اتهام پرستو قتل است، اما این قتل با قتلهای دیگر تفاوت دارد. او یكی از معدود مادرانی است كه با همدستی فرزندش دست به جنایت زده و حالا تلاش میكند او را از مجازات نجات بدهد.
به گزارش جام جم، این مادر و پسر كه در شعبه 113 دادگاه كیفری استان تهران محاكمه شدهاند، متهم هستند برای سرقت از خانه همسایه، زن جوانی را به قتل رساندهاند.
گفتو گوی ما را با پرستو بخوانید.
چند سال داری و چه مدت است در زندان هستی؟
34 سال دارم. من و پسرم متهم به قتل هستیم و هر دوی ما یك سال است در زندان هستیم.
اتهامی كه به تو وارد شده است قبول داری؟ واقعا دست به قتل زدهای؟
متاسفانه این كار را كردم. من قاتل هستم و قبول دارم. انكارم فایدهای ندارد.
تو و پسرت باهم متهم شدهاید، چرا تاكید داری تو این كار را كردی؟
واقعیت این است كه من قتل را انجام دادم و پسرم كارهای نبود، من اول كه دستگیر شدم به دروغ پسرم را متهم كردم.
اما پسرت اعتراف كرده و توضیح داده چطور مقتول را كشته است، چطور ادعا میكنی او بیگناه است؟
من قتل را انجام دادم و از ترس، پسرم را هم به این قتل متهم كردم تا مجازاتم كمتر شود. اشتباه كردم. پسرم كارهای نبود.
آن موقع از چه ترسیدی؟
از اینكه بازداشت شوم ترسیدم، من زن همسایه را كشته بودم و میدانستم دیر یا زود دستگیر میشوم، اما نمیخواستم همه اتهامات گردن من باشد و قصاص شوم به همین دلیل هم تصمیم گرفتم بگویم پسرم با من همدستی كرد.
قبل از اینكه اعتراف كنی با پسرت صحبت كرده بودی؟
بله. وقتی فهمید زن همسایه را كشتهام باهم در اینباره صحبت كردیم و از او خواستم به من كمك كند. گفتم اگر تو این كار را بكنی من نجات پیدا میكنم و ما پولدار میشویم. نیما پسرم خیلی ترسیده بود و فكر میكرد دارد به من كمك میكند.
چرا فكر میكردی حضور پسرت در این ماجرا میتواند به تو كمك كند؟
شنیده بودم بچههای نوجوان را اعدام نمیكنند.
بهتر است در مورد مقتول صحبت كنیم، چرا او را برای سرقت انتخاب كردی؟
او صاحبخانه من بود. وقتی خانهاش را اجاره كردیم رابطه صمیمانهای بین ما برقرار شد. به ظاهر خودش را زنی مهربان نشان میداد، اما بعد از مدتی متوجه شدم آنطور كه فكر میكردم آدم خوبی نیست. او از من پول گرفته بود و پس نمیداد.
این پول چقدر بود؟
من آدم فقیری بودم و پول نداشتم. زن همسایه از من خواست به او كمی پول بدهم. گفت اگر 9 میلیون تومان به او بدهم، ماهی 200 هزار تومان سود میپردازد. این سود خیلی برایم مهم بود و میتوانستم بخشی از مشكلاتم را حل كنم. چون خودم 9 میلیون تومان را نداشتم از فامیل قرض كردم و پول را دادم، اما نتوانستم از او مدركی بگیرم. همیشه از اینكه پولم را پس ندهد میترسیدم.
زن همسایه مطابق توافقتان به تو سود میپرداخت؟
بله او پولم را میداد. هیچ وقت هم تاخیر نداشت، اما كاری كرد كه فهمیدم نمیخواهد اصل پولم را پس بدهد.
چه اتفاقی بین شما افتاد؟
مرا گول زد و یك فیلم از من گرفت و بعد هم گفت دیگر پولم را نمیدهد.من كه میدانستم دیگر نمیتوانم این پول را بگیرم و قرضم را بدهم، تصمیم گرفتم او را بكشم.
توضیح بده قتل چطور اتفاق افتاد؟
یك روز زن همسایه مرا صدا زد و گفت لباسی دارد كه میخواهد آن را بپوشم. من هم به خانهاش رفتم یك لباس محلی بود، آن را به من داد و گفت بپوش! لباس را پوشیدم، خیلی تعریف كرد و گفت خیلی در تن تو قشنگ است و اصرار كرد لباس را بردارم. قبول نكردم گفت لباس را مجانی میدهد، باز هم قبول نكردم، گفتم این لباس به دردم نمیخوردم. به اتاق رفتم كه لباس را عوض كنم. مردی وارد اتاق شد و از من فیلمبرداری و بعد هم فرار كرد. وقتی از اتاق بیرون آمدم و گفتم این چه كاری بود كردی، جواب داد نمیخواهد پولم را پس دهد و اگر هم در مورد پول حرفی بزنم، فیلم را منتشر میكند.
میتوانستی از او شكایت كنی، چرا این كار را نكردی؟
نمیتوانستم این كار را بكنم، چون مدركی نداشتم و به جایی نمیرسیدم.
چرا به خاطر فیلمبرداری كه از تو شده بود، شكایتی نكردی؟
مردی كه از من فیلمبرداری كرد، نقاب به صورت داشت و نتوانستم بفهمم او كیست. از زن همسایه هم نمیتوانستم شكایت كنم و راه چاره را در این دیدم كه او را بكشم.
