

6. نسپردن منصب به افراد ضعيف

روزي پيامبر (ص) افرادي را براي فرمانداري به جاهاي مختلف مي‌فرستاد. براي ابوذر جایي را در نظر نگرفت. ظاهرا ابوذر قدري به فکر فرو رفت که چه ايرادي در او وجود دارد.

پيامبر (ص) نگاهي به ابوذز کرد و فرمود:
«يا اباذر! تو را ضعيف و ناتوان مي‌بينم. و براي تو دوست دارم آنچه را که براي خودم دوست دارم. فرمانروایي بر دو نفر را [حتي] نپذير و نيز متولي مال يتيم نشو»

اين روايت بدون آنکه چيزي از ارزش‌هاي ابوذر زاهد و پرهيزگار بکاهد، اشاره به يک واقعيت دارد و آن اينکه: ابوذر قدرت مديريت نداشت.
 
مطلب چهارم: دشمن شناسي

يک جامعه ارزشي، مکتبي و مستقل، قطعا دشمناني دارد. اما افراط و تفريط خطرناک است. آنهايي که فکر مي‌کنند همه مشکلات ما از دشمن است، در افراطند. و آنهایي که فکر مي‌کنند ما اصلا دشمني نداريم آنها هم در غفلت و تفريط به سر مي‌برند.

دشمن با صرف بودجه‌هاي هنگفت درصدد تضعيف و ايجاد اختلاف بين مسلمانان است (انفال آيه 36) تا قدرت آنان را کم جلوه دهد و تحقيرشان کند (شعرا آيه 54) از هرگونه تحريم و محاصره آنان دريغ نمي‌کند (منافقون آيه 7) تا بلکه با صحنه‌هاي سرگرم کننده و مهيج شهوت آنان را سست کرده و از رمق بيندازد (لقمان آيه 6).

يکي از نکات اساسي که دشمن درصدد ضربه زدن به آن است، عبارت از ايمان مسلمانان است (بقره آيه 109) و از هر راهي که بتواند چه به صورت نظامي يا فرهنگي و اقتصادي آنان را اغفال مي‌کند (نساء آيه 102) نقشه نهایي آنان اين است که مسلمانان را همچون خود به مسير کفر بکشانند (نساء آيه 89).

مومنين با تمسک به قرآن و روايات روشني بخش اهل البيت (ع) و در زير سايه رهبري اسلامي (ولايت فقيه) مي‌توانند نقشه‌هاي دشمن را شناسایي کرده و آن را خنثي کنند.
 
مطلب پنجم: ظلم ستيزي

يکي ديگر از صفات برجسته جامعه اسلامي روحيه ظلم ستيزي آنان است. و به تعبير امير المومنين (ع) «از بزرگترين گناه پرهيز مي‌کنند»(82)

1. عدم لياقت ظالمين براي مديريت و رهبري

وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (83)

ترجمه:
به خاطر بياوريد هنگامی كه خداوند ابراهيم را با وسایل گوناگونی آزمود، و او به خوبی از عهده آزمايش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانی قرار بده) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمی‌رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند)

مقام امامت يعنی رهبری و پيشوایی خلق، در واقع امام كسی است كه با تشكيل يك حكومت الهی و به دست آوردن قدرت‌های لازم، سعی می‌كند احكام خدا را عملا اجرا و پياده نمايد و اگر هم نتواند رسما تشكيل حكومت دهد تا آنجا كه در توان دارد در اجرای احكام می‌كوشد.

2. ظالمين در قرآن

قرآن چهار دسته را به عنوان ظالم معرفي مي‌کند:
الف: تجاوزکاران از حدود الهي (طلاق آيه 1)
ب: بت پرستان (بقره آيه 54)
ج: کافران (بقره آيه 254)
د: حاکمان منحرف (مائده آيه 45)
 
3. شديدترين ظلم

در روايتي از امام صادق (ع) آمده است:
«هيچ ستمي سخت‌تر از اين نيست که مظلوم ياوري جز خدا نداشته باشد» (84)
 
4. ظالم ترين مردم

امام علي (ع) مي‌فرمايد:
«ستمکارترين مردم کسي است که ظلم خود را عدل بشمارد» (85)

مطلب ششم: آزادي

آزادي يکي از چالش برانگيز ترين واژه هایي است که در چند قرن اخير در دنيا توجه همه را به خود جلب کرده است.

سياستمداران دنيا به تکيه بر عصاي آزادي همواره کانون توجه بوده‌اند. و هر کدام تعريفي و حدي براي آزادي مطرح کرده که مخالفان و موافقاني هم داشته است.

