روزگار غریبی است... روزگاری که بر مدار پول میگردد، برای عدهای سرشار از عیش و خوشی است و برای شمار بسیاری هم جز رنج، ارمغانی به بار نمیآورد. سختترین بیماری هم که داشته باشی، اگر پول باشد سه سوته درمانت میکنند و اگر هم دستت تهی باشد و تهی دست باشی، سرما خوردگی ناچیز هم از پای درت میآورت و زمینگیرت میکند.
به گزارش «تابناک» به نقل از شوشان، خانواده دختر بچه رامهرمزی هم در زمره افرادی هستند که توان تأمین هزینه درمان فرزند خود را ندارند. پدر و مادرش به هر دری زدهاند که بیماری دخترشان را علاج کنند، در به رویشان گشوده نشده و این دختر هفت در این سالها، رنجی میبرد که ممکن است من و شما توان یک روز تحمل آن را نداشته باشیم.
تصورش را بکنید که موقع غذا خوردن، غذا به جای رفتن در معده از بینی شما خارج میشود! چه حس و حالی به شما دست میدهد؟! حتی تصورش هم برایمان سخت است؛ چه رسد به تجربه چنین چیزی.
مادرش میگوید فقط من متوجه میشوم که مهسا چه میگوید. از هر ده جمله، هفت بار میگوید دهانم درد میکند، دندان هایم درد میکند.
وارد خانه شان میشویم. مادرش به استقبالمان میآید و پس از نشستن با حالتی اندوهگین میگوید: ببخشید که چیزی برای پذیرایی نداریم. فقط آب در خانه داریم.
پسر بچهای که بعدا می فهمم کر و لال است، در گوشهای از اتاق برای خودش بازی میکند. مهسا هم در گوشهای دیگر کز کرده و فقط با چشمانی به اشک نشسته، به ما زل میزند. نوزادی نیز قنداق شده چشمهایش را بر هم گذاشته و فارغ از رنجهایی که پدر و مادر می کشند، معصومانه به خواب رفته است.
اشکهای مهسا، نشان از دردی بزرگ داشت؛ دردی لاعلاج که علاجش تنها پول است؛ دردی که کلید درمانش در دست مسئولین است و متأسفانه تاکنون دریغ شده است.
پدرش قربانعلی سه سالی میشود بیکار است. چند سال پیش در ترمینال کار میکرده و به دلیل ادغام چند شرکت نیروهای مازاد اخراج میشوند و از قضا وی نیز جزو اخراجیها بوده است؛ از قدیم گفته اند هر چه سنگ است پیش پای لنگ است!
قربانعلی میگوید: مادرم با پدر خانمم عموزادهاند و به اصطلاح پزشکی ما نوع چهار ازدواج های فامیلی محسوب میشویم. با توجه به اینکه علیرضا فرزند اولم ناشنوا بود، تشخیصهای پزشکی هیچ مشکلی را برای مهسا نشان ندادند.
قربانعلی و کبری سه فرزند دارند؛ علیرضا فرزند اول که کر و لال است. مهسا فرزند دوم که سقف دهانش سوراخ است و مشکل کام دارد و آیدا فرزند چهل روزه خانواده که سر سالم به در برده و تاکنون هیچ مشکلی ندارد.
علیرضا هفت ماهه بود که پدر و مادرش می فهمند ناشنواست. برای درمانش راهی تهران هم میشوند، ولی سنگ بزرگ «نداری» پیش پایشان قرار میگیرد و توان پرداخت 25 میلیون برای کاشت حلزونی و آموزشهای بعد ندارند.
برای درمان مهسا نیز همین مسیر را پشت سر میگذارند. مادرش میگوید: تأمین بیست میلیون برای درمان علیرضا و دوازده میلیون برای جراحی سقف دهان مهسا برای ما که تاکنون با قرض زندگی مان را گذرانده ایم خیلی سخت است.
بار سنگین این نداری به قول قربانعلی بر دوش مادر خانواده است. قربانعلی میگوید : بیشتر درد را همسرم تحمل میکند چرا که من دستکم روزی دو سه ساعت بیرون هستم، ولی همسرم... پولی ندارم که بچهها را کلاس بگذارم. حوصله شان در خانه سر میرود.
بیماری علیرضا و مهسا به گونهای ست که حتی مدرسه نیز از پذیرش آنان سر باز میزند. پدرش میگوید: مدرسه علیرضا را دو هفته بیشتر نپذیرفت. مهسا هم که نمیرود. نمیتواند صحبت کند. کسی صدایش را نمی شنود. همین که صحبت می کند، دندان هایش درد میگیرد و ... .
بیکاری پدر ، رنج های آنان را دوچندان کرده است. آن طور که خودش میگوید، از عهده اجاره خانه هم برنمیآیند. حتی هزینه پوشاک نوزاد چهل روزه را هم ندارند.
قربانعلی میگوید: خیلی وقت است برای بچهها چیزی نخریدم. دستکم اگر کاری داشتم، می توانستم لباسی برایشان بخرم ولی میبینید که ... عید هم خبری از هیچ چیز نبود. فقط خواهر خانمم که از مشهد آمد، دو بلوز برای بچهها آورد.
دست نیاز قربانعلی به سوی همه کس دراز شده؛ از نماینده گرفته تا رییس یک اداره اما پاسخی جز اینها نشنیده است: میخواستی بچه دار نشوی!
پرداخت به این موضوعات که چرا خانواده و خانوادههایی با این بضاعت مالی، صاحب چندین بچه میشوند و چرا آموزشها و مشاورههای لازم پیش از ازدواج داده نمیشود و هزار چرای دیگر، در این مجمل نمیگنجد اما آنچه آشکار است و قابل بیان، اینکه خانوادهای با دو فرزند بیمار در شرایط ویژهای هستند که با هر روز بیتفاوتی مسئولین مشکلشان حادتر میشود.
دلم از این همه بیتفاوتی میگیرد.. از پنجره اتاق، بیرون را نگاه میکنم. حیات خانه بلوک بندی است. آفتاب داغی میتابد. در و پیکر خانه از گرما خیس شده. پنکه سقفی اتاق هم توان چرخیدن ندارد. ساعت حول و حوش ۲ بعد از ظهر است و روی اجاق خانه چیزی نیست. بوی هیچ چیزی به غیر از شرجی به مشام نمیرسد. نگاهم را به طرف جمع برمیگردانم. قربانعلی و کبری هر دو سکوت کردهاند... .
مهسا در آغوش مادرش نشسته و لحظهای او را رها نمیکند. قربانعلی در سوی دیگر، سرش را به زیر انداخته و من را نگاه میکند و تنها جملهای که میگوید این است: به نظر شما این مصاحبه فایده دارد؟ تا حالا مورد این طوری داشتهاید؟ کسی هم کمک میکند؟
تکمیلی:
انتشار این خبر هم مشابه بارهای پیش، موجی از نوع دوستی مثالزدنی هموطنانمان را در پی داشت تا جایی که بسیاری از مقامات و اقشار گوناگون تا این لحظه برای درمان کامل بیماری نادر مهسا اعلام آمادگی کردهاند که البته اخبار خوش درمان این بیمار خردسال را در اختیارتان خواهیم نهاد.
اینجاست که جا دارد بیشترین مراتب قدردانی و تشکرمان را از بابت محبت بیدریغ خوانندگان «تابناک» اعلام داشته و از اینکه مخاطبانی چون شما و البته مردمی تا این اندازه مهربان داریم، بر خود ببالیم.