شک داریم کسی در کشورمان باشد که تا کنون صحنهای تا این اندازه رقت بار را ندیده باشد؛ صحنهای که بیشتر با دیدن آن ابراز تأسف کرده و چه به بسا کلماتی هم درباره مسئولان غافل از اوضاع پشت بند آن بر زبان بیاوریم، ولی به مرور تکرار دیدن آن برایمان عادی شده است؛ همان گونه که برای مسئولان عادی شده!
به گزارش «تابناک»، اگر تا دو سه دهه پیش، از جمله مظاهر گستردگی لجام گسیخته شهرنشینی در کشورمان، شکل گیری حلبی آبادها و زندگی کوخ نشینی پیرامون کلانشهرها بود، حالا آن نقطه ضعف رشد و نمو کرده و به مدد مهاجران داخلی و خارجی، به ابعاد آن افزوده شده است.
اگر روزی حاشیه نشین ها به ارتکاب بزه، تخلف و قانون شکنی شهرت داشتند و طبقه پایینی از جامعه را نشان میدادند، حالا سطح زندگی متوسط اینقدر بالا رفته که از یک سو مرز حاشیه نشینی و شهرنشینی کمرنگ شده و از سوی دیگر، دشواری های امرار معاش، موجب قوام یافتن مشکلاتی شده که دیگر حتی مشکل نامیدنشان دشوار است.
اینجاست که امثال دست فروشی که روزگاری زشت دانسته میشد و به دلیل مشکلات همراه با آن چون سد معبر، مبارزه شدیدی با آن صورت میگرفت، به امری عادی و روزمره تبدیل شده که حتی مقابله با آن در مترو و اتوبوسهای شهری، با اصول اخلاقی بسیاری همخوانی نداشته و به همین دلیل به فراموشی سپرده شده است.
از سوی دیگر، اگر روزگاری تهیه و پخش مواد مخدر و مشروبات الکلی به حاشیه ها نسبت داده میشد، اکنون به جایی رسیدهایم که حتی در فیلم های سینمایی و سریال های تلویزیونی، گنگسترها و باندهای مخدر از نیمه بالایی شهر سر بر میآورند و جای ایشان را در حاشیه نشین ها، خرده فروش ها، خرده سارقان و بزهکاران معمولی در تیراژ بالا گرفته و در مجاورتشان، مردمانی شریف زندگی میکنند که برای امرار معاش خیلی وقت است منیت را در خود کشتهاند.
اگر روزگاری گدایان، سرشناس بودند و میشد به کمک انگشتان دست تعدادشان را در هر محله شمرد و حتی القابشان را مرور کرد، هم اکنون نیز شمارشان فزونی یافته و هم شمار فقرا زیاد شده و هم کسانی که در مسیر کوشش برای جدایی از فقر، کسب و کاری تازه تأسیس را پی میگیرند.
کافی است پایین تا بالای گذری را در تهران یا برخی کلانشهرهای مشابه این شهر بپیماییم تا افرادی را ببینیم که سر در سطل زباله فرو برده و سعی دارند از میان انواع و اقسام دور ریزهای شهروندان، برای خود نانی درآورند؛ افرادی که حتما معرف حضور همه ما هستند!
بر سر هر سطل زباله که توقف کنیم، چندین نوبت مراجعه به آن را در طول روز خواهیم دید و اینقدر این روند ناراحت کننده ادامه مییابد که نمیتوانیم منکر شکل گیری کسب و کاری جدید در باب زباله گردی در شهر شویم؛ اما هر چه به ذهنمان فشار میآوریم، حتی در حد یک اظهارنظر مسئولان در این باره به یاد نخواهیم آورد.
گویی نه مسئولی ایشان را دیده، نه نهاد حمایتی نسبت به ایشان احساس مسئولیت کرده، نه جامعه شناسی با ایشان روبه رو شده، نه رسانه ملی سری به دیارشان زده و نه در عبور و مرور روزمره هیچ مسئول و نهاد مسئولی، زباله گردان رصد شده اند!
اما هر چه کسانی که باید میدیدند، ندیدند، مردم کوچه و بازار ایشان را میبینند، راجع به ایشان با هم گپ و گفت کرده و در تحلیل های خود، مقصران را شناسایی و به صف میکنند و در نهایت به سهم خود به این دست مشکلات جامعه واکنش نشان میدهند؛ واکنشی که گاه به دنیای مجازی راه پیدا میکند؛ به این امید که دیده شده و موجبات شکل گیری حرکتی اصلاحی را رقم بزند.
تصویر دردناک فوق از این دست واکنش هاست؛ تصویری دردناک که با کلماتی معدود و محدود، پیامی وسیع به ذهن مخاطبان القا کرده و کارکردی پوستر گونه یافته تا شاید به کمک کاربران دنیای مجازی، این قدر دست به دست شود که کرختی ناشی از عادی شدن تصاویری از این دست را از بین برده و موجبات تحرکی اصلاحی را فراهم آورد، زیرا تهیه کنندگان آن هم مانند ما و خیلی های دیگر بر این باورند که وقتی نهادهای حمایتی گوناگونی در جامعه هستند و از منابعی مانند کمک های مردمی و حتی بودجه دولتی ارتزاق میکنند، چرا باید روز به روز بر شمار زباله گردان افزوده شود؟
چگونه است از تلاش برای رفع حاشیه نشینی، به عادی شدن دیدن زباله گردانی رسیدهایم که میدانیم اگر راه ساده تری برای ارتزاق یافته بودند، ترجیح میدادند میان آلودگی به دنبال روزی نگردند؟
چگونه است این افراد تا کنون به چشم هیچ مسئولی نیامدهاند؟ آیا غیر از این است که شکل گیری این طبقه یعنی کم نیستند کسانی که روزی حلال را به سرقت ترجیح دادهاند؟ کم نیستند معتادانی که به پایان خط نزدیک شدهاند؟ آیا وجود ایشان به معنای نفی موفقیت های سوادآموزی نیست؟ آیا این افراد در سلامت عمومی و بیمه عمومی دیده شدهاند؟ آیا امثال وزارت رفاه و جوانان میتوانند به عملکرد خود بنازند، در حالی که شمار این افراد روزافزون است؟ مجلسیان و دیگر تصمیم سازان چطور؟ آیا فقدان اظهار نظر و تصمیم گیری در رابطه با ایشان توجیه پذیر است؟
شاید سیل پرسش هایی از این دست و تلخی سکوت مسئولان و نهادهای حمایتی در پاسخ ندادن به آنها، موجب شده که تصویری مانند تصویر فوق تهیه شده و از اندک مجرایی که برای تسهیم آن با دیگران وجود دارد، نشر بیابد اما علت هر چه باشد، بد نیست این تصویر را برای کسانی که خواب مانده و از روزگار پیرامون خود غافل شدهاند بازنشر دهیم تا دست کم اوضاع روزمره بخشی از جامعه را به روایت یک تصویر ببینند و انشاءالله ما را محکوم به سیاه نمایی نکنند!