پس كاملا برنامهریزی شده دست به قتل زدی؟
بله. آن روز بعد از اینكه پسرم را راهی مدرسه كردم و كارهای خانهام را انجام دادم به خانه زن همسایه رفتم. به او گفتم پولم را میخواهم. خندید و گفت كدام پول. تو كه مدركی نداری. اگر میتوانی ثابت كنی برو شكایت كن. بین ما درگیری ایجاد شد. او را كتك زدم و به زمین انداختم بعد با روسری خفهاش كردم و بیحال كه شد، میز تلفن را بلند كردم و به سرش كوبیدم، بعد سر كشوهایش رفتم و هر چه طلا داشت برداشتم و فرار كردم.
پسرت چطور وارد این ماجرا شد؟
وقتی داشتم از خانه بیرون میرفتم، هراسان بودم نیما از مدرسه آمده بود. مرا دید و ترسید. به او گفتم زن همسایه را كشتهام. گفتم اگر كمكم كنی همه چیز تمام میشود. او بچه است و از اینكه مادرش به دردسر افتاده ترسیده بود. به همین دلیل هم قبول كرد به من كمك كند. به او گفتم اگر پلیس مرا بازداشت كرد، میگویم با هم این كار را كردیم و تو میز تلفن را به سرش كوبیدی اینطوری هر دو آزاد میشویم، تو بچهای و اعدامت نمیكنند. او هم قبول كرد.
طلاهایی را كه سرقت كرده بودی چه كردی؟
با پسرم به سمت یكی از مناطق جنوبی تهران رفتیم و من آن را فروختم و پولش را به خانه آوردم.
با آن پول چه كردی؟
كمی از بدهیهایم را دادم و بقیه آن را برای پسرم گذاشته بودم كه البته بعد از دستگیر شدن آنها را به پلیس تحویل دادم.
تو و پسرت باهم به قتل اعتراف كردید و صحنه قتل هم بازسازی شد، اما در دادگاه گفتی پسرت هیچ نقشی نداشت و تو تنها بودی چرا این حرف را زدی؟
چون واقعا پسرم هیچ نقشی ندارد. من او را گرفتار این پرونده كردم.
اما مدارك پرونده نشان میدهد او هم در قتل نقش داشته و تو تنهایی نمیتوانستی این كار را انجام بدهی.
این مدارك كه در موردش حرف میزنید، اعترافات من و پسرم است و مدرك دیگری وجود ندارد. من هم میگویم كه آن اعترافات درست نبود. پسرم گناهی نداشت. پسرم حتی 15 سال هم ندارد. او خیلی بچه است و من نباید او را به این دردسر میانداختم.
تو دست داشتن پسرت را در این پرونده انكار كردی، چون فهمیدهای در قصاص تو فرقی نمیكند و حالا میخواهی پسرت را نجات بدهی.
نه اینطور نیست، من واقعیت را گفتم. پسرم نباید بیگناه مجازات شود.
فكر نمیكنی این فداكاری است كه برای پسرت میكنی؟
مادر كه باشی فرقی نمیكند جنایتكار باشی یا فرشته؛ برای بچهات هر كاری میكنی، من هم سعی میكنم با گفتن واقعیت دادگاه را باخبر كنم و بگویم پسرم كارهای نبوده و من دروغ گفتم. میخواهم او خوشبخت باشد. مادر خوبی برایش نبودم. خیلی اذیتش كردم. او را بیگناه به زندان انداختم و وادارش كردم حرفهایی علیه خودش بزند، در حالی كه واقعیت نداشت، اما حالا میخواهم پسرم را از اتفاقی كه خودم باعثش شدم، نجات بدهم.
فكر میكنی دادگاه گفتههایت را باور كرده است؟
بله، فكر میكنم باور كرده باشد. چون واقعیت همان بود كه گفتم.
در مورد خودت بگو یك سال است كه در زندان هستی و تا زمان اجرای حكم هم در حبس خواهی ماند، فكر میكنی عاقبت این پرونده چه خواهد شد؟
تا به حال فقط به پسرم فكر میكردم و اینكه نجاتش بدهم. میخواستم كمكش كنم تا واقعیت مشخص شود. هیچ كس در زندگیام از پسرم مهمتر نیست و من به خاطرش دستم را به خون آلوده و ناخواسته و از سر ترس او را درگیر كاری كردم و به زندان افتاد. وقتی پسرم آزاد شد و پیش پدرش رفت، تلاش میكنم تا خودم را نجات بدهم، البته اگر بتوانم. با اینكه مقتول هم بیگناه نبود و كارهایی انجام داده بود كه زندگی مرا نابود كرد، اما لایق مرگ نبود و من نباید این بلا را سرش میآوردم. سعی میكنم با عذرخواهی از اولیایدم، آنها را راضی كنم مرا به خاطر بچهام ببخشند و امیدوارم این كار را بكنند. عذابی كه من میكشم بیشتر از اعدام است. من فقط زن همسایه را نكشتم درواقع خودم را كشتم. زندگیام دیگر معنایی ندارد. دیگر پیش پسرم نیستم به خاطر عذاب وجدانی كه تحمل میكنم، شبها نمیتوانم بخوابم و دیگر آرامشی ندارم.