تعريف اسلام از آزادي چيست؟

آيا اسلام آزادي را که غرب تعريف مي‌کند، مي‌پذيرد؟

1. معني آزادي:

تفاهم و ارائه تعريف از مفاهيم عيني، كار چندان مشكلي نيست. به عنوان مثال: مفهوم گوش، چشم، حركت، آب، كوه، برق و... همگي مفاهيمي عيني و غير ذهني دارند، اما آن جايي كه سر و كار با مفاهيم انتزاعي و ذهني است، مانند مفاهيم فلسفي و بسياري از علوم انساني همانند روان شناسي، جامعه شناسي و علوم سياسي، ارائه تعريف جامع، امري مشكل و غالباً دست نيافتني است، چنان كه گفته مي‌شود: به تعداد ذهن‌ها و فكرها، جهان بيني وجود دارد. به بيان ديگر: امور ذهني و مفاهيمي كه ذهن آن را توليد مي‌كند، آن چنان گسترده است كه مي‌توان گفت به تعداد هر انسان، برداشت‌ها و بينش‌هاي مختلف و گاه متضاد وجود دارد. به عنوان مثال مفهوم سعادت، دموكراسي، سوسياليسم، فرهنگ و توسعه فرهنگي، آزادي و ليبراليسم، همگي از مقوله مفاهيم ذهني هستند.

مفهوم سعادت گرچه در ابتدا واضح و بديهي به نظر مي‌رسد، اما يكي از ابهام آميزترين مفاهيم است، به گونه‌اي كه دو فيلسوف در جهان يافت نمي‌شود كه نظر يكساني در پاسخ سؤال بدهد. (86) و برخي نويسندگان غربي براي آزادي حدود دويست تعريف ذكر كرده‌اند. (87)
 
آزادي مورد بحث در علوم مختلف

از سويي، كلمه آزادي، گاه به معناي اختيار در مقابل جبر به كار مي‌رود. گاهي نيز مراد از آزاد، انسان حرّ، در مقابل انسان مملوك و برده است. گاهي گفته مي‌شود فلاني آزاد رايي دارد؛ يعني رأي مستقل دارد، در مقابل نظر تقليدي و بعضي مواقع، آزادي به اين معنا است كه انسان هر كاري را بخواهد، انجام دهد و هر چه را مي‌پسندد بگويد، بدون اين كه هيچ حدّ و مرزي به عنوان خط قرمز براي وي وجود داشته باشد.

بحث در يونان باستان به گونه‌اي ديگر هم پيگيري شده است. آيا طبيعت و سرشت انسان اجتماعي آفريده شده و به اصطلاح مدني است؟ يا اين كه ذات انسان بر تنهايي بنا گشته است. در علم جامعه شناسي از بحث فرد به اصطلاح انديويدوآليسم نتيجه مي‌گيرند: اگر گفتيم اصالت از آن جامعه است، يعني سرشت انسان اجتماعي آفريده شده است. لازمه زندگي اجتماعي رعايت يك سري قيودات و شرايط و ضوابط است. پس طبيعت آدمي به گونه‌اي سرشته گشته است كه داراي آزادي مطلق نباشد، بلكه در چارچوب آزادي داشته باشد.

اگر گفتيم اصالت از آنِ فرد است و طبيعت آدمي فردگرا است، لازمه زندگي فرديت، داشتن آزادي مطلق است. به اين ترتيب آزادي مقوله‌اي نيست كه موضوع بحث علم خاص باشد، بلكه فلسفه و روان شناسي، جامعه شناسي و علم حقوق و علوم سياسي و علم عقايد و كلام، و به طور كلي اديان و مكاتب الهي و غير الهي همگي به خود حق مي‌دهند در اين مورد اظهار نظر كنند. بنابراين، استقرا و احصا و جمع آوري ديدگاه‌هاي مكاتب مختلف در مورد آزادي، نه ممكن است و نه مفيد.
 
2. آزادي در قرآن
الف: حدود آزادي:

قرآن انسان را يک موجود کاملا آزاد و مختار مي‌داند. به شکلي که پذيرش دين براي او اجباري نخواهد بود (لا اکراه في الدين) و از طرفي حق دارد مسير حق يا باطل را خودش انتخاب کند (انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا).

اما بحث ديگر اين است؛ يک انساني که معتقد به اصول اخلاقي و اجتماعي اسلام نيست، آيا مي‌تواند طبق اعتقادات خود در جامعه رفتار کند؟

اين نکته اساسي است که اسلام براي رفتار آدمها حد و مرزي قائل است. به دو دليل:

يکم: رفتار فرد نبايد مختل به آزادي ديگران و باعث ضرر به شخص ثالث گردد. اين مطلب بديهي عقل مي‌باشد و اگر کسي با آن مخالفت بورزد يعني اينکه در جامعه هرج و مرج بايد به وجود بيايد. و حتي هرج‌ومرج‌طلب‌ترين آدمها اين را نمي‌پذيرد. زيرا دست بالاي دست بسيار است. و زورگويان بالاتر از او هم فراوان.

دلایل قرآني و روایي فراوان هم هست (لاضرر و لاضرار في الاسلام في الدين)

دوم: مصالح جامعه بر فرد مقدم است.

فلسفه وضع قانون آن است که حقوق اکثر جامع پايمال نگردد. بهترين قانون آن است که جامعيت بيشتري داشته باشد. هيچ قانوني نيست که صد درصد همه افراد را دربر بگيرد.

