طلاق از همسر اشرافي به خاطر ازدواج دختر

با اين حال به‌سختي كار مي‌كردم تا همسر و فرزندم راحت‌تر زندگي كنند. بالاخره تنها دخترمان بزرگ شد و به دانشگاه رفت و فوق‌ليسانس گرفت. حالا هم در مقطع دكترا درس مي‌خواند و البته در همين ايام به يكي از همكلاسي‌هايش دلبسته شده اما به دليل اينكه پسر مورد علاقه‌اش اهل شهرستان است و خانواده ثروتمندي هم ندارد همسرم بشدت مخالف ازدواج‌شان است.
کد خبر: ۱۵۶۱۸۱
|
۱۵ فروردين ۱۳۹۰ - ۰۹:۲۷ 04 April 2011
|
6695 بازدید
ایران: مرد باغبان كه همسر ثروتمندش را سد راهي براي ازدواج تنها فرزندشان مي‌ديد به بهانه خوشبختي دخترش، همسر خود را طلاق داد.

زن و مرد مقابل قاضي دادگاه خانواده نشسته بودند كه رئيس محكمه از شاكي خواست درباره علت درخواست طلاقش توضيح دهد.

مرد كه خود را خسرو معرفي مي‌كرد درباره سرنوشت زندگي‌اش گفت: در 20 سالگي و پس از دريافت ديپلم، همراه پدرم كه يك باغبان حرفه‌اي بود و مشتريان خاصي هم داشت به بزرگترين و مجلل‌ترين خانه‌ها و باغ‌هاي شمال تهران مي‌رفتيم تا فوت و فن كار را از او ياد بگيرم. به خاطر بيماري، چند وقتي از شروع كارم گذشته بود كه پدرم نشاني خانه‌اي را داد و از من خواست براي انجام كارهاي باغباني به آنجا بروم.

چند روزي از شروع كارم گذشته بود كه متوجه نگاه‌هاي معنادار دختر جوان صاحبخانه شدم. در حالي كه با ديدن او دستپاچه شده بودم بريده بريده سلام كردم و او هم گفت: تو پسرشي؟ پسر حاج عباس باغبان؟ پس چرا خودش نيامده؟ البته كار تو هم خوبه. از پدرت ياد گرفتي؟ و...
به قدري تند و تند و پشت سر هم سؤال مي‌كرد كه حتي نمي‌توانستم به يكي از آنها پاسخ دهم. به همين دليل از خجالت سر به زير انداختم و گفتم خانم اجازه مي‌دهيد من به كارم برسم؟ و...
آن روز پس از پايان كارم از صاحبخانه انعامي دريافت كردم كه هرگز تصورش را هم نمي‌كردم. مدتي گذشت اما من دائم به دختر صاحبخانه فكر مي‌كردم و احساس مي‌كردم چيزي را در آن خانه مجلل جا گذاشته‌ام. اما نمي‌توانستم به خودم اجازه دهم كه علاقه‌ام به او را براي كسي بازگو كنم.

تا اين كه پدرم از موضوع باخبر شد. اما به من پيشنهاد كرد او را براي هميشه فراموش كنم. چرا كه او ازدواج ما را غيرممكن مي‌دانست. بنابراين تصميم گرفتم فكرش را از ذهنم بيرون كنم.
حدود يك سال بعد، پدرم فوت كرد و من مجبور شدم تا به كارهاي تمام مشتريانش رسيدگي كنم.

در اين ميان روزي هم به خانه موردنظرم رفتم در حالي كه از شدت هيجان در پوست خود نمي‌گنجيدم. اما افسوس كه به محض ورود با صحنه‌اي عجيب روبه‌رو شدم. آن دختر زيبا بشدت مريض و افسرده شده بود. پس از كمي پرس و جو از خدمتكاران خانه شنيدم «زرين» چند ماه قبل نامزدش را در سانحه تصادف از دست داده و پس از آن بشدت افسرده شده است. من كه بشدت به او علاقه‌مند بودم تصميم گرفتم به هر شكل ممكن كمكش كنم.

