محمدعلي محمديان، معلم كردستاني كه براي همدردي با دانشآموز بيمارش موهاي سر خود را تراشيد آنقدر مشهور است كه نياز به معرفي بيشتر ندارد. بعد از اينكه دانشآموزش، ماهان كه دچار يك بيماري نادر است و موهايش ريزش دارد، همه موهايش را زد مورد توجه رسانهها قرار گرفت. او متولد ١٣٤٧ است و ٢٤ سال سابقه كار دارد.
خيلي درباره كاري كه شما كردهايد خوانده و شنيدهايم ولي ميخواهم تعريف كنيد كه از كجا با ماهان آشنا شديد؟
ابتداي سال تحصيلي ۹۲ بود. وقتي وارد كلاس شدم با چهره ماهان روبهرو شدم. البته سال قبلش هم در همان مدرسه كلاس اول را گذرانده بود. همان اوايل مهر متوجه شدم كه مشكل دارد. بعد از چند روز با پدرش تماس گرفتم و مشكل ماهان را پرسيدم. او هم گفت نميدانند و چند باري كه پيش دكتر رفتهاند كسي متوجه بيمارياش نشده. ولي بچه را پيش متخصص و مثلا به بيمارستانهاي تهران نبرده بودند چون پولش را نداشتند. پدرش تعريف ميكرد وقتي بچه را به مدرسه برده، به خاطر شرايط جسمياش از او گواهي سلامت خواسته بودند. گفته بودند بچههاي ديگر ممكن است از قيافه ماهان بترسند براي همين نميخواستند اجازه دهند او به مدرسه بيايد. فكر كرد من هم گواهي ميخواهم ولي من برايش توضيح دادم كه فقط ميخواهم درباره بيمارياش بدانم. مدتي گذشت و ديدم بچهها ماهان را اذيت ميكنند. روزهايي كه غايب بود و به مدرسه نميآمد به همكلاسيهايش تذكر ميدادم كه اذيتش نكنند ولي بچهها گوش نميكردند و در زنگ ورزش، موقع تفريح در حياط مدرسه و در هر شرايطي مسخره و اذيتش ميكردند. خيلي راهها را آزمايش كردم ولي جوابي نگرفتم.
همه اينها به سرتراشيدن منجر شد؟
نزديكهاي آذرماه بود كه تصميم گرفتم موهايم را بتراشم. فكر ميكردم به اين طريق بچهها پي ميبرند كه موي سر آنقدرها هم اهميت ندارد. از طرفي ماهان اگر يكي مثل خودش را ببيند حتما خوشحال ميشود، مخصوصا اگر آن يك نفر، معلمش باشد.
واكنش بچههاي ديگر چه بود؟
اولش تمسخر ميكردند اما من به روي خودم نميآوردم و ميخنديدم. بعد از مدتي كمكم بچهها متوجه شدند كه نبايد ماهان را اذيت كنند. ميديدم كه آزارشان نسبت به ماهان كم شده تا اينكه بعضيهايشان تصميم گرفتند موهاي سرشان را بزنند. نخستين روز يكي از هفتهها وقتي سركلاس رفتم ديدم همه سرشان را تراشيدهاند، خيلي خوشحال بودم. براي خود ماهان و بچهها هم خيلي جالب بود. يك نوع تغيير و همدلي در بينشان ايجاد شده بود.
همسر و فرزندانتان چيزي نگفتند؟
چرا، ميپرسيدند چرا موهايت را تراشيدي ولي من جواب ميدادم «بعدا متوجه خواهيد شد.»
چندتا بچه داريد؟
سه فرزند دارم كه دو نفرشان دانشجو هستند و يكي سال سوم دبيرستان است.
بعد كه خانواده متوجه ماجرا شدند، چه واكنشي داشتند؟
خوشحال و راضي بودند. تقريبا من را تشويق ميكردند و پشتيباني هم داشتند.
هنوز همان مدرسه درس ميدهيد؟
بله هنوز همانجا هستم.
چطور كارتان رسانهاي شد؟ به كسي خبر داديد؟
نه، من فعاليتهاي گروهي و گردشهاي علمي بچهها را معمولا در فضاي مجازي منتشر ميكنم. آن روز كه آن اتفاق افتاد، كنار ماهان نشستم و از يكي از بچهها خواستم عكس بگيرد. همان را در فضاي مجازي منتشر كردم.
عكس را در وبلاگ خودتان گذاشتيد؟
بله. هدف خاصي هم نداشتم فقط ميخواستم كاري را كه بچهها كردهاند در وبلاگم بگذارم.
الان حال ماهان چطور است؟
از نظر روحي خيلي خوب است. قبلا خيلي گوشهگير بود و هميشه كلاه سرش ميگذاشت. كمتر فعاليت گروهي داشت ولي الان خيلي بهتر شده.
روند درمانش چطور پيش ميرود؟
متاسفانه به قول و قرارهايي كه با خانوادهاش گذاشته بودند عمل نشد. البته خيرين و مردم زحمتهاي زيادي كشيدند ولي قرار بود مسوولان تا آخر مداوايش بايستند ولي هنوز موهاي سرش رشد نكرده.