پس هميشه در اعمال قانون اکثريت منتفع مي‌گردند و يک اقليتي ممکن است مقداري زيان ببيند. اينجا فرد بايد به مصلحت جامعه احترام بگذارد. مثلا مي‌خواهند جاده‌اي بزنند. خانه تعدادي از شهروندان در مسير است. بايد تخريب شود. شهرداري هم عوضي به آنان مي‌دهد اما شايد اين عوض به اندازه معوض ارزشمند نباشد اما رفاهي که بعدا حاصل مي‌شود براي همه قابل استفاده است.

البته در اعمال قانون اينگونه نيست که هميشه فقط يک اقليت خاص متضرر باشند.

ب: آزادي در اعتقاد

لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256)

ترجمه:
در قبول دين، اكراهی نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است. بنابراين، كسی كه به طاغوت (بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر) كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمی چنگ زده است، كه گسستن برای آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست.

شان نزول:
مفسر معروف اسلامی طبرسی در مجمع البيان در شان نزول آيه نقل می‌كند: مردی از اهل مدينه به نام ابو حصين دو پسر داشت. برخی از بازرگانانی كه به مدينه كالا وارد می‌كردند، هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را به عقيده و آيين مسيح دعوت كردند، آنان هم سخت تحت تاثير قرار گرفته و به اين كيش وارد شدند و هنگام مراجعت نيز به اتفاق بازرگانان به شام رهسپار گرديدند.

ابو حصين از اين جريان سخت ناراحت شد و به پيامبر «صلی الله عليه و آله و سلم» اطلاع داد و از حضرت خواست كه آنان را به مذهب خود برگرداند و سوال كرد آيا می‌تواند آنان را با اجبار به مذهب خويش باز گرداند؟

آيه فوق نازل گرديد و اين حقيقت را بيان داشت كه: در گرايش به مذهب اجبار و اكراهی نيست.

دين اجباری نيست

آية الكرسی در واقع مجموعه‌ای از توحيد و صفات جمال و جلال خدا بود كه اساس دين را تشكيل می‌دهد، و چون در تمام مراحل با دليل عقل قابل استدلال است و نيازی به اجبار و اكراه نيست، در اين آيه می‌فرمايد: در قبول دين هيچ اكراهی نيست (زيرا) راه درست از بيراهه آشكار شده است (لا اكراه فی الدين قد تبين الرشد من الغی).

رشد از نظر لغت عبارت است از راهيابی و رسيدن به واقع، در برابر غی كه به معنی انحراف از حقيقت و دور شدن از واقع است.

از آنجا كه دين و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد و اساس و شالوده‌اش بر ايمان و يقين استوار است خواه و ناخواه راهی جز منطق و استدلال نمی‌تواند داشته باشد و جمله «لا اكراه فی الدين» در واقع اشاره‌ای به همين است.

به علاوه همانگونه كه از شان نزول آيه استفاده می‌شود، بعضی از ناآگاهان از پيامبر اسلام (صلی الله عليه و آله و سلم) می‌خواستند كه او همچون حكام جبار با زور و فشار اقدام به تغيير عقيده مردم (هر چند در ظاهر) كند، آيه فوق صريحا به آنها پاسخ داد كه دين و آيين چيزی نيست كه با اكراه و اجبار تبليغ گردد، به خصوص اينكه در پرتو دلایل روشن و معجزات آشكار، راه حق از باطل آشكار شده و نيازی به اين امور نيست.

اين آيه پاسخ دندان شكنی است به آنها كه تصور می‌كنند اسلام در بعضی از موارد جنبه تحميلی و اجباری داشته و با زور و شمشير و قدرت نظامی پيش رفته است.

جايی كه اسلام اجازه نمی‌دهد پدری فرزند خويش را برای تغيير عقيده تحت فشار قرار دهد، تكليف ديگران روشن است، اگر چنين امری مجاز بود، لازم بود اين اجازه، قبل از هر كس به پدر درباره فرزندش داده شود، در حالی كه چنين حقی به او داده نشده است.

و از اينجا روشن می‌شود كه اين آيه تنها مربوط به اهل كتاب نيست آن چنان كه بعضی از مفسران پنداشته‌اند، و همچنين حكم آيه هرگز منسوخ نشده است آن چنان كه بعضی ديگر گفته‌اند بلكه حكمی است جاودانی و هماهنگ با منطق عقل.

ج: آزادي‌هاي فردي

يکم: حق تحصيل
هر فرد حق دارد در مسير علم و دانش گام بردارد و کسي مزاحم او نشود.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع):قَالَ الْحِكمَةُ ضَالَّةُ الْمُومِنِ فَحَيثُمَا وَجَدَ أَحَدُكمْ ضَالَّتَهُ فَلْيأْخُذْهَا(89)

ترجمه:
دانش و حکمت گمشده مومن است هرگاه خواست آن را بيابد، مي‌تواند آن را به دست آورد [و کسي حق ندارد مزاحم او شود]

دوم: حق حيات
هر فرد حق زندگي دارد و کسي نمي‌تواند اين حق را از او سلب کند مگر در خصوص مسائلي که به قصاص مربوط مي‌شود و يا آنکه مصداق «مفسد في الارض» باشد.

وَ مَنْ يقْتُلْ مُومِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاوهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً(90)

ترجمه:
هر کس يک فرد مومن را از روي عمد بکشد، جايگاه او براي هميشه جهنم، غضب (عذاب خاصي) و لعنت خدا بر او خواهد بود و نيز عذاب بزرگ و سختي براي او مهيا شده است.