خوشبختانه چند ماه بعد هم همه‌چيز كم كم به حالت عادي برگشت. در اين ميان ما هر روز به يكديگر وابسته تر مي‌شديم، اما به خاطر اختلاف طبقاتي‌مان، جرأت مطرح كردن خواسته‌ام را نداشتم. بنابراين سعي كردم سكوت كنم تا اينكه بالاخره يك روز دل به دريا زدم و پيشنهاد ازدواجم را مطرح كردم.

وقتي زرين با خوشحالي پيشنهادم را پذيرفت از تعجب درجا خشكم زد. وقتي هم با موافقت پدر و مادرش روبه رو شدم بيشتر تعجب كردم. اما همه‌چيز واقعيت داشت و من خواب نمي‌ديدم. بالاخره پس از طي مراحل رسمي، «زرين» را با مهريه 500 هزار تومان به عقد دائم خود درآوردم.

بعد هم با كمك خانواده همسرم خانه‌اي تهيه كرده و زندگي مشتركمان شروع شد. اوايل زندگي خوب و خوشي داشتيم اما وقتي پس از سه سال درباره بچه‌دار شدن با همسرم صحبت كردم او به شدت مخالفت كرد و گفت: بچه، مخارج دارد و ما نمي‌توانيم از عهده‌اش برآييم. پس از شنيدن حرف‌هاي همسرم بشدت شوكه شدم. چرا كه تصور نمي‌كردم همسرم در مورد من اينچنين فكر كند. اما بالاخره پس از چند سال او هم براي بچه‌دار شدن علاقه نشان داد و خدا هم دختر زيبايي به ما داد. البته توقعات همسرم همچنان خيلي بيشتر از توانم بود.

با اين حال به‌سختي كار مي‌كردم تا همسر و فرزندم راحت‌تر زندگي كنند. بالاخره تنها دخترمان بزرگ شد و به دانشگاه رفت و فوق‌ليسانس گرفت. حالا هم در مقطع دكترا درس مي‌خواند و البته در همين ايام به يكي از همكلاسي‌هايش دلبسته شده اما به دليل اينكه پسر مورد علاقه‌اش اهل شهرستان است و خانواده ثروتمندي هم ندارد همسرم بشدت مخالف ازدواج‌شان است.

متأسفانه تاكنون نيز هر چه تلاش كردم تا رضايتش را جلب كنم، بي‌فايده بود و او همچنان بشدت با اين وصلت مخالف است. حتي دخترم دست به خودكشي زده اما همسرم با ديدن وضعيت و وخامت حال دخترمان باز هم برمخالفتش پافشاري مي‌كند. وقتي هم اعلام كرد در صورت اين وصلت از من جدا مي‌شود چاره‌اي جز پذيرش خواسته‌اش نديدم. اما به خاطر خوشبختي دخترم مي‌خواهم او با مرد مورد علاقه‌اش ازدواج كند و به آرزويش برسد.

در ادامه جلسه دادگاه، زرين هم گفت: شوهرم در شأن و شخصيت خانواده ما نبود. اما به دليل اينكه كمكم كرد تا به زندگي بازگردم خود را مديونش مي‌ديدم. بنابراين با او ازدواج كردم. اما هرگز اجازه نمي‌دهم كه دخترم نيز گرفتار سرنوشت من شود. اما حالا كه همسرم بر ازدواج آنها اصرار دارد حاضرم با بخشش همه حق و حقوقم از او جدا شوم تا شاهد رنج‌هاي زندگي دخترم نباشم. قاضي عموزادي پس از شنيدن اظهارات اين زوج وقتي با اصرار و پافشاري آنها براي طلاق روبه‌رو شد حكم طلاق را صادر كرد.
اشتراک گذاری
تور تابستان ۱۴۰۳
بلیط هواپیما
برچسب منتخب
# دولت چهاردهم # اسماعیل هنیه # مسعود پزشکیان
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
پاسخ های رئیس جمهور پزشکیان در اولین نشست خبری را چطور ارزیابی می کنید؟