انقلاب همه گیر مردمی در بحرین به عنوان
کشوری که محل استقرار ناوگان پنجم آمریکاست، پیام های متعددی دارد که متأسفانه، از
سوی رسانه های ایرانی، کمتر بدان توجه شده است.
نکته مهمی که در قیام همگانی بحرینی ها قابل تأمل است، این که قیام همه گیر شیعیان
در کشوری که یکی از بالاترین نرخ های رفاه را در سطح جهان داراست، نه از جنس قیام
علیه وضعیت معیشت عمومی و چپاول ثروت ملی (آن گونه که در مصر و یمن و تونس دیدیم)
بلکه به جهت تبعیض ناروایی است که در سال ها یک خاندان دست نشانده از تبار غیر
بومی در حق بیشتر شیعیان ایرانی تبار آن سامان روا داشته اند.
این گونه است که بیشترین ترس را در خاندان آل سعود می بینیم که با فرستادن سرباز و
تسلیحات نظامی، از هیچ کمکی ـ که به پابرجایی آل خلیفه، که دو سده پیش از صحرای
عربستان به بحرین تجاوز کرده اند ـ فروگذار نمی کند... .
تاريخ پيوستگيهاي ايران و بحرين
درطول تاریخ کهن خلیج فارس بحرین، نه تنها جزیره کنونی بحرین بلکه کرانه های شرقی
عربستان سعودی را در بر می گرفته و کشور قطر هم بخشی از بحرین بوده است. (قطر در
سال 1868 میلادی، از قلمرو بحرین جدا شده است.
منبع: List of countries by
– statehood-)
From Wikipedia, the free
encyclopedia
بحرين کنونی، نام مجموعه جزايري است به وسعت 333 کيلو متر مربع و کمتر از 688000
نفر جمعيت (آمار 2008) در جنوب غربي ايران واقع شده است. مردم جزيره بحرين تا پيش
از استقلال، بيش از 70 درصد ايراني تبار شيعه مذهب و پارسي زبان بودهاند، ولی
متأسفانه، پس از جدا شدن اين کشور از ايران، کشورهاي عربي و انگلستان تلاش بسیاری
در تغيير هويت ايراني آنجا داده و عربهاي بسياري را با وعده مالي و فراهم کردن
امکانت رفاهي راهي بحرين کردند. همزمان با اين اقدامات، ايرانيان بسياري مجبور به
کوچ به سواحل شمالي خليج فارس شدند و در حالي که تا آن هنگام پول ايران، پول رايج
بحرين بود ولي انگلستان پول خود را جايگزين آن کرد.
شهر منامه، پرجمعيتترين شهر بحرين است. بسياري از مناطق بحرين نامهاي ايراني
دارد از جمله: توبلي، دراز، توري، دمستان، سبز، شاخوره، فارسيه، کرانه، کرزکان،
مرخ، مروزان، نويدرات که همگي مشتق شده زبان پارسي هستند.
اسناد متعدد تاريخي بين المللي که از گذشتههاي دور بر جاي مانده است، ارتباط
گسترده تاريخ بحرين با ايران را اثبات ميکند که در زير به بخشي از اين اسناد ميپردازيم.
کتيبه داريوش بزرگ در بيستون نيز سندي ديگر بر مالکيت ايران بر خليج فارس و کليه
جزاير آن است: داريوش شاه از اربابه (بخشي از عربستان)، ماکا (قسمت مجاور تنگه
هرمز) و... نام ميبرد و اين که جنوب تنگه هرمز و سواحل خليج فارس نيز کاملا تحت
اختيار ايران بوده است.
يکي از قديميترين اسناد مالکيت ايران بر بحرين، به محمد ابن جرير طبري بازمي
گردد. وي مينويسد: در زمان اشکانيان عرب ها همه در حجاز بودند و بايده و مکه و
يمن سکونتگاه آنان. آن گروهي که در حجاز و باديه بودند، به قحطي و گرسنگي دچار
شدند، چرا که از سويي نمی توانستند به عراق وارد شوند، زيرا این کشور در اختيار
اشکانيان ايران بود. پس از حجاز به بحرين کوچ کردند که در اختيار ايران بود.
