روزنامه خراسان نوشت:
فکر نکنيد با يک ليوان چاي مي توانيد از زيرزبانم حرف بکشيد. من گرگ باران ديده هستم و با هيچ کس دوستي نمي کنم.دختر جوان در حالي که خيلي مغرور و عصبي به نظر مي رسيد در دايره اجتماعي کلانتري جهاد مشهد با لحني تند افزود: خودتان را خسته نکنيد، چون من به سيم آخر زده ام و هيچي برايم مهم نيست.
مهناز با غيظ روي صندلي نشست و سرش را از شدت عصبانيت بين دستانش گرفت. او لحظاتي بعد، پس از گفت وگويي کوتاه با کارشناس مددکاري پليس، اشک در چشمانش حلقه زد و با صدايي بغض گرفته پرسيد: قصه تلخ زندگي دختري آواره به چه دردي مي خورد؟ من قرباني ندانم کاري پدرم و هوس بازي هاي ناپدري ام هستم و سرنوشتم تباه شده است.
دختر ۲۱ ساله افزود: ۱۵ سال قبل مادرم به دليل مشکلات اخلاقي پدرم، از او جدا شد و سرپرستي مرا برعهده گرفت.
مادرم که مي خواست در برابر اقوام و آشنايان غرور برباد رفته اش را به دست آورد با اولين خواستگاري که برايش پا پيش گذاشت ازدواج کرد اما افسوس که او از اين شوهرش نيز خيري نديد.ناپدري ام مردي بداخلاق و هوس باز است و اعتياد به موادمخدر هيچ تعهد اخلاقي برايش باقي نگذاشته است.بيچاره مادرم مجبور بود براي حفظ آبرويش بسوزد و بسازد.
من ۱۶ ساله بودم که از حضور ناپدري ام در خانه احساس خطر کردم و فراري شدم. چند ساعت آواره کوچه و خيابان بودم و نمي دانستم به کجا بروم تا اين که با مردي ثروتمند آشنا شدم. او با وجود آن که زن و بچه داشت مرا به عقد موقت خود درآورد و برايم سرپناهي جور کرد.
پس از گذشت ۴ ماه، همسرش ماجرا را فهميد و آن مرد ۴۳ ساله با پرداخت مبلغي براي جلب رضايتم، پاي خودش را کنار کشيد.
من دوباره آواره شدم و اين بار فريب جواني را خوردم که توسط او به مشروبات الکلي اعتياد پيدا کردم و برايش خرده فروشي موادمخدر مي کردم. نمي دانم چرا به چنين سرنوشتي دچار شدم.
کاش پدرم دنبال هوس هاي شيطاني اش نرفته بود تا اين بلا به سر مادر بيچاره ام و من بدبخت نمي آمد و زندگي ما به اين جا نمي رسيد!