روایت محسن چاوشی از روزهای سخت:
غیرمجاز بودم و وضعیت مالی خوبی نداشتم!
ناامید شده بودیم. و گفتیم حداقل کاری که میتوانیم انجام بدهیم، همین است که صدایمان را به مخاطبان برسانیم... قرار بود در این استودیو روی آلبوم بعدی کار کنم. خواهر رضا سرمایه گذار بود و حدود 4 میلیون بابت این استودیو هزینه کرد... باز هم خودم ماندم و خودم؛ بدون اینکه چیزی داشته باشم. دومین آلبوم هم به بن بست خورد...
محسن چاوشی پس از مدتها سکوت، از راه سختی که پیموده تا موقعیت کنونیاش را داشته باشد سخن به میان آورد؛ گفتههایی که مسیر غیرطبیعی برای رشد در موسیقی ایران را نشان میدهد و ناخواسته، بخشی از دلایل آنچه امروز از آن به عنوان «بحران موسیقی» در ایران یاد میشد را یادآوری میکند.
به گزارش «تابناک»؛ محسن چاوشی در سال نود و چهار، یکی از پرمشغلهترین سالهای کاریاش را پشت سرگذاشت و البته بخش زیادی از این پر کاری مربوط به کارهایی میشود که برای سریال شهرزاد ساخت. شهرزاد برخلاف تجربههای نه چندان موفق سینمای خانگی در گذشته، به شدت مورد توجه قرار گرفت و همراه با آثار محسن چاوشی به یک بسته کامل فرهنگی برای دوشنبهها بدل شد.
چاوشی سال 94 را با ترانه «مادر» و «مینا» شروع کرد اما بعد از توافق با عوامل شهرزاد، او به تیم شهرزادیها پیوست و کارهایی چون «همخواب»، «به رسم یادگار»، «شهرزاد»، «افسار» و «کجایی» را ساخت و به عنوان تیتراژ شهرزاد منتشر کرد. داستان «کجایی» اما داستان دیگری بود؛ ترانهای که ظرف مدت کوتاهی زمزمه بسیاری از مردم شد.
محسن چاوشی با «کجایی» نشان داد که همچنان نبض موسیقایی و عاطفی مردم را خوب میشناسد و هر وقت اراده کند میتوان باز آن را به دست بگیرد و حتی کسانی که آنچنان علاقهای به او ندارند را هم مجبور به شنیدن کند. او همچنان کمحرف، کم رفتوآمد و بیتوجه به حواشی است و گوشهای در استودیوی شخصیاش کارش را انجام میدهد. چاوشی اخیراً گفت و گویی با تجربه داشته که «تابناک» بخشهای مهم این گفت و گو را منتشر میکند.
- به من مجوز نمیدادند و طبیعتا نمیتوانستم کارم را با شناسنامه منتشر کنم. پس تصمیم گرفتم برای اینکه ثابت کنم این ترانهها را من ساخته و خواندهام، این کار را انجام بدهم. بعد از من این کار باب شد که خوانندهها، آهنگساز، خواننده و تنظیم کننده را اول ترانه میگفتند، به خاطر اینکه دیگر کسی کار کس دیگری را به اسم خودش منتشر نکند. فقط میخواستم بگویم اینها کارهای من هستند. مثل بچههایم بودند، برایشان زحمت کشیدم و وقت پایشان صرف کردم. البته این را هم بگویم؛ با اینکه ممکن است مردم این کارها را دوست داشته باشند، اما به نظرم کارهای خوبی نبودند.
- با «رضا فوادیان» آشنا شدم. رضا کیبوردش را به من داد و بعضی وقتها میرفتم استودیوی احمدوند و چیزهایی ضبط میکردیم تا اینکه تصمیم گرفتیم توی حیاط خانه رضا یک استودیو خانگی و خیلی خیلی کوچک درست کنیم. سقفش را با چوب و برزنت ساختیم که باران روی سرمان نریزد و یکی هم مسوول این بود که برود آبهایی که روی سقف جمع شده بود را خالی کند و خلاصه داستانهایی داشت برای خودش.
- پیش احمدوند که میرفتم، گاهی محسن یگانه هم میآمد آنجا کار ضبط میکرد اما در واقع ورود و خروجمان به استودیوی احمدوند طوری بود که به هم نمیخوردیم و همدیگر را نمیدیدیم. من آن موقع معروف شده بودم و نفرین بیرون آمده بود. یگانه به احمدوند گفته بود اگر ممکن است به چاوشی بگو که با هم ترانهای بخوانیم. من یک تراک وسط کارش خواندم، در حالی که او را ندیده بودم. بعد که منتشر شد و معروف شد، تازه محسن یگانه را دیدم. «نشکن دلمو» را با هم خواندیم و همان کارهایی که در آن آلبوم بیرون آمد و پخش شد... ناامید شده بودیم. و گفتیم حداقل کاری که میتوانیم انجام بدهیم، همین است که صدایمان را به مخاطبان برسانیم.