«دکتر وستفلد» ميگويد: پيش از اسلام، سواحل غربي درياي پارس توسط
ايرانيان اداره ميشد؛ حتي شهري نيز از دوره ساساني نيز باقي است که به نام يکي از
سرداران ايراني نامگذاري شده است. اين شهر، امروزه اسپيدگان (اسفنج) نام دارد که
از سردار اسپيدويه گرفته شده است.
بحرين در چهارصد و اندي سال حکمراني ساسانيان بر بخش زيادي از خاورميانه، جزوي از
خاک ايران بود. در تاريخ آمده که شاپور دوم، پادشاه ساساني (ملقب به شاپور
ذوالكتاف، 309-337 ميلادي) با قواي كامل و كشتي هاي متعدد به بحرين ـ که بخشي از
ايران پيش از اسلام بوده ـ وارد شده و تا زمان سقوط دولت ساساني به دست اعراب
(651ميلادي) آرامش كاملي در آنجا برقرار بود.
پس از اسلام، عربها تشكيلات اداري سرزمينهاي فتح شده را تغيير نميدادند، زيرا
تشكيلات اداري كه جانشين آن كنند، نداشتند و برای همین، به جاي آن، از بزرگان آن
سرزمينها كه داراي تمدن و فرهنگي درخشان و بالاتر از اعراب بودند، براي ايجاد و
اداره تشكيلات اداري ـ اسلامي خود استفاده مينمودند که اين روش به آنان كمك
شاياني ميكرد.
تاريخ طبري آورده است: در زمان پادشاهي اردشير بابکان در بحرين، حاکمي
محلي به نام سنطرق حکمراني مي کرد. اردشير سرداري به جنگ وي فرستاد و او را شکست
داد و قلعه او را تصرف کرد و اموال وي را به عنوان غنيمت به ايران آوردند. فرزند
خويش را به شاهي آنجا گماشت.
اردشير شهري در بحرين بنا کرد به نام «خط» که در زمان وي پايتخت اين جزيره بوده
است. پس از وي در زمان شاپور ذوالاکتاف، برخي اعراب تابع ايران، شورش ميکنند.
آنان از ناحيه هجر ضد شاهنشاه ايران شورش کردند. شاپور قواي دريايي ارتش ايران را
راهي اين منطقه کرد و اين نبرد، پس از جنگ سناخريب، نخستين نبرد دريايي است که در
منطقه ثبت شده است. شاپور راهي خط، هجر، يمامه شد و آنان را در سر جاي خود نشاند.
شرق شناس معروف فرانسوي کوسن دو پرسوال در کتاب خود به نام تاريخ اعراب پيش از
اسلام اين جمله طبري را عينا تکرار کرده است.
«سرآرنلدويلسن»، مولف کتاب خليج فارس درباره شاهپور مينويسد: شاپور در قطيف از
کشتي پيدا شد... و کل جزيره را تحت کنترل گرفت. سپس به سوي تميم راهي شد، ولي چون
شرارت اعراب پایان نيافت و شورشهاي سختي کردند، شاهپور آنان را براي عبرت گرفتن
ديگران به يکديگر بست و شانه هايشان را سوراخ کرد و طنابي از ميان آنها عبور داد.
پس از اين واقعه، بحرين براي هميشه آرام شد و تحت کنترل ايران.
بيشتر مورخان عرب بر اين باور هستند که نخستين شهري از ايران که توسط سپاه اسلام
گشوده شده، بحرين است.
«کلمان هوار» مينويسد: در زمان پادشاهي خسرو پرويز ساساني در سالهاي 590
تا 627 ميلادي، پيامبر اسلام، شاه بحرين به نام منذربن ساوي را که زير کنترل
شاهنشاه ايران بود به اسلام دعوت کرد و او اسلام آورد. در آن وقت در هجر پاتخت
بحرين، مرزباني به نام اسبي بخت کنترل نظامي بحرين را بر عهده داشت.
وي از سوي شاهنشاه ايران برگزيده شده بود و چون برخي از بحرينيها اسلام نياوردند
و مجبور به دادن خراج به مأموران پيامبر شدند، ساکنين بحرين سر به شورش نهادند.
شرق شناس فرانسوي به نام «شارل شفر» در ترجمه کتاب ناصر خسرو قباداني مينويسد:
نام مرزبان بحرين همان «اسپيدويه» ايراني است.