وضعيت مالي خانوادهاش چطور است؟
خوب است اما فكر نكنم بيماري او به اين راحتيها درمان شود. بيماري نادر و خاصي هست كه اختلال در سيستم ايمني بدن ايجاد ميكند. سيستم ايمني بدن در مقابل پياز موها قدعلم ميكند و اجازه رشد به مو نميدهد.
هنوز هم موهايتان را ميتراشيد؟
هنوز هم كچل هستم! هنوز هم موهايم را ميتراشم ولي نه هميشه چون سرم حساسيت پيدا كرده و نميتوانم خيلي موهاي سرم را كوتاه كنم.
الان هم به خاطر ماهان اين كار را انجام ميدهيد؟
نهتنها ماهان بلكه خيلي از بچههايي كه اين وضع را دارند و نميتوانند به راحتي در اجتماع حاضر شوند.
ثريا مطهرنيا، معلم كردستاني است كه براي درمان دانشآموز بيمارش هر ماه با او به تهران آمد و تا پايان درمان در بيمارستان ماندگار شد. اتفاقي كه سبب شد تشويق شود و كمك به دانشآموزان بيمار ديگر را هم شروع كند؛ دانشآموزاني كه خيلي زود تعداد آنها به ١٥ نفر رسيد و هر روز بر تعداد آنها افزوده شد. او ٣٦ ساله و داراي دو مدرك كارشناسي و يك كارشناسي ارشد است و هماكنون دانشجوي مديريت برنامهريزي در مقطع دكترا در پيام نور تهران است.
در مصاحبههايي كه كرده بوديد، گفتهايد پيگير معالجه ۳۶ دانشآموز روستايي هستيد، درست است؟
الان شدهاند ۴۵ دانشآموز كه همهشان بچههاي من هستند.
از كي تصميم گرفتيد به دانشآموزان كمك كنيد؟
سارا بچه اولي است كه براي كمك به او آستين بالا زدم. فاز درماني او وارد سال چهارم شده است. تا به حال ۲۲ بار جراحي فوق تخصصي روي سارا در تهران انجام شده.
يعني الان چهار سال است كه مشغول به اين كاريد؟
بله. روزهاي اولي كه سارا را ديدم اصلا فراموش نميكنم. خيلي مظلومانه و به دور از همه در گوشهاي كز ميكرد. اصلا نميتوانم تصويرش را از ذهنم پاك كنم.
مشكلش چه بود؟
بيماري خاصي ندارد ولي وقتي
هشت ماهه بوده است در خانه دچار سوختگي ميشود. مادر سارا كه او را تازه
خوابانده بود براي برداشتن آب از منزل خارج ميشود. در آن زمان لولهكشي آب
در خانهها نبوده و مردم مجبور بودند از آب چشمه استفاده كنند. مادر سارا
هم به لب چشمه رفته بود. اما يك كتري آب روي چراغ در حال جوشيدن بوده. اين
بچه از خواب بيدار ميشود و به سمت چراغ ميرود و با واژگوني چراغ خانه
آتش ميگيرد و آب جوش روي او ميريزد و سارا دچار سوختگي شديد ميشود.
سارا و خانوادهاش در بيجار زندگي ميكنند كه محرومترين شهر استان كردستان
است. بچه را به بيمارستاني در سنندج ميبرند و دو هفته آنجا بستري ميشود
ولي به گفته پدرش رسيدگي خوبي به سارا نميشود. حتي يكي از پرستارها به پدر
سارا ميگويد اين بچه براي شما دردسر ميشود دعا كنيد بميرد! حتي صورتش
آنقدر ورم داشته كه نميدانستند چشمهايش مشكل پيدا كرده يا نه. سرش آنقدر
آسيب ديده كه به اندازه يك كف دست فقط مو دارد. خانوادهاش او را همان زمان
به تهران ميآورند و هفت انگشت او را قطع ميكنند. چندسال بعد اين اتفاق
من با سارا آشنا شدم و باتوجه به مشكلاتش درمان او را دوباره شروع كرديم و
تا الان نزديك به ۱۰۰ ميليون تومان به او كمك كردهايم.
هزينهها از چه طريق تامين ميشود؟ خودتان ميدهيد؟
من خودم دو بچه دارم و در تهران هم درس ميخوانم. اگر حقوقم تا آخر برج برسد، كلاهم را هوا مياندازم! اما توانستم افرادي را پيدا كنم كه براي درمان سارا هزينه كنند ولي اين كار به راحتي ممكن نبود. به اين در و آن در زدم تا كمكها رسيد. وقتي نخستين بار سارا را ديدم نميدانيد با چه مكافاتي خانوادهاش را راضي كردم كه براي درمان او را به تهران ببرم. يك بار از طريق يكي از روزنامهها نزديك به ۱۵ ميليون تومان جمع شد كه صرفا خرج يك جراحي بود. ما حتي وقتي به تهران ميآييم جايي براي ماندن نداريم. كسي هم كمكي نميكند.