سوم: حق اظهار نظر
حق رأي و اظهار نظر با تعبيرات گوناگون در قرآن آمده است. که به برخي اشاره مي‌رود:
 

* وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَينَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ ينْفِقُونَ(91)

امر به مشورت در کنار اقامه نماز براي کساني که دعوت خدا را اجابت مي‌کنند، آمده است. بديهي است که در مشورت همه حق دارند نظر خود را بگويند و تهديدي هم در کار نباشد. زيرا در غير اين صورت مشورت ابتر خواهد بود.

در اين آيه ديندار واقعي کسي است که به بعد عبادي (نماز) و عقلي (مشورت) توأم با هم مي‌پردازد. که يکي از ثمرات آن «رزق و روزي» خواهد بود.

وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ يحِبُّ الْمُتَوَكلِينَ(92)

اينجا پيامبر امر مي‌شود که حتي با مخالفان خود نيز مشورت کند.
 
چهارم: آزادي در عمل
آزادي بيان يکي از دستورات قرآن است.

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی وَ الرَّكبُ أَسْفَلَ مِنْكمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكنْ لِيقْضِي اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيهْلِك مَنْ هَلَك عَنْ بَينَةٍ وَ يحْيی مَنْ حَي عَنْ بَينَةٍ وَ إِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ(93)

ترجمه:
در آن هنگام شما در طرف پایين بوديد و آنها در طرف بالا (و از اين نظر دشمن بر شما برتری داشت و كاروان (قريش) پایين‌تر از شما بود (و دسترسی به آنها ممكن نبود، و ظاهرا وضع چنان سخت بود كه) اگر با يكديگر وعده می‌گذاشتند (كه در ميدان نبرد حاضر شويد) در انجام وعده خود اختلاف می‌كرديد، ولی (همه اين مقدمات) برای آن بود كه خداوند كاری را كه می‌بايست انجام شود تحقق بخشد تا آنها كه هلاك (و گمراه) می‌شوند از روی اتمام حجت باشد، و آنها كه زنده می‌شوند (و هدايت می‌يابند) از روی دليل روشن باشد و خداوند شنوا و دانا است.

نکته:
افراد آزادند تا مسير هدايت يا گمراهي را خود برگزينند.

پنجم: آزادي در انديشه
*ده‌ها آيه در قرآن سفارش به فكر و نظر و تدبّر و تحقيق و تعقل می‏كند.

*ده‌ها آيه قرآن از انسان‏های بی‏فكر مذمت می‏كند. إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكمُ الَّذِينَ لا يعْقِلُونَ[انفال/22].

*آيات قرآن و احاديث و سيره پيامبر(ص) در جنگ و حكومت‏داری و آیين‏نامه كارگزاران علی(ع) ما را سفارش به مشورت و نهی از خودمحوری و تك‏روی می‏كند.

*اسلام، تقليد در اصول دين را ممنوع می‏داند.

* تمام آيات تفكر و تدبّر شاهد آزادی فكر است.

* يك ساعت فكر از ساعت‏ها عبادت بهتر است.
 
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَمَّا يرْوِي النَّاسُ: «أَنَّ تَفَكرَ سَاعَةٍ خَيرٌ مِنْ قِيامِ لَيلَةٍ... » (94)

قرآن آزادي انديشه را به اين مي‌داند که انسان همه اقوال را بشنود، اما تحت تأثير قرار نگرفته و با ملاک‌هاي منطقي و عقلي که دارد بهترين قول را برگزيند. اسلام با اطاعت کورکورانه و پنبه در گوش گذاشتن مخالف است. به اين آيه عنايت بفرمائيد:
 
وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِك الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِك هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ(95)

ترجمه:
«كسانی كه از عبادت طاغوت اجتناب كردند و به سوی خداوند بازگشتند بشارت از آن آنها است، بنابراين بندگان مرا بشارت ده. كسانی كه سخنان را می‌شنوند و از نيكوترين آنها پيروی می‌كنند، آنها كسانی هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند».
 
بيان:
در اين آيه، قرآن از روش مقايسه بهره‌گـيری كرده، و در مقابل مشركان متعصب و لجوجی كه سرنوشتی جز آتش دوزخ ندارند سخن از بندگان خاص و حقيقت‌جوی پروردگار به ميان آورده، می‌گويد: «بشارت باد بر كسانی كه از عبادت (طاغوت) اجتناب كردند و به سوی خدا بازگشتند» (و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و أ نابوا الی الله لهم البشری).

با توجه به اينكه «بشری» در اينجا مطلق است همه گونه بشارت بر نعمت‌های الهی اعم از مادی و معنوی را شامل می‌شود، اما اين بشارت وسيع و گسترده مخصوص كسانی است كه از پـرستش طاغوت اجتناب ورزند، و به سوی خدا باز آيند كه مجموع ايمان و اعمال صالح در همين جمله جمع است.

