شفاف - در شهر ری به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی در آنجا بود. در دانشگاه تهران در رشته مهندسی معماری پذیرفته شد. فوق لیسانس معماری در آن روزگار شغل بسیار پردرآمدی بود. دوستان دوران دانشجویی، او را روشنفکر غرب زده می دانستند! اما انقلاب در روح سید، انقلاب دیگری پدید آورد.
سید همه چیز را رها نمود. دنیا را سه طلاقه کرد و راهی مناطق عقب افتاده کشور گردید. با تهیه فیلم و گزارش، مردم را با آن مناطق آشنا نمود. با شروع جنگ گروه روایت فتح را فعال نمود و برای ساخت و تهیه فیلم به مناطق جنگی رفت. با پایان جنگ و بنا به توصیه مقام معظم رهبری بار دیگر گروه را فعال کرد.
اخلاص زبانزد دوستانش بود. فیلم های روایت فتح نه نام کارگردان داشت نه فیلمبردار. فقط نوشته می شد: «تهیه شده در گروه روایت فتح.»
سال 72 و در جریان فیلمبرداری از مقتل شهدا در فکه بر اثر انفجار مین روح بلندش به ملکوت پرواز نمود. حضور مقام معظم رهبری در تشییع این اسوه اخلاص و این سرباز فداکار انقلاب، اهمیت مقام او را دو چندان کرد. ایشان سید را با لفظ سید شهیدان اهل قلم خطاب نمودند.
جریان عکس تاریخی شهید آوینی
هنگامی که گروه شهید آوینی مشغول تهیه فیلم در مناطق جنگی بودند، عکاسی آنجا بود که از صحنه ها عکس میگرفت. او رو به شهید آوینی کرد و گفت آقای آوینی آماده اید ازتون عکس بگیرم؟ شهید آوینی هم طفره می رفت. از عکاس اصرار و از شهید آوینی انکار تا اینکه شهید آوینی گفت: چیه واسه عکس حجله میخوای؟
سید مرتضی آوینی در حالی که داشت کتش رو روی شانه اش می انداخت رو به عکاس کرد و گفت بیا ... و عکاس عکس تاریخی اش را گرفت. همان عکسی که هم اکنون بر مزار وی حک شده است.
دست نوشته ها و متن های سید که در فیلم های روایت فتح موجود است بسیار زیبا و معنوی است. در زیر به گوشه هایی از آن اشاره می کنیم. اما ابتدا قسمتی از دلنوشته سید که پس از دیدار سال 68 با مقام معظم رهبری مکتوب نموده بود را تقدیم می کنیم:
عزیز ما، ای وصی امام عشق! آنان که معنای «ولایت» را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند.
اما شما خوب می دانید که سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست. خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم.
ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم. لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست. سر ما و قدمتان، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان (عجل الله).
* * *
عصر روز بیستم بهمن 1364، نخلستان های حاشیه اروند:
غروب نزدیک می شود و تو گویی تقدیر زمین از همین حاشیه اروندرود است که تعیین می گردد. و مگر به راستی جز این است؟
بچه ها آماده و مسلح، با کوله پشتی و پتو و جلیقه های نجات، در میان نخلستان های حاشیه اروند، آخرین ساعات روز را به سوی پایان خوش انتظار طی می کنند. اینها بچه های قرن پانزدهم هجری قمری هستند؛ هم آنان که کره زمین قرن هاست انتظار آنان را می کشد تا بر خاک بلادیده این سیاره قدم بگذارند و عصر ظلمت و بی خبری را به پایان برسانند...
و اینک آنان آمده اند، با سادگی و تواضع، بی تکلف و صمیم، در پیوند با آب و درخت و آسمان و خاک و باران...و تو هم که از غرور آباد پر تکلف نفس اماره راه گم کرده ای و به یکباره خود را در میان این بندگان مطیع خدا یافته ای، حس می کنی که به برکت آنان، با همه چیز، آب و درخت و آسمان و خاک و باران و پرندگان و دیگر انسان ها پیوند خورده ای و بین تو و رب العالمین هیچ چیز نمانده است و دائم الصلوه شده ای.
غروب نزدیک می شود و انتظاری خوش، دل بی تاب تو را در خود می فشارد. این نخلستان ها مرکز جهان است و اگر باور نداری، خود به خیل این یاوران صاحب الزمان بپیوند تا دریابی که چه می گویم. مگر نه این است که زمان در کف صاحب الزمان است و اینان نیز یاوران او؟ مگرنه این چنین است که خداوند انسان را برای خلیفت اللهی آفریده است؟ و مگر نه این چنین است که انسان را عبودیت حق به خلیفت اللهی می رساند؟
این نخلستان ها مرکز جهان است، چرا که بهترین بندگان خدا، یعنی بنده ترین بندگان خدا در اینجا گرد آمده اند تا بر صف کفر بتازند و بند از اسرای شب بر گیرند و آیینه فطرت ها را از تیرگی گناه بزدایند و کاری کنند تا جهان بار دیگر اهلیت ولایت نور را پیدا کند.