سارا چندساله بود وقتي درمانش را شروع كرديد؟
هشت ساله بود. وقتي براي نخستين بار او را به تهران بردم حتي يك ريال هم در جيبم نبود ولي با تمام وجود دوست داشتم كمكش كنم. توانستم كساني را پيدا كنم كه هزينهها را به من بدهند شكر خدا تا به حال هم لنگ نماندهام.
شما دانشآموزان ديگر را از چه طريق پيدا كردهايد؟
من در روستاهاي مختلف بيجار درس ميدهم و اين دانشآموزان نيازمند كمك و بيمار را از اين روستاها پيدا كردهام.
آن ۴۴ نفر هم وضعيتشان به همين وخامت است؟
بله. سه بچه سرطاني دارم، چند بچه ديابتي كه ۲۵۰ تا ۳۰۰ هزار تومان فقط هزينه انسولينشان ميشود كه خانوادههايشان حتي محتاج نان شب هستند. متاسفانه بيجار محترومترين شهر كردستان است.
طوري حرف ميزنيد كه انگار همهشان بچههاي خودتان هستند!
بله، انگار همه اينها بچههاي خودم هستند. پسري به نام آريا دارم كه سرطان پوست دارد وقتي به يكي از خيريههاي مهم حامي سرطان كودكان او را بردم گفتند ما سرطان پوست را قبول نميكنيم. حتي با رييسشان بحث كردم ولي به جايي نرسيد. بعضيهايشان اگر پول داشتند و سريع عمل ميشدند به وضعيت فعليشان نميرسيدند.
شما درس هم ميدهيد؟
من در روستا هم درس ميدهم، هم مديرم هم ناظم هستم. كلا آچار فرانسه مدرسه هستم.
چطور هم به درستان ميرسيد و هم كلاسهاي مدرسه را هدايت ميكنيد؟
من هر هفته پنجشنبه و جمعه را به تهران ميآيم براي دانشگاهم و در كنارش كار بچهها را هم پيگيري ميكنم. اين دو روز تعطيل است و ميتوانم كار بچهها را دنبال كنم. ضمن اينكه سه ماه تابستان زمان مناسبي براي رسيدگي به كار بچههاست.
رفتار خانواده بچهها با شما چطور است؟
راستش خانوادههايي هستند كه عزت نفس بالايي دارند و دستشان تا به حال جلوي كسي دراز نشده. هميشه زباني از من تشكر ميكنند.
بچههاي خودتان چند سالهاند؟
يكي ۱۰ ساله و يكي ديگر ۱۴ ساله.
نظرشان درباره كارهاي شما چيست؟
بچههاي من مثل جواهرند از لحاظ تربيتي و دلسوزي خيلي خوب هستند. وقتي بچهها را براي درمان به خانه ميآورم، بچههايم با آنها اخت ميگيرند تا احساس غريبي نكنند.
شكايتي ندارند از اينكه مدام به فكر بچههاي ديگر هستيد؟
نه اصلا. تابستان بچه هايم را به سرعين برده بودم تا كمي تفريح كنند. علي دايي و تيم فوتبالش هم آنجا بودند، تصميم گرفتم به جاي اينكه پيش بچههايم بمانم، پيش علي دايي بروم و كمكي از او براي بچههاي مريض بگيرم. وقتي بالاخره موفق شدم او را ببينم اصلا محلي نگذاشت و هيچ كمكي نكرد يعني ميخواهم بگويم حتي وقتي بچههاي خودم را به مسافرت برده بودم باز به فكر بچههاي مريض بودم. بچههايم با اين قضيه مشكلي ندارند آنها هم روحيهاي شبيه به خودم دارند.
از شما به غير از جشنواره، تقدير ديگري هم شده؟
من اصلا نيازي به تقدير ندارم. متاسفانه مسوولان كشور در خواب خرگوشي هستند! فكر ميكنند اگر به من يك تكه كاغذ بدهند كه رويش امضاي فلان شخص بزرگ باشد براي من اهميتي دارد. تنها هدف من از رسانهاي شدن اين خبرها، جمعآوري كمك بيشتر براي دانشآموزانم است.
بچههاي خودتان با بچههايي كه كمكشان ميكنيد همه يكجا درس ميخوانند؟
نه. بچههاي خودم در شهر هستند ولي بچههاي ديگر در روستا.
مي توانيد به راحتي هزينه زندگيتان را تامين كنيد؟
به راحتي كه نه ولي صورتمان را با سيلي سرخ نگه ميداريم. من نيازي براي خودم ندارم. بيشتر به اين فكر ميكنم كه هزينه درمان بچههاي مريض را تامين كنم. من حتي كتاب نوشتم و دوست داشتم تمام عوايدش براي هزينههاي درمان بچهها مصرف شود اما پول ندارم چاپشان كنم. آن وقت از دفتر رياستجمهوري با من تماس گرفتند و گفتند نياز شخصيات چيست؟ نميگويم نياز شخصي ندارم اما ربطي به بچهها ندارد.