زيرا «طاغوت» در اصل از ماده «طغيان» به معنی تعدی و تجاوز از حد و مرز است، و لذا اين كلمه بر هر متجاوز، و هر معبودی جز خدا، مانند شيطان و حكام جبار اطلاق می‌شود (اين كلمه در واحد و در جمع هر دو به كار می‌رود).

بنابراين «اجتناب از طاغوت» با اين معنی وسيع و گسترده، دوری از هر گونه شرك و بت پرستی و هواپرستی و شيطان پرستی و تسليم در برابر حاكمان جبار و سلطه‌گران ستمكار را فرا می‌گيرد، (انابه الی الله) جامع روح تقوی و پرهيزگاری و ايمان است، و البته چنين كسانی درخور بشارتند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه عبادت طاغوت تنها به معنی ركوع و سجود نيست، بلكه هرگونه اطاعت را نيز شامل می‌شود، چنان كه در حديثی از امام صادق (عليه السلام) می‌خوانيم: من اطاع جبارا فقد عبده!: «كسی كه اطاعت زمامدار ستمگری كند، او را پرستش كرده است.»

سـپـس برای معرفی اين بندگان ويژه می‌گويد: «بندگان خاص مرا بشارت ده» (فبشر عباد... ).

«آنها كه سخنان را می‌شنوند، و از نيكوترين آنها پيروی می‌كنند» (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه).

«آنها كسانی هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندان و صاحبان مغز و عقلند» (اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب).

اين دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامی درآمده، آزادانديشی مسلمانان، و انتخابگری آنها را در مسائل مختلف به خوبی نشان می‌دهد.

د: آزادي اجتماعي

در محيط اجتماعي انسان آزاد است با توجه به دو اصل گفته شده (در مطلب ششم، مبحث آزادي قسمت «ب») اقداماتي را انجام دهد:

عن امير المومنين(ع): لا تكونن عبد غيرك و قد جعلك الله سبحانه حرا... (96)

ترجمه:
برده کسي نباش. زيرا خداوند تو را آزاد آفريد [يعني از دسترنج خودت استفاده کن و نگذار تو را استثمار کنند]

مطلب هفتم: محدوده آزادي

اسلام براي آزادي حد و مرزي قائل است. زيرا انسان نمي‌تواند مثل حيوانات به شکل غريزي رفتار کند که اگر اينگونه بود مي‌بايست ما هنوز به شکل انسانهاي اوليه زندگي مي‌کرديم و رشد و توسعه‌اي نمي‌داشتيم.

بي شک اين رشد و توسعه مديون محدوديتهاي منطقي و عاقلانه است. اگر انسان مي‌خواست فقط به خواهش‌هاي نفساني‌اش پاسخ مثبت بدهد، جایي براي انديشيدن و تعقل نمي‌ماند.
 
اين محدوديت‌هاي سازنده کدام است؟

 1. نفي عبوديت غير خدا

پرستش حقيقي خدا باعث مي‌شود که از طوق پرستش غير خدا رهایي يابيم. در پرستيدن خدا عزت پيدا کرده و متحمل هزينه نمي‌شويم. اما کرنش در برابر غير خدا انسان را ذليل و حس آزاد انديشي و آزادگي را از او سلب خواهد کرد.

خداوند دستور داده تا غير او را نپرستيم (97)

 2. رهایي از سلطه پذيري

زير سلطه غير خدا بودن خواري و زبوني را به همراه خواهد آورد. و اگر روزي بخواهد از آن سلطه خارج شود، بايد تاوان سختي را بدهد. سلاطين تا وقتي افراد برايشان ارزش دارند از آنان حمايت مي‌کنند به محض آنکه بي خاصيت! شدند به شکل‌هاي مختلف از سر راه برداشته مي‌شوند.

اما خداوند بزرگ چه معامله‌اي با انسان مي‌کند؟

وقتي زندگي خداجويان را بررسي مي‌کنيم مي‌بينيم که سراسر پر است از موفقيت و توفيق. عزت و منفعت. پاکي و صداقت. محبت خلق خدا و منفعتي که مردم از آنان برده‌اند.
 
3. فرياد مظلوم

انسان حق ندارد عربده بکشد و در معابر عمومي فرياد بر آورد مگر آنکه حقي از او پايمال شده باشد.

لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا (98)

4. نبايد مسخره کرد

انسان حق ندارد مومني را مسخره کند و مايه ريشخند به او شوند. وقتي حق ندارد يک فرد را مسخره کند، قطعا مسخره کردن اقوام و طوایف گناه بزرگتري خواهد بود.

قرآن مي‌فرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَی أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَی أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (99)

ترجمه:
ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد نبايد گروهی از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زنانی از زنان ديگر شايد آنان بهتر از اينان باشند، و يكديگر را مورد طعن و عيبجویی قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسی بعد از ايمان نام كفر بگذاريد، و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند.
 
5. نبايد در مجالس گناه شرکت کرد

وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آَيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (100)

ترجمه:
هر وقت كسانی را كه آيات ما را استهزا می‌كنند مشاهده نمایی از آنها روی بگردان تا به سخن ديگری بپردازند و اگر شيطان از ياد تو ببرد، به محض توجه پيدا كردن با (اين) جمعيت ستمگر منشين.