«کلمنت اوار» ميگويد: در زمان انوشيروان عادل، سپاهي عظيم راهي خليج فارس شد.
نيروي دريايي ايران در «ابوله»، واقع در مصب فرات تجهيز شد و از دماغه حد به عدن
رفت و بيشتر نواحي عربستان را به زير کنترل ايران درآورد و سرانجام، حکومت سواحل
جنوب خليج فارس و شمال شرق جزيره العرب و جزاير بحرين به نعمان ابن منذر مأمور
پادشاه ايران سپرده شد. شاهنشاهان ايران بر همه نواحي حکومتي خود از خود مردمان آن
ناحيه مأمور ميگماشتند.
امين روحاني در کتاب خود، معروف به «ملوک العرب» نوشته است: در سالهاي نخستين
اسلام، بحرين در قلمرو ايران بود. مردمانش زرتشتي و يهودي و نصاري. منذر و تيمي از
مأموران پادشاه ايران مسوول حکمراني بر بحرين بودهاند.
پس از اسلام در زمان حضرت محمد(ص) مأموري از سوی ايشان، حامل پيام به مأمور ايراني
در بحرين ميشود.
در کتاب «الخراج» آورده شده است: پيامبر اسلام از مجوسان (زرتشتيان) هجر در
بحرين جزيه ميگرفت و قرار شد، هر کسي به دين اسلام روي آورد، مال و خون و زندگي
اش در امان باشد.
البته در سالهاي پس از 633 ميلادي، مطابق با سال 12 هجري مردم بحرين به پيشوايي
منذر ايراني، دوباره از زير کنترل اعراب بیرون آمدند و ايرانيان بر آنجا حکمراني
کردند.
متن نامه پيامبر اسلام (ص) به نعمان ابن منذر، مأمور ايران در بحرين: به نام خداي
بخشنده مهربان. اين نامه اي است از سوي محمد فرستاده و رسول خدا به سوي منذرابن
نعمان ساوي. سلام بر تو باد. به درستي که من. حمد ميکنم به سوي تو چنان خدايي را
که نيست خدايي جز او و اينک محمد فرستاده و رسول اوست. پس من به درستي که خدا را
به ياد تو ميآورم و هر که نصيحت کند، براي خود کرده است و هر کس اطاعت نمايد
فرستادگان مرا براي من خير خواهي کرده است؛ يعني تو به حق ايمان داري و فروتن و
خاضعي. من شفاعت وي و خاندانش را خواهم نمود. پس تو و خاندانت امان خواهي يافت پس
اگر مسلمان شوي. پس گناهان تو را خواهم بخشيد و تا زماني که صالح و نيکوکار باشي
در مقامت خواهي ماند و هرکه از قوم تو در دين يهود و زرتشت باقي باشد، بايد جزيه
پرداخت نمايد... .
جزيره بحرين از گذشتههاي دور، مورد توجه گردشگران وسياحان و مسافران بوده و
نويسندگان متعددي درباره آن کتاب نوشتهاند.
در سال 443 هجري ناصر خسرو به بحرين سفر کرد. مردم آنجا را عموما قرامطي و همگي
ايراني توصيف کرده است. وي مينويسد: علي بن احمد، نامي ايراني مسجدي در لحسا ساخت
و مسافران را در آن منزل ميداد.
«ابن بطوطه»، مورخ مشهور عرب که به شهرهاي بسيار سفر کرده بود، پس از رسيدن به
بحرين مينويسد: «بحرين شهر معتبر قشنگي است که انهار و بساتين (باغ ها) و اشجار
فراوان دارد و آب در آنجا به آساني به دست ميآيد؛ يعني همين که قدري خاک زمين را
با پنجه کندند آب از زير آن جاري ميشود. در اين ناحيه، نخل خرما و انار و ليمو و
پنبه به عمل ميآيد و هوا فوق العاده گرم است و به قدري شن در آنجا وجود دارد که
غالباٌ ابنيه و منازل را در زير خود مدفون ميسازد. محصول بحرين خرما، پنبه، انار
و مرواريد است. ساکنين آنجا از رافضيان هستند.» (رافضي اصطلاح مورد استفاده اعراب
در مورد مردم ایران بوده است).