كمكي هم از رياستجمهوري براي بچهها ميرسد؟
نه اصلا.
علي بهاري، معلم اردبيلي است كه در شهريور سال ٩٢ براي نجات دانشآموزي بخشي از كبد خود را اهدا كرد. او معلم مدرسه روستاي كلانسوران در ۳۰ كيلومتري شرق گرمي مغان است. ٢٥ سال سابقه تدريس دارد و حقوقش يك ميليون و ٢٠٠ هزار تومان است، اما بهخاطر درمان دانشآموزش حتي طلاهاي همسرش را هم فروخته.
از كجا فهميديد دانشآموزتان مريض است؟
پنج سال دانشآموزم بود. در پنجمين سال تحصيلش متوجه شدم كه وضعيت بدنياش خوب نيست و دكترها گفتهاند يك نوع بيماري كبدي دارد. از آنجايي كه خودم او را به دكتر ميبردم ميدانستم كه حالش اصلا خوب نيست.
پس خانوادهاش چه ميكردند؟ چرا شما ميبرديد؟
دانشآموزم بود و دوستش داشتم.
ميخواستم كاري انساندوستانه انجام دهم. خانوادهاش از نظر مالي اصلا
وضعيت خوبي ندارند. نميتوانستند براي او كاري كنند براي همين من همه
اينكارها را انجام ميدادم.
دو، سه بچه ديگر هم دارند براي همين نميتوانند خيلي خوب به بچههايشان رسيدگي كنند.
يعني نسبت فاميلي داريد؟
بله، يكي از اقوام دور ما هستند.
اگر فاميل نبوديد باز اين كار را ميكرديد؟
بله حتما. من همه دانشآموزانم را دوست دارم.
خودتان چند فرزند داريد؟
فقط يك پسر دارم.
خانوادهتان هم ميدانستند؟ چه ميگفتند؟
بله با همسرم مشورت ميكردم و او هم موافق بود.
انگار همه زيورآلات او را هم فروختهايد براي اين كار، درست است؟!
بله. اصلا پيشنهاد خودش بود. در كنارش كبدم را هم دادم.
هزينه درمان چقدر شد؟
حدودا ٥٠ ميليون تومان.
اين پول را بعدا به شما پس دادند؟
نه. حتي بيمه هم به من پولي نداد. خانوادهاش بندگان خدا اصلا پولي نداشتند كه بخواهند چيزي به من پس بدهند!
الان حالش چطور است؟
كلاس اول راهنمايي است و خيلي بهتر شده.
سالي يك بار هم او را ميبرم شيراز تا چكآپ شود. هربار هم كه ميرويم نزديك يك ميليون تومان هزينه ميشود.
فرخنده جعفريپور، معلم قزويني كه هزينه تحصيل دو دانشآموز را از مقطع ديپلم تا ليسانس متقبل شد، متولد ۱۳۴۷ است و ۳۳ سال سابقه كار دارد. به گفته خودش حتي قبل از آن هم به بچههاي ديگركمك ميكرده و علت اصلي كمكش به آن دو نفر اين بوده كه ميخواسته دو جوان مستعد حتما درس بخوانند.
اين دونفر را از كي و كجا ميشناختيد؟
در حقيقت من خانواده اين دونفر را ميشناختم. خانوادههايي بودند از نظر مالي تمكن نداشتند به نوعي هم قبلا به خانوادههايشان كمك ميكردم. اين دو نفر دانشگاه قبول شده بودند ولي خانوادههايشان ميگفتند نميتوانند شهريه دانشگاه را براي آنها تامين كنند و نميخواستند اجازه دهند بچههايشان به دانشگاه بروند. من هم گفتم اجازه دهيد درس بخوانند و من تمام هزينههايشان را تقبل ميكنم.
دانشگاه آزاد قبول شده بودند؟
يكيشان آزاد بودي و ديگري علمي كاربردي.
وضع خانوادههايشان خيلي بد بود؟
به هرحال طوري بود كه نميتوانستند هزينه تحصيل بچههايشان را فراهم كنند. دانشگاه هم شهريه دارد و هم هزينه زندگي در شهر ديگر. آن موقع هم خود بچهها كار نميكردند كه بخواهند هزينه تحصيلشان را بدهند براي همين من تصميم گرفتم اين كار را براي آنها انجام دهم.
اين دو نفر هم در خود قزوين زندگي ميكنند؟
نميخواهم جاي دقيقش را بگويم ولي هردويشان قزويني هستند.
الان آنها هنوز درس ميخوانند يا درسشان تمام شده؟
درسشان تمام شد. يكي از آنها كه دختر بود، دو سال پيش درسش تمام شد و من حتي جهيزيه هم برايش تهيه كردم. ديگري هم همينطور، هردو درسشان تمام شده.
ميدانستند كه شما كمكشان ميكنيد؟
راستش وقتي مادرشان براي ثبت نام ميرفت، من هزينه را به مادرها ميدادم و ميگفتم بچهها نفهمند كه من كمك ميكنم چون خوشايند نيست كه بدانند كسي هزينه تحصيلشان را ميدهد.