نکته:
هرگاه گروهي از مسلمانان آگاهانه معصيت مي‌کنند (مثلا در يک عروسي مرد و زن با هم مي‌رقصند و... ) اين گونه معصيت کردن يعني دهن کجي به دين و تمسخر آيات قرآن. اينجاست که مومن در اين گونه مجالس شرکت نمي‌کند و اگر به شکل غير منتظره پيش آمد، آن را ترک مي‌کند.
 
6. عدم ورود به منزل ديگران

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَی أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (101)

ترجمه:
ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد در خانه‌هایی غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد، اين برای شما بهتر است، شايد متذكر شويد.
 
7. هر سوالي را نپرسيد

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآَنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (102)

ترجمه و تفسير
سؤالات بيجا!
شك نيست كه سوال كردن كليد فهم حقایق است، و به همين دليل كسانی كه كمتر می‌پرسند كمتر می‌دانند، و در آيات و روايات اسلامی نيز به مسلمانان دستور اكيد داده شده است كه هر چه را نمی‌دانند بپرسند، ولی از آنجا كه هر قانونی معمولا استثنایی دارد، اين اصل اساسی تعليم و تربيت نيز استثنایی دارد و آن اينكه گاهی پاره‌ای از مسائل پنهان بودنش برای حفظ نظام اجتماع و تامين مصالح افراد بهتر است در اينگونه موارد جستجوها و پرسش‌های پی در پی، برای پرده برداشتن، از روی واقعيت، نه تنها فضيلتی نيست بلكه مذموم و ناپسند نيز می‌باشد، مثلا غالب پزشكان صلاح اين می‌دانند كه بيماري‌های سخت و وحشتناك را از شخص بيمار مكتوم دارند، گاهی تنها اطرافيان را در جريان می‌گذارند، با اين قيد كه از بيمار پنهان دارند، زيرا تجربه نشان داده، بيشتر مردم اگر از عمق بيماری خود آگاه شوند گرفتار وحشتی می‌گردند كه اگر كشنده نباشد لااقل بهبودی را به تاخير می‌اندازد.

در اينگونه موارد بيمار هرگز نبايد در برابر طبيب دلسوز خود به سوال و اصرار بپردازد. زيرا اصرارهای مكرر او گاهی چنان ميدان را بر طبيب تنگ می‌كند كه برای آسودگی خود و رسيدگی به ساير بيماران جز اين نمی‌بيند كه حقيقت را برای اين بيمار لجوج آشكار سازد اگر چه او از اين رهگذر زيانهائی ببيند.

همچنين مردم در همكاري‌های خود نياز به خوش‌بينی دارند و برای حفظ اين سرمايه بزرگ صلاح اين است كه از تمام جزئيات حال يكديگر با خبر نباشند، زيرا بالاخره هر كس نقطه ضعفی دارد، و فاش شدن تمام نقطه‌های ضعف، همكاري‌های افراد را مواجه با اشكال مي‌كند، مثلا ممكن است يك فرد با شخصيت و موثر تصادفا در يك خانواده پست و پایين متولد شده باشد، اكنون اگر سابقه او فاش شود، ممكن است آثار وجودی او در جامعه متزلزل گردد در اين گونه موارد به هيچ‌وجه نبايد افراد، اصراری داشته باشند و به جستجو برخيزند.

و يا اينكه بسياری از نقشه‌ها و طرح‌های مبارزات اجتماعی بايد تا هنگام عمل مكتوم باشد و اصرار در افشای آنها ضربه‌ای بر موفقيت و پيروزی اجتماع است.

اينها و امثال آن مواردی است كه سؤ ال كردن در آن صحيح نيست و رهبران تا در فشار زياد قرار نگيرند، نبايد آنها را پاسخ گويند.

قرآن در آيه فوق به اين موضوع اشاره كرده، صريحا می‌گويد: ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد از اموری كه افشای آنها باعث ناراحتی و دردسر شما مي‌شود پرسش نكنيد (يا ايها الذين آمنوا لا تسالوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤ كم).

ولی از آنجا كه سؤالات پی در پی از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن است موجب شك و ترديد برای ديگران گردد و مفاسد بيشتری به بار آورد اضافه می‌كند اگر در اينگونه موارد زياد اصرار كنيد بوسيله آيات قرآن بر شما افشاء می‌شود و به زحمت خواهيد افتاد (و ان تسالوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم).

و اينكه افشا كردن اينها را به زمان نزول قرآن اختصاص می‌دهد به خاطر آن است كه سؤالات مربوط به مسائلی بوده كه می‌بايست از طريق وحی روشن گردد.

سپس اضافه مي‌كند: تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پاره‌ای از مسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته بلكه مي‌خواسته است شما را در توسعه قرار دهد و آنها را بخشوده است، و خداوند بخشنده حليم است (عفا الله عنها و الله غفور حليم).

در حديثی از علی (عليه السلام) مي‌خوانيم: (ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها و حد لكم حدودا فلا تعتدوها و نهی عن اشياء فلا تنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها:) خداوند واجباتی برای شما قرار داده آنها را ضايع مي‌كنيد، و حدود و مرزهایی تعيين كرده از آنها تجاوز ننمایيد و از اموری نهی كرده در برابر آنها پرده دری نكنيد، و از اموری ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچگاه اين كتمان از روی نسيان نبوده، در برابر اينگونه امور، اصراری در افشاء نداشته باشيد.
 