بعضی ها وضو می گیرند و بعضی دیگر پیشانی بندهایی را که رویشان نوشته شده است «زائران کربلا» بر پیشانی می بندند. در اینجا و در این لحظات، دلها آنچنان صفایی می یابد که وصف آن ممکن نیست. گفتم که هیچ چیز در میانه تو و رب العالمین باقی نمی ماند خود تو، آن که به او می گویی من. و در اینجا دیگر منی در میانه نیست؛ من می میرد و همه به هم پیوند می خورند. آن گاه دست ها در هم گره می خورند و دیگر رها نمی شوند.
در میان نخلستان های حاشیه اروند، پیشاپیش عید فرا رسیده است، و هر چه به شب نزدیک تر می شویم، دل ها را اشتیاقی عجیب، بیشتر و بیشتر در خود می فشارد. بعضی از بچه ها گوشه خلوتی یافته اند و گذشته خویش را با وسواس یک قاضی می کاوند و سراپای زندگی خویش را محاسبه می کنند و وصیتنامه می نویسند. حق الله را خدا می بخشد، اما وای از حق الناس! و تو به ناگاه دلت پایین می ریزد: آیا وصیتنامه ات را تنظیم کرده ای؟
در چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست. با عاشق بگو که در کار عشق انصاب دهد، نمی تواند، عشق همواره فراتر از عدل وعقل می نشیند؛ جنون نیز. و اصلا عشاق می گویند که این جنون عین عدل و عقل است. عاقلان می گویند: خداوند عادل است. عاشقان می گویند: بل عدل آن است که معشوق می کند.
عاقلان چون گرفتار بلا شوند، گویند شکیبایی ورزیم که این نیز بگذرد، اما عاشقان چون در معرکه بلا در آیند گویند: اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ عاشقان عاشق بلایند.
متن هایی که شهید آوینی جهت فیلم ها استفاده می نمود بسیار عرفانی و زیبا بود. در زیر به چند نمونه اشاره می کنیم.
زندگی انسان تمثیل آن مسافری است که از خانه ای موقت و ناپایدار به سوی مستقر ابدی خویش بار می بندد. پس اگر این خانه ها، خانه های مجازی هستند و ما مسافرانی در کوچ، دیگر چه جای دلبستن و حسرت بردن!
دنیا نه جای درنگ و فراق است، بلکه محمل رنجی است که آدمی پای در آن می نهد تا روح در کشاکش ابتلاعات عظیم راهی به عالم قرب جوید و آماده رجعت به آن جایگاهی شود که از آنجا آمده. پس زنهار، تا پای دلت در دامگه عالم خاک به بند تعلقات نپیچد و زمین گیر نمانی...
در عالم رازی هست که جز به بهای خود فاش نمی شود. رازی که عقل به آن ره نمی برد. ظاهر عالم در سایه اسم ساتر و ستار پرده بر این راز کشیده است و پرده دار شمشیر می زند همه را تا جز کشتگان راهی به حریم این حرم نماند.
ای شهید! ای آنگه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای؛ دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش...
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی می بند که در باغ نهاده باشند. و مگر نه آنکه از پسر آدم عهد ازلی ستاندند که حسین(ع) را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد.
و مگر نه آنکه خانه تن راه فرسودگی می پیماید تا خانه روح آباد شود. و مگر این عاشق بی قرار را بر این سیاره سرگردان آسمانی که کره زمین باشد برای ماندن در اسطبل خواب و خود آفریده اند؟!
و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد جز کرم هایی فرقه و تن پرور بار می آید. پس اگر مقصد را نه اینجا در زیر این سقف های دلتنگ که به کوچه هایی بن بست باز می شود نمی توان جست بهتر آنکه پرنده روح دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر. پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد...
گوش کن از ورای حجاب قرن ها بار دیگر ندای هل من ناصر حسین(ع) به گوش می رسد. بشتاب برادرم، بشتاب.
در فرصت کوتاه زندگی هر کس اهلیت نمی یابد که مخاطب این ندا قرار گیرد. تقدیر تو را به اینجا کشانده است که روزگاری چشم بر جهان بگشایی که بانگ قافله کربلایی عشق از مأذنه مساجد طنین انداز است ا تا حسرت یالیتنی شعله بر جانت نیفکند و از نیل به فیض عظیم محروم نمانی.
جنگ اگر چه سیر آرام زندگی را برآشفت. اما غبار غفلت از مرگ را از آینه دل ها زدود.