خواجه نظام الملک نيز در سياست نامه خود، باطنيه بحرين را همگي ايراني توصيف کرده
است. نهضت قرمطيان نهضتي ايراني بود که حمدالله مستوفي آن را به سال 319 هجري ميداند
که ايرانيان براي بيرون رفتن از زير حکومت اعراب ايجاد نموده بودند. پس از قرامطه
شورش صاحب الزنج در سال 449 هجري رخ داد که صاحبان آن ايرانيان بودند. اين نهضت ضد
حکومتهاي عرب بود و با برده داري در تضاد کامل بود.
در دوره ديلميان بحرين و عمان بخشي از ايران بود و شاهزادگان ايراني بر آنان
حکمراني مينمودند. «ابن بلخي»، مورخ نامدار در کتاب فارس نامه مينويسد: چون نوبت
به عضدوالدوله ديلمي رسيد، چندان عمارت ساخت که آن را حد نبود. در عهد او، مجموع
ممالک پارس کرمان و عمان و باعشر و مشرعه دريا به سيراف (بوشهر امروزي) و پارس
و... بود. پس از انقراض آل بويه و روي کار آمدن سلجوقيان، بحرين نيز متعلق به
ايران بود. در زمان عماد الدوله سلجوقي حکمران کرمان تا زمان فوت ارسلان شاه
سلجوقي، بحرين توسط شاه کرمان اداره ميشد. پس از وي سلجوقشاه حاکم بحرين شد.
پس از سال 1505 امپراتوري دريايي پرتغال برای استيلاي استعماري به منطقه خليج فارس
وارد ميشود و موفق ميشوند، براي کمتر از يکصد سال، سلطه خود را بر خليج فارس
تحميل کنند و امراي هرمز را خراجگزار خودشان قرار دهند، ولي در زمان شاه عباس
(1603 ميلادي) ايرانيان موفق ميشوند، بر بنادر و جزاير خليج فارس به ويژه قشم و
بحرين که در زمان آلبو کرک پرتقالي به تصرف پرتغاليها درآمد، اعاده حاکميت کنند و
در سال 1612 منطقه امروزي امارات و دیگر مناطق جنوب خليج فارس را از دست پرتغاليها
خارج کنند.
در سال 1620 حاکميت ايران قشم و هرمز نيز اعاده حاکميت صورت ميگيرد. در اين دوره
حاکميت پرتغاليها به مسقط و عمان محدود ميشود. در زمان صفويه يک حاکميت کامل و
موثر بر سر تا سر خليج فارس بود.
پس از حمله افغانیان و بحران داخلي ناشي از ضعف حکومت مرکزي در ايران، عمانيها
براي مدتي، راهزني دريايي را در پيش ميگيرند، تا اينکه نادرشاه با نيروي دريايي
موثري دوباره اعمال حاکميت کرده و اعراب راهزن را سرکوب ميکند و در خدمت نيروي
دريايي ايران قرار ميگيرند.
چرا مردم بحرین از آل خلیفه بیزارند و آنها را نمی خواهند؟
حضور و اعمال قدرت شيوخ عرب در بحرین و دیگر کرانه های جنوبی خليج فارس به قرن 18
برمي گردد.
در اواسط قرن هجدهم، با حمله وحشیانه قبایل عربی ـ که از صحراهای حجاز آمده بودند
ـ بحرين به تصرف اعراب «حواله» درآمد، ولي ايرانيان به آساني آنها را مغلوب ساخته
و دوباره بر بحرين تسلط يافتند. شيوخ خليج فارس پیشتر اقتدار و شوکت نادرشاه
آنها را بر سر جاي خود نشانده و از ترس او جرأت تجاوز نداشتند تا این که پس از
درگذشت کريمخان زند در سال 1783 اعراب طايفه «عتبي» به کمک قبايل «الصباح» با
سوءاستفاده از فرصت پیش آمده بر جزيره بحرين مسلط شدند. پس از آن به دلیل ضعف و
وطن فروشی سران بی کفایت قاجار، این طايفه در بحرين پيوسته به انحای گوناگون، سعي
در گسترش نفوذ و اقتدار خود کرده اند و برای دور ساختن بیشتر شیعیان بحرین از
ایران، حتي از ابراز سرسپردگي به استعمار انگليس هم دريغ نکردند و این گونه بود که
جد شیخ سلمان آل خلیفه حاکم کنونی بحرين در سال 1861 معاهده دوستانهاي با دولت
انگليس بست و به موجب آن به موارد زير متعهد شد:
نخست:
جلوگيري از تجارت برده.
