خراسان: زن جوان در دايره اجتماعي کلانتري ۳۷ مشهد افزود: من و شوهرم در پي يک آشنايي خياباني و يک نگاه هيجاني و با وجود مخالفت خانواده هايمان با هم ازدواج کرديم.افسوس که احساسات هيجاني ما خيلي زود سرد شد و از همان روزهاي اول زندگيمان، به دليل دخالت هاي خانواده همايون با هم مشکل پيدا کرديم.من از کرده خودم پشيمان شده بودم و پدر و مادرم که نمي خواستند غم به چهره ام ببينند با حمايت هاي مالي خود سعي کردند ما را به زندگي دلخوش کنند. ولي همسرم نيز که پشيمان شده بود بي رودربايستي گفت: اي کاش به حرف مادرم گوش مي دادم و با دختر خاله ام ازدواج مي کردم.
او هر روز به دنبال بهانه تازه اي مي گشت تا دعوا راه بيندازد و حتي مي گفت: چرا آپارتماني که پدرت به ما داده را به نام تو سند زده است و...؟
همايون تحت تأثير حرف هاي تحريک آميز مادرش باکوچک ترين حرفي مرا کتک مي زد و آن قدر آزار و اذيتم کرد که مثل آدم هاي رواني شده بودم.من از اين زندگي خسته شدم و تصميم به جدايي گرفتم. اما درست همان موقع بود که پدرم سکته کرد و اين موضوع سبب شد تا به ناچار به اين زندگي سرد و بي روح ادامه بدهم.
با توجه به مشکلاتي که به وجود آمده بود و از همه بدتر به علت بيماري پدرم، دچار افسردگي بيشتري شدم و همسرم با سوء استفاده از اين موقعيت به ظاهر تغيير روحيه داد و گفت: سفارش کرده ام برايت معجون آرام کننده بيرجندي بياورند. او با اين حيله که بايد به خاطر فرزندمان آرامش پيدا کني اين معجون لعنتي را به من خورانيد.
زن جوان افزود: وقتي اين معجون را مي نوشيدم احساس شادي و سرخوشي خاصي مي کردم. متأسفانه همايون موقعي که در وضعيت عادي نبودم فريبم داد تا اسناد خانه و خودرويي را که پدرم برايم خريده بود به نام او انتقال بدهم. حالا هم مي گويد حاضر نيست با من زندگي کند و مي خواهد طلاقم بدهد.
