خراسان: شب عقدکنان، بعد از آنکه میهمانها رفتند نامزدم فرار کرد و ما هرچه با تلفن همراهش تماس گرفتیم جواب نداد. پدرشوهرم که خیلی عصبی به نظر میرسید همراه پدرم به راه افتادند و ساعت حدود ۲: ۳۰ بامداد بود که آنها فرامرز را در خانه یکی از دوستانش پیدا کردند.
پدرشوهرم، نامزدم را در حالی به خانه ما برگرداند که زیرچشمش کبود شده بود و گریه میکرد. با دیدن این صحنه به مادر و پدرم گفتم این چه ازدواجی است؟ اما والدینم میگفتند خفه شو و صبر کن همه چیز درست میشود.
۴ ماه از دوران نامزدی ما گذشت و در این مدت مادرشوهرم تا جایی که میتوانست با رفتارهای توهین آمیز خودش مرا زجر داد اما برای آبروی خانوادهام تحمل کردم و صدایم درنیامد.
من و فرامرز با حمایتهای پدرشوهرم زندگی مشترکمان را در آپارتمانی بسیار شیک و مجلل در حالی آغاز کردیم که خیلی از دخترهای فامیل حسرت زندگیام را میخوردند ولی هیچ کس درک نمیکرد در آن قفس طلایی چه قدر تنها و افسرده هستم.
شوهرم دخترخالهاش را دوست داشت و صادقانه میگفت ازدواج او و سمیرا آرزوی مادرش بوده، اما فقط به خاطر لج و لج بازی پدرش با من ازدواج کرده است.
زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری جهاد مشهد افزود: حدود ۶ ماه از ازدواج سرد و بیروح ما گذشت و مادرشوهرم که از هر فرصتی استفاده میکرد تا شخصیت مرا خرد کند ناگهان تغییر رویه داد و با این ادعا که باید از داروهای تقویتی استفاده کنم تا بتوانم برای بارداری و تولد فرزندم آماده بشوم داروهای روان گردان به من داد و حتی پس از مدتی مرا به دام شیشه انداخت و گفت: این مواد، حالت درمانی دارد و برای تناسب اندام و قوی شدن عضلات بسیار خوب است.
من که نمیدانستم این مواد لعنتی چیست و کارم به کجا کشیده خواهد شد در مدت کوتاهی اعتیاد پیدا کردم و از نظر فکری و روحی بسیار تخریب شدم. در این شرایط فرامرز و مادرش بالاخره بخش پایانی نقشه شوم خود را نیز عملی کردند و در جمع خانوادگی اظهار داشتند که عروس ما معتاد است و با توجه به دلیل محکمه پسندی که داریم میخواهیم هرچه زودتر طلاقش بدهیم.
اما آنها غافل بودند که من ساده لوح از داروهایی که به عنوان تقویتی استفاده میکردم به طور پنهانی به خواهرشوهرم نیز دادهام و او هم الان مثل خودم گرفتار شده است. وقتی همه اعضای خانواده فهمیدند ما معتاد شدهایم برایمان خط و نشان کشیدند و من به پیشنهاد خواهرشوهرم، با هم از خانه فرار کردیم و به دیدن یکی از دوستان دوران دانشجوییاش که مرد جوانی است راهی تهران شدیم و...!
من و فریده ۲ هفته در تهران بودیم و سپس به مشهد برگشتیم و چون جایی نداشتیم برویم توسط پلیس دستگیر شدیم.