دوازدهم ارديبهشت، روز معلم است و البته آغاز هفته معلم؛ روزي كه هم در پيش از انقلاب و هم پس از آن، چنين نامي را به خود گرفته است؛ گرچه در پيش از انقلاب، گويا دو، سه سالي بيش، پايدار نمانده است. در ارديبهشتماه سال 1340 و در گردهمايي اعتراضي فرهنگيان در ميدان بهارستان- روبهروي مجلس ملي آن زمان- فرهنگي فرهيخته دكتر ابوالحسن خانعلي با گلوله سرگرد شهرستاني، از پاي درميآيد و اين روز، تا چند سالي، از سوي فرهنگيان، روز معلم نام ميگيرد. اما 18سال پس از آن و در واپسين دقيقههاي شب دوازدهم ارديبهشت 58، استاد شناختهشده حوزه، آیتاللهمرتضي مطهري، شهید شد؛ و بار ديگر اين روز و آن هم پس از انقلاب، روز معلم ناميده شد.
همين جا شايسته است يادي كنيم از آموزگار ارزندهاي، كه دو سال پيش و در يازدهم ارديبهشت از ميان ما رفت: محمد بهمنبيگي، پدر آموزش عشاير ايران. كسي كه به پاس پيكار خستگيناپذيرش با بيسوادي، در سال 1973 از سوي يونسكو، به عنوان بهترين آموزگار جهان برگزيده شد و جايزه كروبس كايا را از آن خويش كرد. اما روز و هفته آموزگار، خواهي نخواهي، بايد روزي باشد كه از آموزگاران سخن به ميان ميآيد و از شرايط آنها و از خواستههايشان. از اين رو، من نيز به عنوان يك آموزگار، ميخواهم كمي پيرامون همين مساله و نقش و جايگاه آموزگاران- آنگونه كه هست و آنگونه كه بايد باشد- بپردازم؛ همان موضوعي كه از سر اتفاق، در چند سال گذشته، از زبان كارگزاران فرادست آموزشي نيز، بسيار شنيدهايم. پيش از هر چيز، بد نميبينم به نظريهاي در روانشناسي نوين اشاره كنم، به نام «تئوري انتخاب»؛ كه با نام روانشناس سرشناس، ويليام گلسر، گره خورده است؛ نظريهاي كه بهبود رابطههاي انساني را، هدف خويش گذاشته و هسته بنيادينش، كنترل دروني افراد است. گلسر، كنترل دروني را در برابر كنترل بيروني ميگذارد و نظريه خويش و كاركردهايش را در گستره خانواده، مدرسه، محيط كار و پهنه مديريت، ميگستراند.
او نظريه خود را در چند مدرسه و دبيرستان نيز بهكار گرفته و دستاوردهاي ارزندهاي به دست آورده است. گلسر در كتاب «تئوري انتخاب» مينويسد: «پيوند با خانواده و مدرسه، نوجوانان را در برابر تمام رفتارهاي مخاطرهآميز، نگه ميدارد.» و در بخش آموزش تحميلي و آموزش كيفي، از نقش بيمانند آموزگاران باانگيزه، در پرورش و آموزش دانشآموزان، سخن ميگويد و تجربههاي خواندني خويش را- كه از نزديك شاهد آنها بوده است- بازگو ميكند.
در گزارش گلسر، ميتوان كانون انگيزه بخشي به آموزگار را، اختيار دانست و فاصله گرفتن از آموزش و پرورش متمركز دستوري و رفتن به سوي آزادي هرچه بيشتر آموزگار در آموزش و باور به توانايي و نوآوريهاي او در اين فرآيند پيچيده. او، مديريت متمركز را نابودگر انگيزهها و هزينهها ميداند و بر مديريت راهبري پاي ميفشارد؛ مديريتي كه در نگاه وي، كاربست تئوري انتخاب است در مديريت. گلسر، راز آموزش كيفي را در اين ميداند كه در يك فضاي آزاد آموزشي، هم مدرسه و آموزگار و هم دانشآموزان در فراگرد آموزش نقشي راستين بيابند و تنها مجري برنامههاي ديكتهشده فرادستان نباشند. اين را هم بگويم كه گلسر در سال 1994 و در يكي از دبيرستانهاي 700نفره دشواريآفرينِ كمكيفيت آمريكا، افزون بر گرفتن اختيارات آموزشي گسترده از اداره آموزش و پرورش، نزديك به 22هزار دلار نيز هزينه ميكند تا آموزش وادارگر ناكارآمد آموزشگاه را به آموزشي كيفي برساند. ناگفته نماند كه مايههايي از چنين نگرشي را ميتوان در بسياري از ديدگاههاي ديگر فلسفي و علمي يافت؛ ديدگاههايي كه در پهنه آموزش و پرورش، نام بزرگاني همچون روسو و ديويي را به ياد ميآورند.
اكنون و در پرتو چنين ديدگاهي، ميتوان گفت درد بزرگ آموزش و پرورش ايران، تمركز سفت و سخت مديريتي است؛ و نگاهي كه ميپندارد بيتوجه به ديدگاه كارگزاران مدرسه و آموزگاران و دانشآموزان، ميتواند كار خويش را، تنها با بخشنامه و فرماندهي به پيش برد. بگذريم از وضعيت معيشتي نابسامان فرهنگيان، كه از آنها، توان و انگيزه كار درست آموزشي و پرورشي را ستانده است و دريغ كه در اين سالها- به سان ديگر اقشار متوسط و فرودست اقتصادي- روز به روز بر گرفتاريهاي معيشتيشان افزوده ميشود. هنگامي كه در طول يك سال، 40درصد از قدرت خريد ريال كاسته ميشود و تورم رسمي چيزي نزديك به 25درصد اعلام ميشود، اما حقوق فرهنگيان 10درصد افزايش مييابد ژرفاي اين نابساماني روشنتر ميشود.
در همين جا، شايد بد نباشد كه بگوييم هماينك، هنوز دو ماه پاياني حقالتدريس سال گذشته برخي فرهنگيان داده نشده است و سبد كالاي صدهزارتوماني عيد نوروزي كه وزير، دو هفته به عيد اعلام كرد و برخي رسانهها، بسي بازتاب دادند، سراسر به كناري گذاشته شد! به هر رو، چنين مينمايد كه راه بهبود آموزش و پرورش ايران، پذيرش راستين جايگاه مدرسه و آموزگار و دانشآموز در برنامهريزيهاي آموزشي و پرورشي است؛ روشي كه هم انگيزه بخش است و هم بسترساز نوآوريها. در تاريخ آموزشي خود ما هم، ميتوان نمونههايي را ديد كه آزادي دادن به آموزگار باانگيزه، پياوردهاي درخشان به بار آورده است. براي مثال، همان محمدبهمن بيگي، كه در كتاب خاطرات آموزشي خود «به اجاقت قسم» بسيار از سامانه آموزشي متمركز گلايه ميكند، اما با پايمردي و هوشمندي خويش، اختيارات ويژه ميگيرد و آموزش عشاير را پايهگذاري ميكند؛ آموزشي كه كارشناسان خوكرده به مدرسه و كلاس ثابت، جدي نميگرفتند. باري، بياييد در روز آموزگار، اندكي ژرف و جديتر به آموزشي بينديشيم كه در آن، سازههاي بنيادين آموزش- آموزگار و دانشآموز- از جايگاه والايي برخوردارند؛ گرچه ميتواند نگرشي دشوارآفرين بنمايد اما بيگمان با سپهر انديشگي روزگار نوين، همخوان است.
منبع: شرق