دوم:
تعهد نمود که پس از آن، از اقدام به جنگ و دزدي در دريا (!) خودداري کند.
سوم:
تعهد نمود که موارد شکايت خود را از تجاوزات ديگران به حکميت و قضاوت انگليسيها
واگذار نمايد(؟!)
چهارم:
تعهد نمود به انگليسيها اجازه بدهد که آزادانه در قلمرو مملکت او سکونت کرده و به
تجارت بپردازند.
پنجم:
هيچ گونه قرارداد و عهدنامهاي با دولت های ديگر منعقد نسازد، مگر با تصويب و
رضايت دولت انگليس و به هيچ مملکت ديگري اجازه ندهد که در خاک بحرين نمايندگي
سياسي و قونسولگري و مخزن سوخت تأسيس نمايد.
ششم:
زمین ها و متصرفات خود را به هيچ دولت ديگري غير از انگلستان به عنوان رهن و فروش
و پيشکش يا به عناوين ديگر انتقال ندهد.
(توجه خواننده عزيز را به اين مطلب بسيار مهم جلب ميکنيم، همه مفاد
قراردادهاي بسته شده با شيوخ بحرين تا سال 1971 که انگلستان تصميم گرفت، از خليج
فارس خارج شود، پا بر جای و به مرحله اجرا درميآمد!)
اين گونه بود که آل خلیفه در دوره انحطاط قاجاريه، از ضعف دولت مرکزي ايران سوء
استفاده کرد و به موجب قراردادهايي که در سالهاي 1820، 1861، 1880 و 1892 با دولت
انگلستان منعقد کرد، به تدريج بر نفوذ خود در آن سرزمين افزود و بعدها مدعي شد که
از زمان قرارداد 1820 دولت انگلستان، آل خلیفه را مستقل ميشناخته است.
دولت ايران، همواره نسبت به اين امر معترض بود و حتي رضاشاه پهلوی در نوامبر 1927
مسأله بحرين را به جامعه ملل (نام پيشين سازمان ملل متحد) ارجاع کرد، ولي راهکاري
در اين مورد به دست نيامد.
پس از جنگ جهاني دوم، لوايحي در ايران به تصويب رسيد و به موجب آن دولت ايران موظف
شد که نسبت به احقاق حقوق ايران در بحرين اقدام کند. همچنين دولت ايران در سال
1957 رسما بحرين را به عنوان استان چهاردهم ايران اعلام کرد و در 1958 نيز از شيخ
سلمان بن احمد ال خليفه شيخ بحرين خواست، وفاداري خود را به دولت ايران نشان دهد.
دولت ايران در مورد حاکميت خود بر بحرين چنين استدلال ميکرد؛
1ـ بحرين
هرگز کشوري کاملاً مستقل نبوده و حاکميت ايران بر اين جزيره چندين قرن ادامه داشته
است، به استثناي دوره کوتاه 1507 - 1602 ميلادي که پرتغاليها اين جزيره را اشغال
کرده بودند.
2ـ
ايران هرگز حاکميت خود را بر بحرين به قدرت ديگري واگذاري نکرده و حاکم بحرين را
به عنوان رييس يک کشور به رسميت نشناخته است. حتي شاه در مارس 1968 مسافرت خود را
به عربستان سعودي به دلیل اعتراض به اين کشور ـ که از حاکم بحرين به عنوان ریيس يک
کشور در ديدار از عربستان سعودي استقبال کرده بود ـ لغو کرد.
3ـ ايران
حمايت بريتانيا را از بحرين به عنوان مداخله در امور داخلي جزاير و در نتيجه در
امور داخلي خود تلقي کرده است.