هزينهها را ماهانه ميداديد يا ترمي؟
تمام هزينهها را به صورت ترمي برايشان تامين ميكردم.
همسرتان هم كمكي ميكرد يا فقط خودتان اين كارها را ميكرديد؟
نه، چون بالاخره يك نفر هم بايد خرج زندگي خودمان را ميداد!
درحال حاضر باز هم كسي هست كه بخواهيد براي تحصيل دانشگاه حمايتش كنيد؟
نه الان ديگر اين كار را نميكنم. الان ميخواهم پول را براي جاي ديگري استفاده كنم. مثلا كلاس درس يكي از مدرسههاي استثنايي را هوشمند كردم.
الان هنوز هم درس ميدهيد؟
بله. من از اول آموزگار دانشآموزان استثنايي بودم. ٢٨ سال به بچههاي استثنايي درس ميدادم. سه سال هم به عنوان معاون آموزش ابتدايي در اداره كار كردم. امسال هم مدير يك مدرسه هستم و به عنوان مدرس در مدارس ديگر تدريس ميكنم.
چند تا بچه داريد؟
يك پسر و يك دختر دارم.
واكنش آنها به اين كار مادرشان چه بود؟
من چيزي از بچههاي خودم كم نگذاشته بودم كه بخواهند حرفي بزنند يا واكنش منفياي داشته باشند.
يعني حتي بو هم نبرده بودند؟
تا زماني كه رسانهاي نشده بود، هيچ كسي نميدانست الا همسرم.
بعد از اينكه فهميدند چيزي نگفتند؟
پسرم ازدواج كرده و سر زندگي خودش است. دخترم هم دوم ابتدايي است هنوز آنقدر بزرگ نشده كه بخواهد در اين زمينه اظهارنظري كند. پسرم قبلا هم ديده بود كه به طرق مختلف به ديگران كمك ميكنم و نظر خاصي نداشت.
واكنش همسرتان چه بود؟
نظرش اين بود كه هرطور خودم صلاح ميدانم تصميم بگيرم.
كاظم جعفري، معلم اهل استان آذربايجان غربي كه هزينه حج خود را براي درمان دانشآموز مبتلا به سرطان تقديم كرد ۵۳ سال سن دارد و ٣٠سال است كه مشغول به كارمعلمي است. ميگويد اگر بارها جايزه حج بگيرد بازهم به نيازمندان كمك ميكند.
چطور با آن دانشآموزي كه سفر حجتان را به او هديه كرديد، آشنا شديد؟
سهيل زماني كه كلاس دوم ابتدايي بود دانشآموزم بود. در مناطق ما مدارس چند پايه هستند، مثلا براي دوپايه يك معلم است و براي دو پايه ديگر معلمي ديگر. سهيل دانشآموز من در كلاس دوم بود. متوجه شدم كه موهايش به مرور زمان ميريزد. مدرسه كنار روستا قرار داشت من هم از سهيل خواستم كه مادرش را خبر كند تا بتوانم درباره اين اتفاق از او سوال كنم. او هم به خانه رفت و مادرش را خبر كرد. از مادرش پرسيدم مشكل سهيل چيست؟ گفت نميدانم. ما هم پول نداريم كه او را براي درمان به تهران ببريم. پدرش هم كارگر فصلي است و وضع مالي بسياري بدي دارند. من هم گفتم حتما كمك ميكنم تا سهيل درمان شود.
از كي مشغول به كار هستيد؟
از ۱۳۶۴ وارد تربيت معلم شدم و همان زمان به عنوان معلم ابتدايي در روستايي از توابع ماكو مشغول به كار شدم. بعد از يك سال به عنوان سرپرست دانشسرا در دانشسراي شهيد دستغيب ماكو مشغول به كار شدم و مدت ۱۱ سال در اين سمت ماندم. به مدت سه سال مامور به خدمت به عنوان مربي تربيتبدني بخش «شت» بودم و تا الان در همان مدرسه هستم.
چه سالي سهيل دانشآموز شما بود؟
سال ٩٠-٨٩ او در كلاس من بود. همان سال من به عنوان معلم نمونه منطقه انتخاب شدم. وقتي به عنوان معلم نمونه انتخاب شدم، كمك هزينهاي كه داده بودند ۳۵۰ هزار تومان بود، يكي ديگر از معلمان هم ۳۵۰ هزار تومان خودش را به من داد و حدود ۷۰۰ هزار تومان به خانواده سهيل داديم تا براي درمان به تهران برود. سال بعد كه براي تدريس به مدرسه رفته بودم ديدم همه موهاي سهيل ريخته. مادرش هم ميگفت تمام پولي كه شما داديد براي درمانش صرف كرديم ولي چيزي حاصل نشد. من گفتم توسط خيرين پول جمع ميكنم چون معتقد بودم سهيل حتما بايد درمان شود.