8. عوامل آزادگي

انسان تا وقتي که در يکي از امور زير گرفتار باشد نمي‌تواند انسان آزاده‌اي باشد. آزادگي يعني رها شدن از همه قيود وابستگي. در اینجا مهمترين عوامل آزادگي را با هم مرور مي‌کنيم:

الف: ترک شهوات
آن کس که بتواند خود را از همه قيود شهواني (شهوت جنسي، پول، قدرت، شهرت، خوردن و آشاميدن و...) رها سازد، آزاده است. (من ترک شهوات کان حرا) (103)
 
ب: زهد
کسي که نسبت به دنيا زهد بورزد و بي رغبت باشد، خود را آزاد و خدا را خشنود کرده است. (من زهد من الدنيا اعتق نفسه و ارضي ربه) (104)
  
ج: کسب حلال
کسي که با کار و تلاش خود بتواند کسب و درآمد حلالي داشته باشد، انسان آزاده‌اي است. (من توفيق الحر اکتسابه المال من حله) (105)
 
د: دوري از رذائل
انسان آزاده از هر حيله و زشتي منزه است (الحريه منزهه من الغل و المکر) (106)
 
هـ: ترک دنيا
ترک دنيا به معني عدم دلبستگي به آن است. دلبستگي به دنيا باعث تضييع حقوق ديگران و در پاره‌اي ظلم و جنايت مي‌شود.

اميرالمومنين علي (ع) مي‌فرمايد:
آيا آزاد مردي نيست که باقيمانده اين لقمه را براي اهلش رها کند (يعني متاع دنيا) زيرا که براي شما جز بهشت نباشد. پس خود را جز به بهشت نفروشيد. (107)
 
نتيجه گيري
بررسي نظام جامع تربيتي اسلام به بحثي مفصل و يک دوره چند جلدي مي‌انجامد.

آنچه بر شما گذشت تنها بيان مختصر و خلاصه‌اي بود از اهم اصول تربيتي اسلام. زيرا اسلام يک دين تک بعدي و فردي نيست.

انسان به دليل آن که يک موجود اجتماعي است، مي‌بايست در ابعاد مختلف حريم و حدود خود را بداند و نسبت به آدم نهايت ادب و دقت رعايت را داشته باشد.
  
«نظام تربيتي اسلام» بيشتر بر مبناي پيشگيري و تربيتي بنا نهاده شده است. و الا در سيستم قضایي اسلام که داراي وجوه متمايز ممتاز از حقوق قضایي ساير نقاط دنيا است، براي بزهکاران تدابير مختلف هم انديشيده شده است. اما به دليل آنکه اين سيستم بيشتر جنبه جراحي و ماهيت قهري و برخوردي دارد، در اين مقال بدان نپرداختم، اگر چه بنا بر تفسيري مي‌توان سيستم امنيتي و قضایي هر جامعه را هم جزء سيستم تربيتي معنا کرد. در واقع بعد تنبيهي را مو شکافي کردن است. شايد در آينده هر کدام از فصول ياد شده را به عنوان يکي از نظامهاي اسلامي علي حده و مفصل به رشته تحرير در آوردم. مثلا: «نظام اقتصادي اسلام» يا «نظام قضائي اسلام» و...

اميد آنکه همين مقدار اندک از اين قليل مورد استفاده مخاطبان عزيز قرار گرفته باشد.
 
--------------------------------------
زير نويس و منابع:
1) لويس معلوف، ت. بندر ريگي محمد؛ المنجد ص 1961؛ چ 4 ايران 1382

2) معين محمد؛ فرهنگ فارسي معين؛ چ 6 تهران1382؛ چاپخانه مهارت ص 279

3) لويس معلوف، ت. بندر ريگي محمد؛ المنجد ص 767؛ چ 4 ايران 1382

4) زمر/9

5) مجادله/11

6) بقره 247

7) طه 114

8) فاطر 28

9) المنجد، لوئيس معلوف، ص535، دهاقاني 1374

10) طباطبايي، سيد مصطفي؛ فرهنگ نوين، ص463

11) غريب  محمد؛ واژه نامه نوين، ص 1157

12) صافات آيه 84

13) نحل آيه 97

14) مائده آيه 35

15) تکاثر آيه 8

16) نساء آيه 95

17) وسايل الشيعه ج 11 ص 9

18) محجه البيضاء ج 5 ص 115

19) رعد آيه 11

20) المنجد، لوئيس معلوف، ص194، دهاقاني 1374

21) کهف 46

22) سفينه البحار ج 8 ص508

23) کافي ج 4 ص 50

24) کنزالعمال حديث 45191

25) نساء 34

26) روم 21

27) بحار الانوار ج 103 ص 220

28) هنگامي که بنده ازدواج مي‌کند، نصف ايمان او کامل مي‌شود. پس در نصف ديگر پرهيزگاري را رعايت کند. کنز العمال حديث 44403

