تهران امروز: مرد ساده دل گول دو كلاهبردار حرفهاي را خوردكه از بيرون بانك وي را ميپاييدند.
پيرمرد كارگر تازه از بانك در آمده بود كه با مردي مواجه شد كه از وي درخواستي عجيب كرد: حاجآقا! آن مرد را ميبيني كه آن گردنبند در دستانش است و قصد فروش آن را دارد. من چند دقيقه پيش او بودم و ميخواستم آن طلا را از او بخرم اما سر قيمت با او بحثم شد و بينمان شكرآب شده و وي گفت ديگر آن را به تو نميفروشم. حالا من ميخواهم آنرا براي زنم بخرم تا پس از مدتها باعث خوشحالي همسرم فراهم شوم. رفتن دوباره من پيش آن مرد فايدهاي ندارد، خير ببيني من همينجا ميايستم برو آن گردنبند را براي من بخر بيا اينجا پولش را بهت بدهم.
پيرمرد كه تازه از بانك در آمده و مقداري پول هم كه به تازگي از حسابش برداشت كرده بود همراهش بود خام شده و پيش مرد دستفروش رفت و درخواست خريد طلا را كرد.
وي سرانجام پس از پرداخت 600هزارتومان اين گردنبند را خريد اما وقتي دوباره مقابل بانك آمد تا آن را به مرد اولي داده و پولش را بگيرد متوجه ناپديد شدن وي شد.
پيرمرد داخل كوچه رفت تا طلا را به دستفروش پس دهد كه ديد اثري از وي هم نيست. به همين خاطر در حالي كه هنوز خيلي ناراحت بود و فكر ميكرد اين طلا با وزني كه دارد بيشتر از اينها قيمت دارد آنرا پيش يك طلافروش برد. پيرمرد كارگر با شنيدن حرفهاي طلافروش دنيا را تيره و تار ديد چرا كه اين گردنبند بدل بود و بيشتر از 20 هزار تومان نميارزيد.
پيرمرد راه خود را كج كرده و به دادسراي يافتآباد آمد تا شكايتي عليه اين دو كلاهبردار تنظيم كند. در حال حاضر هم اين دو متهم تحت تعقيب قرار گرفته و پرونده آنها در دادسراي يافت آباد جريان دارد.