بيمارياش چيست؟
هنوز معلوم نيست. بعضي از دكترها ميگويند سرطان خون دارد و بعضي ديگر ميگويند بيماري ديگري است. همان سال (سال ۹١-۹٠) دوباره به عنوان معلم نمونه كشوري انتخاب شدم كه يك فيش حج عمره به من دادند. من آن فيش را فروختم كه حدود دو ميليون تومان شد و آن را پول را به خانواده سهيل دادم تا براي درمان او اقدام كنند. خانوادهاش هم او را به تبريز، اروميه و تهران بردند.
بعد از اين كار، كسي از شما تقدير هم كرد؟
سال ۹۱ در استان آذربايجان غربي از من تقدير كردند و استاندار وقت گفت من را به حج ميبرند كه گفتم اگر بازهم حج براي من دربيايد، ميفروشم و دوباره به خانواده سهيل ميدهم. همچنين به خاطر اينكه معلم نمونه شده بودم، در مدرسه ما شوفاژ گازي نصب كردند، تا قبل از آن ما از بخاري چكهاي استفاده ميكرديم. در حال حاضر من خودم به عنوان مديرعامل مجمع خيرين كار ميكنم. خودم از سال ۸۳ سنگ كليه دارم و هر دوماه يك بار بايد به دكتر مراجعه كنم.
يعني درمان قطعي نكرديد؟
دكترها گفتهاند هر دوماه يك بار بايد براي چكاب بروم.
چند فرزند داريد؟
دو پسر و يك دختر دارم.
خانواده اعتراضي به رفتار شما در برابر سهيل نميكردند؟
نه اصلا، حتي خيلي هم خوشحال ميشدند. همسرم هميشه خيلي تشويقم ميكرد براي اينكه اين كار را انجام دهم.
اگر بازهم پولي دستتان بيايد، همين كار را انجام ميدهيد؟
بله. من خيلي دوست دارم بتوانم كاري براي كسي كه نيازمند است انجام دهم.
گفتيد ٣٠ سال است كه مشغول به كاريد يعني الان بازنشسته شدهايد؟
چهارم بهمن ماه به سن بازنشستگي رسيدم اما چون آموزشي هستم تا ۳۱ شهريور ماه شاغل محسوب ميشوم.
احسان موسوي، معلم كرماني است كه با هزينه شخصي خود دانشآموزي را كه از ناحيه پا دچار شكستگي شده بود به عرصه تعليم و تربيت بازگرداند. ٢٥ سال دارد و نزديك به پنج سال است كه وارد عرصه تعليم و تربيت شده. از اينكه به يعقوب كمك كرده خوشحال است و معتقد است اين كار حسن شروع فعاليتش در زمينه معلمي است! بيش از ١٥ بار يعقوب را به تهران آورده تا اينكه الان حالش بهتر است.
داستان كمك شما به آن كودكي كه دربارهاش نوشتهاند چيست؟
من استخدام جديد آموزش و پرورش هستم، از سال ۸۹ كه وزارت آموزش و پرورش استخدام داشت من در آن گروه استخدام شدم. از همان سال در مناطق محروم كار ميكردم. ما خودمان ساكن شهر هستيم. من هم در مناطق محروم ١٠٠ كيلومتري بم به تدريس مشغول شدم. مدارسي كه اكثر دانشآموزانش فقير هستند. به خاطر نبود امكانات پزشكي يكي از دانشآموزان پاي شكستهاش را تنها با روش شكستهبند محلي بسته بود. به نظر ميرسيد پايش فلج است چون ميدانستم خانواده بسيار فقيري دارد خودم او را براي درمان پيش دكتري در بم آوردم.
يكدفعه تصميم گرفتيد او را پيش دكتر ببريد؟
دانشآموزم گوشهگير بود و من كنجكاو شدم بدانم چرا اين طور است. به
مدير مدرسه گفتم كه ميخواهم به ديدن خانوادهاش بروم تا بدانم چه زندگياي
دارند. مدير مدرسه هم با من آمد.
وقتي پيش خانوادهاش رفتيم ديديم خانوادهاي هفت، هشت نفره در كپر زندگي
ميكنند و پدر هم ندارند. در شرايط خيلي سختي زندگي ميكردند. مادرش
ناراحتي معده دارد، يكي از برادرانش ناراحتي كبد داشت كه اتفاقا نانآور
خانه هم بود ولي همين تابستان فوت كرد. فهميدم كه حتي پول ويزيت دكتر را هم
ندارند براي همين تصميم گرفتم خودم براي درمانش اقدام كنم.
كدام منطقه زندگي ميكردند؟
در ريگان كه تازه شهرستان شده، ١٠٠كيلومتري بم قرار دارد. وقتي با خودش صحبت ميكردم ميگفت آرزو دارم پاهايم خوب شود تا راحت راه بروم ولي كسي نميتواند من را به دكتر ببرد. ديگر نميتوانستم وضعيتش را ببينم. تصميم گرفتم هركاري ميتوانم براي خوب شدنش انجام دهم. كمك خدا بود كه اين كار را شروع كردم. دو، سه سال هم طول كشيد. البته من تنها نبودم، دوستان خيلي كمك كردند. اقوام، خانواده و مدرسه خيلي كمكم كردند.