- غیرمجاز بودم... وضعیت مالی خوبی نداشتم. چند وقت کوتاهی در استودیو رضا فوادیان کار کردیم، همسایهها شکایت کردند. حیات مشترک با همسایهها بود و به خاطر این طور چیزها رفتند شکایت کردند و شهرداری هم آمد و استودیو را خراب کرد... قرار بود در این استودیو روی آلبوم بعدی کار کنم. خواهر رضا سرمایه گذار بود و حدود 4 میلیون بابت این استودیو هزینه کرد... باز هم خودم ماندم و خودم؛ بدون اینکه چیزی داشته باشم. دومین آلبوم هم به این بن بست خورد.
- من ماجرای عشقی خاصی نداشتم اما همیشه آماده عاشق شدن بودم. ولی اینکه خیلیها میگویند فلانی زخم خورده از عشق بوده یا حتماً کسی بلای عاطفی سرش آورده که اینطور غمگین و پرسوز میخواند، اصلاً صحت ندارد. معشوقهای وجود نداشت و من اگر میخواندم اتفاقاً برای فقدان این معشوقه بود. معشوقی که خیالی بود یا... اما خب به هر حال گه گاهی هم ارتباطهای زود گذری شکل میگرفت ولی اصلاً این طوری نبود که بخواهد تاثیر مستقیمی روی من داشته باشد یا من برای کس خاصی اینها را خوانده باشم.
- من کلا آدم غمگینی هستم. هر طور که فکرش را میکنم میبینم آدمی مثل من طور دیگری نمیتوانست بخواند. نمیتوانستم با شکل و جنس دیگری عقدههایم را در این عاشقانهها خالی کنم. حتماً قبل از من هم خوانندهها و موزیسنهایی بودهاند که بیشتر موزیکهای آرام و غمگین میخواندهاند اما شاید فرق من با آنها، «حس» من بود. غم یا بهتر بگویم اندوهی که آن زمان در من وجود داشت را سر این ترانهها خالی میکردم و این طور تخلیه میشدم. اما در کنار اینها موسیقی و ذات موسیقی هم برایم بسیار مهم بود. این طور نبود که نسبت به کارم کماطلاع باشم. نه، می دانستم دقیقاً در چه مسیری حرکت میکنم.
- (درباره شیوه پخش آثار زیرزمینیاش) طبقه بالای میلاد نور، یک نور بود که کارش همین بود. یعنی سیدی تکثیر میکرد و میداد دست مردم و خلاصه از این طریق کارها پخش میشدند. یادم میآید همین فروشنده چندتایی از آلبومها را با طرح جلد کاور زد و به ما هدیه داد.
- من فقط و فقط برای اینکه خودم را خالی کنم موسیقی ساختم و خواندم... سوپراستار بشوم که در نهایت چه اتفاقی بیافتد؟ فروتنی هم نمیکنم و شما میدانی که از این اخلاقها ندارم. خیلی صادقانه حرف میزنم. میخواهم بپرسم که این شهرت بیش از حد و به قول شما سوپراستار شدن به چه درد میخورد؟ با آن میتوانستم چه کاری انجام بدهم؟... اهل مهمانی و این طور چیزها هم نبودم. هنوز هم نیستم. بروم که چه بشود؟ چند دوست و همکار محدود داشتم که بیشتر وقتم را با آنها میگذراندم، هنوز هم همین طورم. این بودن هم نهایت صرف موزیک ساختن و شعر خواندن و این چیزها میشود. نمیخواستم هیچ چیز دیگری وقتم را بگیرد و کار عبث انجام بدهم.
- قراردادی با آوای باربد بستیم و مبلغی به عنوان پیش پرداخت گرفتم تا بروم آلبوم را آماده کنم. این 15 میلیون پولی که بابت پیش پرداخت گرفتم، در واقع اولین پولی بود که تا آن روز بابت قرارداد آلبومهایم میگرفتم... به واسطه آقای سعید هاشمی وقت گرفتم و رفتم با رئیس حراست آن زمان حرف زدم. مشکل من در نهایت با حراست بود که مجوز را صادر نمیکرد. ده روز بعد از این جلسه، برای مجوز آلبوم اقدام کردم و بالاخره برای اولین بار مجوز صادر شد... گفتند در پرونده شما نوشته شده که «شهر ری» زندگی میکنی و... من را با کسی دیگر اشتباه گرفته بودند. فکر میکردند کارهایی که از شبکههای خارج از کشور پخش میشود زیر نظر من بوده و من در این زمینه دستی داشتهام؛ ابداً این طور نبود... من ثابت کردم این حرفها از اساس درست نیست... بعد از هفت سال (حراست) رفتار خوبی با من داشتند.