اما بعدها سياست دولت ايران نسبت به بحرين تغيير کرد و دولت ايران تحت تأثير بستر
سازيهاي برخي افراد ذي نفع، حاضر شد از حاکميت تاريخي ايران بر بحرين صرف نظر
کند. يکي از اين افراد، عباس مسعودي، نماينده مجلس رژيم گذشته بود که در گرماگرم
تهيه مقدمات جدايي بحرين از ايران پس از مسافرت به بحرين، کوشيد به اشکال گوناگون،
اين مسأله را در اذهان ايرانيان جای بيندازد که بحرين از نظر اقتصادي، ارزشي براي
ايرانيان ندارد و نگاهداري اين سرزمين، مستلزم هزينه بسياري است، زيرا منابع نفتي
آن رو به پايان است! در حالي که بر پايه آمارهاي بينالمللي، درآمد سرانه مردم
بحرين سي سال پس از جدايي از ايران (در سال 1999 ميلادي) 9656 دلار و در همان سال،
درآمد سرانه مردم ايران 692 دلار بوده است! [چکيده تاريخ تجزيه ايران، دکتر هوشنگ
طالع]
پس از اين القائات و پس از سخنراني امير عباس هويدا، نخستوزير وقت در مجلس شوراي
ملي سابق، در روز يکم ارديبهشت 1349، نمایندگان فرمایشی مجلس شوراي ملي وقت که در
اقدامی ضد ملی با 199 رأي موافق در برابر تنها چهار رأي مخالف (نمايندگان حزب پانايرانيست)،
با اشتباهي توجيهناپذير، رأي بر همهپرسي در اين جزيره دادند... توجیهاتی که براي
اين خبط تاريخي ذکر ميشد، متعدد بود.
به هر حال، پس از مذاکرات مفصلي که بين دولت ايران، انگلستان و شيوخ خليج فارس
صورت گرفت، اين تفاهم به دست آمد که ايران حل مسأله بحرين را به سازمان ملل ارجاع
کند. پس از آن، نمايندگان ايران و بريتانيا در سازمان ملل متحد، طي نامههايي از
دبير کل سازمان درخواست کردند که مساعي جميله خود را براي تعيين سرنوشت بحرين به
کار گيرد. مأموريت دبير کل اعزام يک هيأت «تحقيق» به بحرين بود تا درباره خواست
مردم بحرين راجمع به وضع آينده اين سرزمين تحقيق کند.
هيأت سازمان ملل در مارس 1970 رهسپار بحرين شد و در دوم ماه می 1970 گزارش داد که
بیشتر مردم بحرين، خواهان استقلال هستند. اين در حالي بود که در هنگام همه پرسي،
جو رعب آوري بر ساکنان ايراني بحرين تحميل شده بود که حتي به بازداشت و شکنجه
بسياري از شیعیان ايران دوست بحريني منجر شد و سرانجام، اين رفراندوم مشکوک در
هتلي در مرکز بحرين و تنها با نظرخواهي برخی از شيوخ محلي عرب سني به انجام رسيد
که طبیعتا این شیوخ سرسپرده، رأی به جدایی از ایران دادند.
پس از آن، شوراي امنيت گزارش دبير کل سازمان ملل را در یازدهم ماه می همان سال
تصويب کرد؛ جدايي که هيچ گاه از سوي قاطبه ملت ايران به رسميت شناخته نشد.
اين گونه بود که آخرين سناريوي تجزيه نافرجام گوشهاي ديگر از خاک ايران زمين به
اجرا درآمد.
با این حال، نکته مهمی که در پس جدایی ناپذیرفتنی بحرین از ایران مطرح بوده، این
که شاه برای جبران این خبط بزرگ تاریخی، یعنی جداسازی مصنوعی بحرین از ایران، در
برنامه های بلندمدت خود، می خواست بحرین را به یکی از کشورهای اقماری ایران تبدیل
کند.
به این بخش از خاطرات علم توجه فرمایید:
«خاطرات جمعه 4 دي 1349: براي اولين بار در دويست سال اخير، يك شيخ بحرين
سفري رسمي به ايران كرده است. در فرودگاه، شاهپور غلامرضا، نخست وزير و من از او
استقبال كرديم. خيلي جالب است كه تا همين اواخر ما از او با عنوان: «شيخ فلان فلان
شده و غاصب بحرين » نام ميبرديم. اما امروز او ميهمان عزيز و محترم ماست. ناهار
را با شاه صرف كرد كه بعدا به او افتخار داد و در اقامتگاه او چاي صرف كرد. اين هم
يكي از اولينهاي ديگر؛ تاكنون سابقه نداشته كه شاه ديدار يك شيخ خليج فارس را پس
بدهد. به اين موضوع اشاره كردم و گفتم شايد داريم ادب و نزاكت را از حد ميگذرانيم،
ولي شاه پاسخ داد كه مايل است شيخ يكي از اقمار ايران بشود. شيخ از بازديد شاه
بسيار خوشوقت شد...».