چرا پايش شكسته بود؟
در عشاير كه بودند در منطقهاي كوهستاني و دور از روستا، يخبندان بوده و كولاك. يعقوب هم كه كودك سه، چهار سالهاي بوده، پايش سر ميخورد و ميشكند. همان موقع پايش را يك شكسته بند محلي خيلي محكم ميبندند. به مرور كه بزرگتر ميشود پايش به همان شكل فرم ميگيرد تا اينكه يعقوب به سن مدرسه ميرسد. وقتي راه ميرفت فقط روي پنجه پايش بود و پاشنه جمع شده به سمت بالا.
بعد كه رفتيد بيمارستان چه شد؟
دكتر كه وضعيت پايش را ديد گفت بايد عمل شود. ما هم ديديم هزينهاش خيلي بالا ميشود و نميشود در بم عملش كنيم. تصميم گرفتيم باپوشش بهزيستي براي عملش اقدام كنيم ولي چون خانواده زير پوشش كميته امداد بود، قبول نكردند چون فقط يكي از اين نهادها ميتوانند كمكشان كنند. كميته امداد هم نميتوانست كمكي كند و تنها كمكش اين بود كه چند ماه يك بار نهايتش ۵۰ هزار تومان به خانواده پول ميداد. بعد ما را معرفي كردند به يك موسسه خيريه به نام زنجيره اميد. ما هم بچه را به تهران برديم و موسسه هم گفت مقداري از هزينهها را ميدهد. ما هم براي جراحياش اقدام كرديم.
انگار ۱۵ بار خودتان براي معالجهاش او را به تهران برديد. درست است؟
بله همين حدودها بود. البته شايد هم بيشتر. در اين دو، سه سال گاهي اوقات هر شش روز هفته را براي پيگيري درمان به بيمارستان ميرفتيم.
شنيدهام شما براي تامين مخارج معالجه يعقوب، طلاي مادر و همسرتان را هم فروختهايد!
بعضيها ميخواهند خيلي خبرها را داغ كنند براي همين اين طور مطلب مينويسند وگرنه اصلا آن طور كه نوشته شده نيست.
پس خودتان چقدر هزينه كرديد؟
من هيچوقت نميگويم چقدر هزينه كردم. ضمن اينكه من تنها نبودم، خيليها كمكم كردند ولي هر سري كه يعقوب را به تهران ميبردم نزديك به ٤٠٠، ٥٠٠ هزار تومان هزينه ميشد. در اين سه سال نزديك به شش ميليون تومان هزينه شد.
بچه هم داريد؟
بله، تازه چند روز است كه پدر شدهام!
همسرتان هم در آن دوران كنارتان بود؟
من وقتي وارد آموزش و پرورش شدم هنوز مجرد بودم. يك سال بعد از آن ازدواج كردم. اما وقتي ماجرا را فهميد حتي به همراهم تا تهران هم آمد تا بالاي سر يعقوب باشد. خيلي به من كمك ميكرد.
مادر و پدرتان چيزي نميگفتند؟
خانوادهام حتي به من ميگفتند اگر ما هم بتوانيم كمكي به اين خانواده بكنيم حتما اين كار را انجام ميدهيم. وضعيت خانواده يعقوب را ديده بودند و حتي من مادر يعقوب را چندين بار به خانه خودمان آورده بودم. چون گاهي اوقات مجبور ميشدم او را به تهران ببرم كه در كنار يعقوب به عنوان همراه بماند.
وضع خانوادگيتان چطور بود؟
پدرم معلم است و مادرم خانهدار. در آن حدي نبود كه بتوانيم كمكي هم داشته باشيم.
الان حال يعقوب چطور است؟
الان خوب است و ميتواند راه برود ولي چون چند سال پايش بدون توجه مانده
بود ضعيف است و لنگان راه ميرود ولي دكتر گفته به مرور زمان بهتر ميشود.
شايد تا آخر عمرش مقداري لنگ بزند ولي حداقل از فلج شدن نجات پيدا كرد.
هنوز هم ازش خبر داريد؟
گاهي تلفني با هم حرف ميزنيم گاهي هم به خانهاش ميروم. به مدرسهاش
ميروم و حتي مشكلات درسياش را از معلمش ميپرسم. الان مثل يك خانواده
ميمانيم و با هم
در ارتباطيم.
شكرعلي فرزاد، معلم كهگيلويه و بويراحمدي، مدير يكي از هنرستانهاي شبانه روزي كه آذرماه امسال براثر سكته مغزي جان خود را از دست داد و با رضايت اعضاي خانواده ٩ عضو بدن وي به هفت بيمار نيازمند اهدا شد. گرچه او ديگر در ميان ما نبود اما برادرش توانست درباره خصوصيات اخلاقياش به ما اطلاعاتي بدهد.
وقتي از دنيا رفتند، چند سال داشتند؟
٣٦ سال.
