وقتي گردنبند گرانقيمتاش سرقت شد، فكر نميكرد شوهرش او را در خانه حبس كند.
به گزارش جوان، چند روز قبل مردي به كلانتري هفتچنار رفت و خبر داد كه دامادش دختر او را در خانه حبس كرده است.
او توضيح داد: لحظاتي قبل مردي با من تماس گرفت و گفت در حال عبور از كنار خانه دخترم بوده كه دخترم از پشت پنجره او را صدا زده و شماره مرا به او داده و گفته كه شوهرش او را در خانه حبس كرده و از او درخواست كرده من را از ماجرا باخبر كند. من هم تصميم گرفتم قبل از رفتن به خانه دخترم، ابتدا پليس را از ماجرا باخبر كنم. پس از طرح شكايت تيمي از مأموران كلانتري به همراه شاكي به محل حادثه كه آپارتمانی مسكوني بود، حاضر شدند. مأموران از پشت در صداي ضعيف زني را شنيدند كه درخواست كمك ميكرد. بعد از آن بود كه مأموران پليس موضوع را به قاضي مدير روستا، بازپرس شعبه ششم دادسرای جنايي اطلاع دادند و بازپرس هم دستور داد تا از طريق كليدسازي در خانه را باز كنند و زن جوان را نجات دهند. م
أموران وقتي با كمك كليدساز در را باز كردند با پيكر نيمه هوش زن جواني به نام رؤيا روبهرو شدند كه از حال رفته بود. پس از اين رؤيا به درمانگاه منتقل شد و بعد از بهبودي با طرح شكايتي گفت: امروز با شوهرم به خاطر موضوعي مشاجره لفظي داشتم تا اينكه درگيري ما بالا گرفت و او مرا به شدت كتك زد به طوري كه حالم بد شد. پس از اين او گوشي تلفن همراهم را از من گرفت و گوشي تلفن ثابت را هم برداشت و داخل كيفش گذاشت. من نميدانستم او چه نقشهاي دارد تا بعد که لباس پوشيد و از خانه بيرون رفت و در خانه را قفل كرد. بلافاصله به سراغ كيفم رفتم تا كليدهاي يدك را بردارم كه متوجه شدم كليدهاي يدك را هم برداشته است. با داد و فرياد از او خواستم مرا در خانه تنها نگذارد اما فايدهاي نداشت. به او گفتم كه حالم بد شده و امكان دارد بيهوش شوم اما شوهرم توجهي نكرد و رفت. پس از اين خيلي تلاش كردم تا در را باز كنم اما موفق نشدم.
در حالي كه از شدت درد به خود ميپيچيدم پنجره را باز كردم و از مردي كه در حال عبور از كوچه بود، كمك خواستم. به او گفتم شوهرم مرا در خانه حبس كرده است و شماره پدرم را دادم تا به كمك من بيايد.
وي در پايان گفت: سه ساعت در خانه حبس بودم تا اينكه مأموران مرا نجات دادند. پس از طرح اين شكايت شوهر شاكي براي تحقيقات به دادسرا احضار شد.
وي در ادعايي گفت: من همسرم را خيلي دوست دارم و با او مشكلي ندارم. مدتي قبل در سالگرد ازدواجمان گردنبند گرانقيمتي خريدم. به او گفتم كه اين گردنبند را در خيابان استفاده نکند، امكان دارد به خاطر قيمت بالايش مورد آدمربايي و سرقت قرار بگيرد اما همسرم به حرفهايم توجهي نكرد تا اينكه يك روز قبل از حادثه فهميدم سارق در خيابان گردنبند را قاپيده است. وقتي موضوع را به من گفت خيلي ناراحت شدم و با هم مشاجره كرديم. من بيشتر نگران خودش بودم تا گردنبند قيمتي به همين خاطر آن روز او را دعوا كردم اما او ناراحت شد و با حالت قهر قصد داشت به خانه پدرش برود كه من در را قفل كردم و به محل كار رفتم.
وي در پايان گفت من قصد حبس همسرم را نداشتم و نميدانستم او از اين موضوع ميترسد.
پس از اين قاضي مدير روستا پرونده را در اختيار مأموران پليس قرار داد تا با انجام تحقيقات ميداني صحت حرفهاي شاكي و متهم روشن شود. همچنين شاكي به پزشكي قانوني معرفي شد تا ميزان صدمات مشخص شود.