شاید تیتر مطلب با آوردن دو کلمه سؤالی «شیب؟ بام؟»، کاملتر به نظر میرسید و کل ماجرا، پسزمینه این گزارش را به یاد خیلیهایمان میآورد و حتی از آن فراتر، خندهای بر لبانمان جاری میساخت و داستان آن دانشآموز روستایی را یادمان میآورد که درس نخوانده، مقابل پرسشهای معلمِ دوربین به دست، چارهای نیافته بود، جز تکرار سؤالات، ولی نه، این گزارش نیاز به چنین تیتری ندارد.
به گزارش «تابناک»، در روزگاری که گوشیهای تلفن همراه، هوشمند شده و مجهز بودنشان به دوربینهای با کیفیت بالا و رواج استفاده از نرمافزارهای ارتباطی اینترنتی و شبکههای مجازی کاری کرده که در کمترین زمان ممکن، یک عکس جالب، یک فیلم بامزه یا حتی یک لطیفه جدید، مرزهای جغرافیایی را درنوردیده و در نقاط دور و نزدیک موجبات خنده عدهای را فراهم آورد، شاید پرداختن به فیلمی که سالها پیش منتشر شده، چندان جذابیتی نداشته باشد، به شرطی که ندانیم فرد حاضر در متن آن فیلم از خندههای ما رنجور شده و آسیبهای جدی دیده است.
شاید از ابتدای متن متوجه شده باشید که ماجرا چیست و قصد پرداختن به کدام فیلم را داریم و شاید هم به کل از داستان این دانشآموزِ قربانی خشونت بیاطلاع باشید، ولی چه بدانید و چه ندانید، فرق چندانی در ماجرا نمیکند، مگر آنکه هم سهم خودمان را در این میان شناسایی کرده و برای جبرانش کاری کنیم و هم به سهم نهادهای مسئول در این باره دقیق شویم.
ماجرا از این قرار بود که دانش آموز کم سن و سالی که مقابل دوربین معلم کلاس ایستاده، وقتی با سؤالات وی روبهرو میشود و جوابی برای بیان ندارد، سؤالات معلم را که به نظر بسیار ساده هستند، با لحن شگفتزدهاش تکرار میکند. معلم میپرسد چرا در شمال کشور بام خانهها شیروانی میسازند و دانش آموز من من کنان میگوید: شیب دار؟! بام؟!... .
این داستان جالب را شاید خیلیهایمان تجربه کرده باشیم؛ چه هنگامی که شنونده سخنان کودکانی بودهایم که هنوز ادای کامل کلمات را نیاموختهاند، چه دوران دانش آموزی خود و درسهایی که گاه پیش از امتحان مرورشان نمیکردیم، به یاد آوریم و چه سر و کارمان با دانشآموزان و نوجوانان باشد. پاسخهای اشتباه و گاه خندهدار، اشتباهات کلامی که گاه به قهقهه وادارمان میکنند و سوتیها و شیرین زبانیهای خردسال خودمان و اطرافیانمان که گاه مجابمان میکند در قاب تصویر، ثبتش کرده و به یادگار، نگهشان داریم.
اما برای این دانشآموز حکایت اینچنین نبود. نه فردی که دوربین را مقابلش گرفته بود، از سر دوستی و مهر و محبت، برای فردا روزهای دانشآموز فیلم یادگاری میگرفت، نه حق و حقوقش در این باره محفوظ ماند و نه حتی بعد از انتشار فیلم کسی نگران شد، احساس مسئولیت کرد و مانع از آن شد که این فیلم ساده، به تغییراتی شدید در دنیای خردسالی دانش آموز ماجرا منتهی شود.
حالا خبردار شدهایم که یک نشریه به سراغ دانشآموز داستان «شیب؟بام؟» رفته و دریافته آن فیلم کذایی موجبات ترک تحصیلش را فراهم آورده است. شاید حالا راحتتر بتوانیم قضاوت کنیم آیا چنین کاری در حق آن دانش آموز مصداق خشونت پنهان بوده یا خیر؟ همان خشونت پنهانی که
یکبار پیشتر به تفصیل دربارهاش نوشته بودیم و از قضا داستان همین دانش آموز را شاهد و مثال سخنمان مطرح کرده و نگران بودیم که اثرات شوم آن در زندگیاش آشکار شود.
البته ماجرا به روایت دانشآموز بیان شده و میتواند تمام زوایای ترک تحصیل وی در آن دیده نشده باشد، ولی آیا میتوان منکر نگاه مردم به این دانشآموز، بعد از انتشار گسترده آن در جامعه شد؟ به عبارت بهتر، اگر جای آن دانشآموز باشیم، میتوانیم از خندههای گاه و بیگاه افرادی که در مواجه با ما، یاد آن فیلم میافتند و به درس حاضر نکردنمان در آن روز کذایی میخندند، سر به سرمان میگذارند یا حتی ادایمان را درمیآورند، واکنش نشان ندهیم؟
کافی است، کمی انصاف داشته باشیم تا دریابیم چه با انتشار گسترده آن فیلم و قهقهههایمان بر سر این دانش آموز آوردهایم و چه سهمی در جدایی وی از درس و مدرسه و از بیزار شدنش از تحصیل داشتهایم، ولی سهم مسئولان چه؟ آنها چه سهمی در این باره داشتهاند؟ آیا معلمی که شروع کننده این ماجرا بوده و اسرار دانش آموزش را به روایت فیلم برای عموم افشا کرده، مجازات شده است؟ آیا این مجازات (اگر صورت گرفته باشد) برای خاتمه دادن این پرونده کافی بوده؟ اگر بوده، پس چرا انتهای داستان، ترک تحصیل شده است؟
بدین ترتیب بعد مهمتر ماجرا خود را نشان میدهد. آنجا که میبینیم هنوز موارد متعددی از تنبیه دانش آموزان گزارش میشود و به این قرینه احساس میکنیم پیگیری خشونتهای پنهان، نوعی ایدهآلگرایی به نظر میرسد؛ آنجا که میبینیم هنوز در مدارس، حتی در برخورد با دانش آموزان مقطع ابتدایی، به کمک شیوههای تنبیهی میفهمانند که باید نظافت را رعایت کرد، باید در کلاس درس حرف نزد، باید از جای خود بلند نشد، باید درس خواند و... و رویکرد دیگری برای این آموزشها سراغ ندارند.
براستی آیا اگر در مدارس از وجود روانشناسان و متخصصان تعلیم و تربیت بهره گرفته شود، یا حتی اگر چنین متخصصانی در نواحی آموزشی و ادارات کل به کار گرفته شوند و وظیفه داشته باشند، دورهای یا موردی به مدارس مراجعه کرده، مشکلات دانش آموزان را بررسی کرده و برای عبور ایشان از بحرانها تدبیری بیندیشند، مدارس در ادای وظایف خود در تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش کارآمدتر نخواهند شد؟
آیا دست کم جا ندارد بخشی در وزارت خانه عریض و طویل آموزش و پرورش یا زیر مجموعه نهضت سوادآموزی، متصدی پیگیری چرایی جدا شدن برخی از دانشآموزان از تحصیل شده و دست کم برای علاج واقعه بعد از وقوع حرکتی شود؟ آیا برای کسی مهم نیست که امثال این دانش آموز ترک تحصیل کنند یا هر مصیبت دیگری را از مدرسه با خود به زندگی روزمرهشان ببرند؟!