چه اتفاقي باعث مرگشان شد؟
مدير هنرستان فني حرفهاي شهر قلعه رييسي از توابع كهگيلويه و بويراحمد بود. در مدرسه كه بوده، سرش درد ميگيرد. وقتي به دكتر ميرود دكترها تشخيص غلط ميدهند و فكر ميكنند مسموم شده. سكته مغزياش را دير تشخيص ميدهند و او فوت ميكند.
چند فرزند دارد؟
شش بچه دارد، دو پسر و چهار دختر كه بزرگترين فرزندش، پسر ١٦ ساله اوست و كوچكترين، دو ساله.
از نظر مالي الان مشكلي ندارند؟
چون برادرم فرهنگي بوده، از نظر مالي تامين هستند ولي درد يتيمي بد دردي است.
كارش را دوست داشت؟
بله، خيلي زياد. آنقدر كه هيچوقت از كارش خسته نميشد. ميدانست دانشآموزان روستاهاي محروم چه مشكلاتي دارند و هميشه سعي ميكرد مشكلاتشان را كمتر كند. هميشه سعي ميكرد سراغ محرومها برود تا محروميتشان را كمتر كند. در ايام جواني حتي در جادههاي صعبالعبور هم براي تدريس ميرفت و شبها برميگشت. آن اوايل، هفت سال فقط رياضي و حسابداري درس ميداد. بعد بهخاطر تلاشش، معاون مدرسه و بعد از آن نيز مدير مدرسه شد.
خانواده شكايتي نداشتند؟
گاهي فرزندانش ميگفتند چرا اينقدر كم كنار ما هستي؟ ميگفت شما مادرتان را داريد كه بالاي سر شما باشد اما اين بچهها نه پدر بالاي سرشان است، نه مادر. پس من بايد كنارشان باشم.
بيسرپرست بودند؟
نه ولي در مدرسه شبانهروزي درس ميخواندند. هميشه نگران آموزش و زندگي معيشتي بچههاي مدرسهاش بود.
پس بچهها خيلي دوستش داشتند...
خيلي زياد. اصلا مراسم خاكسپارياش بينظير بود در كل استان. خيلي شلوغ شده بود و خيليها برايش آمده بودند.
چطور تصميم گرفتيد اعضايش را اهدا كنيد؟
به گفته همسرش خودش هم اين طور دوست داشته. همسرش تعريف ميكرد كه يك ماه قبل از مرگش، در تلويزيون برنامهاي پخش شد از اهداي اعضاي فردي. او هم همان موقع گفت خدا كاش ميشد من هم اعضاي بدنم را اهدا كنم. ما هم تصور كرديم اهداي اعضا آرزوي قلبي او بوده براي همين اين راه را انتخاب كرديم.
مرتضي
اصغري، معلم آذربايجان شرقي كه پنج سال به طور رايگان براي تدريس به خانه
دانشآموز بيمارش ميرفت و به او درس ميداد، ٥٠ سال دارد و ٢٩ سال سابقه
تدريس.
معلم مدرسهاي ابتدايي در روستايي از توابع شهرستان اردبيل است.او به خاطر
محروميتي كه نصيب پسر عقبماندهاش شده، تصميم گرفته به علي اصغرزاده،
دانشآموز مدرسهاش در خانه درس بدهد تا آينده خوبي داشته باشد.
آن دانشآموز را از كجا ميشناختيد؟
در كلاسم درس ميخواند. دوسال من به او در كلاس درس ميدادم اما سومين
سال ديگر خبري ازش نشد. به خاطر بيمارياش كه از اول ميدانستم دارد،
خانهنشين شده بود. همان موقع از مدير مجوز گرفت كه غيرحضوري و در منزل
درسش را بخواند و فقط براي امتحانات به مدرسه بيايد.
من هم چون وضعيتش را ميدانم تصميم گرفتم براي تدريساش به خانهشان بروم.
چرا اين كار را كرديد؟
دانشآموز خودم بود و استعداد خوبي داشت ولي به خاطر توصيه دكترها مجبور شد در خانه بماند.
من خودم چون چنين دردي را چشيده بودم تصميم گرفتم به اين پسر كمك كنم.
چه دردي؟
من پسري ۲۱ ساله دارم كه عقبمانده ذهني است و نتوانسته درس بخواند.
پسرم هميشه مادرش را اذيت ميكند و حرفشنو نيست. وقتي ديدم پسرم بهخاطر
شرايطش نتوانست درس بخواند، تصميم گرفتم به اين پسر كمك كنم و نگذارم او هم
درس نخواند.
واكنش خانواده نسبت به كاري كه ميكنيد چيست؟ شكايتي ندارند؟
نه اتفاقا خيلي هم راضي هستند و مدام از من وضعيت او را جويا ميشوند. آنها هم مثل من نگران آن بچه هستند.
چند بچه داريد؟
يك دختر ديگر هم دارم كه كلاس ششم است.
خانواده آن دانشآموز از نظر مالي در چه سطحي هستند؟