فرجام سخن این که
مردم شیعه بحرین که اعراب در محافل خود از آن ها به عنوان «مستعرب» (منظور عجم یا
ایرانی عرب شده) نام می برند، از دو قرن حاکمیت استعماری خاندان آل خلیفه خسته شده
اند و می خواهند به پیشینه غنی فرهنگی تاریخی خود بازگردند،
چرا که:
1ـ شیخ
حمد بن عیسی آل خلیفه همچون جد بزرگ خود که با قراردادهای تحقیر آمیز سرسپردگی خود
به استعمار انگلیس را تثبیت می کرد، امروزه نیز در برابر آمریکا، همان نقش را بازی
می کند و جزیره کوچک بحرین را به ستاد فرماندهي ناوگان پنجم آمريکا تبدیل کرده
است.
2ـ در
بحرین به عنوان قانون نانوشته دیکته شده از سوی خاندان آل سعود عربستان، خاندان
عرب سنی مذهب آل خلیفه باید بر اکثریت شیعیان بحرین که به زعم آنان ناتوان و فقیر
هستند، حاکمیت داشته باشند و شیعیان از حق حاکمیت در بحرین تا ابد محرومند.
شيخ خالد بن حمدآل خليفه، وزير خارجه کنونی بحرين در اظهاراتی گفته است: «بحرين
توسط يک گروه سني اداره ميشود. جمعيت فقير آن بیشتر شيعه هستند» و با این حال، در ادامه سخنان خود ضمن اعتراف به
هموندی مردم بحرین با ایران گفته « مردم شیعه بحرین به اين خاطر با ايران احساس
نزديکي بسياری ميکنند که ایران اين جزيره را در سده هفدهم به مدت کوتاهي
(!!) اداره کرده است.»
3ـ خاندان آل خلیفه بحرین را
به مرکز عیش و نوش شاهزاده های عربستان تبدیل کرده اند که بر این اساس، دولت
عربستا ن با احداث پل ملک فهد در جزیره بحرین اتصال زمینی با خاک عربستان را تسهیل
کرده و این گونه است که با کارهای شنیع شاهزاده های عربستانی در خاک بحرین انتقاد
و خشم شدید شیعیان غیرتمند بحرین به طور روز افزونی در حال گسترش است.
4ـ خاندان
آل خلیفه در عمل از هیچ کاری علیه هر آنچه رنگ شیعه، فارس و یا ایرانی دارد،
فروگذار نمی کنند؛ از جمله به عنوان یکي از کشورهاي شش گانه عضو شوراي همکاري خليج
فارس به همراه ديگر اعضاي این شورا، در بيانيه پاياني نشستهاي رسمي خود ادعاي
مالکيت امارات متحده عربي بر سه جزيره ايراني را در خليج فارس مطرح ميکند و ايران
را اشغالگر جزاير ابوموسي، تنب بزرگ و تنب کوچک ميخواند و دانشگاهي بزرگ با نام
خليج ع... تأسيس کرده است... و در همین راستا، حاکمان اقلیت سنی و عرب بحرین
اکثریت شیعیان ایرانی تبار و فارسی زبان را مورد تحقیر و بی احترامی قرار می دهند
و از کوچکترین حقوق اجتماعی آنها را محروم می کنند.
فیلم ها و عکس های منتشره اخیر، از جنایت ها، کشتار و شکنجه های وحشیانه دولت
بحرین علیه شیعیان در زندان های آن کشور، موید این نکته است.
بنابراین، منافع بلندمدت تاریخی ایران در خلیج فارس، ایجاب می کند که رسانه های
گروهی ایران، بحرین و شیعیان ایرانی تبار آن کشور را به عنوان متحدی استراتژیک
مورد توجه بیشتری قرار دهند؛ بنابراین، لازم است دولت ایران از قیام شیعیان بحرین
قاطعانه حمایت کرده و از هر کاری که خواسته های برحق مردم ستم کشیده بحرین، از
جمله سر نگونی دولت دست نشانده استعماری آل خلیفه را در بر داشته باشد، مورد حمایت
قاطع قرار دهد.