29) بحار الانوار ج 103 ص 331

30) کنز العمال حديث 44731

31) برای آگاهی بيشتر ر. ك: صدر، سيدمحمد باقر، اقتصاد ما، ج 1 و 2. ( اين قسمت از نرم افزار پرسمان اقتباس شده است)

32) نساء آيه 5

33) بقره آيه 275

34) بقره آيه 188

35) کافي ج 5 ص 150

36) الدر المثور ج 2 ص 495

37) وسائل الشيعه ج 12 ص 287

38) بحار الانوار ج 103 ص 95

39) کنز العمال حديث 9330

40) محجه البضاء ج 3 ص 173

41) وسائل الشيعه ج 18 ص 32

42) مزمل آيه 20

43) نساء ايه 36

44) نور آيه 27

45) آل عمران آيه 145

46) مومنون آيه 96

47) آل عمران 134

48) بقره آيه 83

49) مومنون آيه 8

50) بحار الانوار ج 77 ص 418

51) انفال آيه 27

52) کافي ج 2 ص 199

53) مستدرک الوسائل ج 1 ص 210

54) محجه البيضا ج 2 ص 24

55) کافي ج 6 ص 453

56) بحار الانوار ج 79 ص 298

57) همان ص 307

58) وسائل الشيعه ج 3 ص 340

59) همان ج 1 ص 432

60) عيون اخبار الرضا (ع) ج 2 ص 74

61) اصول علم سياست، موريس دوورژه، ترجمه ابوالفضل قاضي شريعت پناهي، ص 11.

62) همان

63) مباني علم سياست، عبدالحميد ابوالمحمد، ج 1، ص 27.

64) بنيادهاي علم سياست، عبدالرحمن عالم، ص 26.

65) همان، ص 29 - 30.

66) همان، ص 33.

67) فلسفه سياسي، آنتوني كوئيس، مرتضي اسعدي، ص 44 و 48

68) همان، ص 45.

69) دولتِ عقل، حسين بشيريه، ص 32.

70) بقره آيه 247

71) شعرا آيه 3

72) سجده آيه 24

73) طه آيه 25و26

74) ص آيه 26

75) نساء آيه 84

76) نساء آيه 135

77) حج آيه 41

78) يوسف آيه 55

79) سفينه البحار ج 2 ص 641

80) بحار الانوار ج 33 ص 512

81) غرر الحکم حديث 10944

82) همان حديث 2665

83) بقره آيه 124

84) کافي ج 2 ص 331)

85) غرر الحکم حديث 3346

86) سازمان پژوهش، بينش اسلامي، سال دوم دبيرستان، ص 12

87) هفته نامه پرتو سخن، شماره 47 چهارشنبه 79. 6. 30.

88) بقره آيه 256

89) الكافي، ج8، ص167

90) نساء آيه 93

91) شوری آيه 38

92) آل عمران آيه 159

93) آل عمران آيه 159

94) الكافي، ج2، ص54

95) زمرآيه 17و18

96) غررالحكم، ص335

97) آل عمران آيه 64

98) نساء آيه 148

99) حجرات آيه 99

100) انعام آيه 68

101) نور آيه 27

102) مائده آيه 101

103) تحف العقول ص 99

104) غرر الحکم حديث 8816

105) همان حديث 9393

106) همان حديث 1485

107) نهج البلاغه حکمت 456

 
منابع:

01. لويس معلوف، ت. بندر ريگي محمد؛ المنجد؛ چ 4 ايران 1382

02. معين محمد؛ فرهنگ فارسي معين؛ چ 6 مهارت تهران1382

03. طباطبايي، سيد مصطفي؛ فرهنگ نوين

04. غريب  محمد؛ واژه نامه نوين

05. قرآن کريم؛ نسخه خطي عثمان طه

06. الحر العاملي، محمد بن الحسن؛ وسائل الشيعه؛ قم، آل البيت (ع)؛ چ2، 1404قمري

07. فيض کاشاني، ملا محسن؛ محجه البيضاء

08. الهندي، حسام الدين؛ کنز العمال؛ موسسه الرساله؛ بيروت، 1409 ق

09. مجلسي، محمد باقر؛ بحار الانوار؛ موسسه الوفاء؛ بيروت، 1403ق

10. السيوطي، جلال الدين؛ الدر المنثور؛ دار الفکر؛ بيروت

11. نوري طبرسي، ميرزا حسين؛ مسترک الوسائل؛ آل البيت(ع)؛ قم، 1408ق

12. صدوق، ابي جعفر؛ عيون اخبار الرضا (ع)؛ موسسه الاعلمي؛ بيروت، 1404ق

13. تميمي آمدي، عبدالواحد بن محمد؛ غرر الحکم و درر الکلم؛ دفتر تبليغات، قم1366

14. شعبه الحراني، علي بن الحسين؛ تحف العقول؛ تصحيح، غفاري ـ علي اکبر؛ موسسه النشر الاسلامي؛ قم1363

15. الرضي، الشريف؛ نهج البلاغه؛ دار المعرفه، بيروت

تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
خرید چیلر
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
برچسب منتخب
# اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل # توماج صالحی # خیزش دانشجویان ضد صهیونیست # سیل