جواد هادی گفت: شهید امینی حواسش به همه نیروها و کسبه و کارگرها بود. تا طبقه هفتم رفتیم و با دود غلیظی مواجه شدیم؛ شهید امینی فریاد میزد اینجا را ترک کنید، خطرناک است؛ لباس شما ایمن نیست.
به گزارش فارس، حادثه پلاسکو از وقایع تلخی بود که 10 روز پیش در مرکز تهران رخ داد؛ یکی از عوامل مهم در این اتفاق انعکاس واقعه در رسانهها بود که عکاسان و خبرنگاران وظیفه خطیری را بر عهده داشتند.«جواد هادی» یکی از عکاسان خبرگزاری فارس است که علاوه بر ثبت فضای ساختمان، آخرین لحظات زندگی شهید امینی را به تصویر کشید.روایت این عکاس را از حادثه پلاسکو در ادامه میخوانیم.
* چه ساعتی مأموریت برای حضور در پلاسکو به شما ابلاغ شد؟
حدود ساعت 8:15 دبیر گروه عکس با من تماس گرفت و گفت در پلاسکو آتشسوزی شده است و سریع خودت را به محل حادثه برسان. شب قبل از حادثه هم من تا ساعت 3 بامداد درگیر جشنواره فجر بودم. بعد از ابلاغ مأموریت با موتورسیکلت خودم را به پلاسکو رساندم. طبقات بالایی ساختمان میسوخت؛ از طرف لالهزار و خیابان جمهوری برای ممانعت از ورود مردم نوارکشی کرده بودند و دو طرف هم یگان ویژه ایستاده بودند.
در ابتدا راحت میگذاشتند عکاسها به محل حادثه بروند؛ که اولین عکس و گزارش تصویری را هم خبرگزاری فارس منتشر کرد.
اول هول شدم و بدون تحویل گرفتن کلاه به طرف ساختمان رفتم؛ در آنجا شیشهها از بالای ساختمان کنارم میافتاد؛ یکی از آْتشنشانها که دستش با شیشه بریده شده بود من را کنار کشید و گفت خیلی خطرناکه برو کلاه تحویل بگیر.
کلاه را تحویل گرفتم و از فاصله دور چند عکس گرفتم و به دفتر خبرگزاری فرستادم؛ بعد شروع به عکاسی کردم؛ وقتی میخواستم نمای بیشتری را بگیرم، حواسم نبود آن طرف را بستهاند. یک مرتبه دیدم یکی از مأموران نیروی انتظامی من را از محل حادثه دور کرد و هر کاری کردم و حتی با نشان دادن کارت خبرگزاری نگذاشت از صحنهها عکس بگیرم و میگفت شرایط خطرناک است و نمیتوانید بروید.
یکی از کسبه در جلوی ساختمان گریه میکرد و در حالی که خودش را میزد، وارد ساختمان شد.
من از کوچه پس کوچهها به سمت خیابان منوچهری رفتم و خودم را جلوی ساختمان رساندم؛ آتش شعله میکشید؛ من شنیدم که یکی از مأموران آتشنشانی میگفت به احتمال زیاد این ساختمان فرو میریزد و نمیتوانیم کاری کنیم چون نردبان تا طبقات بالا نمیرسد و نمیتوانیم آتش را خاموش کنیم.
مسئول روابط عمومی آتشنشانی به همراه شهید امینی به طبقه بالا میرفتند و گفتند 2 نفر از عکاسان میتوانند تا بالا بروند. من و دو نفر از عکاسان، خودمان را به طبقات رساندیم.
از طبقات که بالا میرفتیم، کسی احتمال نمیداد ساختمان فرو بریزد. برق قطع شده بود و آسانسور کار نمیکرد و از پلهها بالا میرفتیم.کسبه و کارگرها در مغازهها حضور داشتند. برخی بار خالی میکردند و تردد در طبقات بود. صاحبان مغازه، چک و وسایل مهم را برمیداشتند و سردرگم بودند.
از طبقه هفتم به بالا نمیتوانستیم برویم چون دود غلیظی مثل قیر بود که نمیشد کاری کرد. آن موقع شهید امینی سر ما فریاد زد و گفت بروید پایین اینجا خطرناک است؛ لباس شما ایمن نیست و لباسهای ما ایمن است. شهید امینی حواسش به همه نیروها و کسبه و کارگرها بود.
من هم یک لحظه با خودم گفتم طبقه پایین میایستم و از مغازهها عکاسی میکنم و بعد از خاموش شدن آتش از بقایای آتشسوزی عکس میگیرم. طبقات را همچنان عکاسی میکردم و پایین میآمدم.
به طبقه همکف رسیدم و دیدم برخی مردم در آنجا ایستادهاند و با گوشیهایشان در حال فیلمبرداری هستند. نیروی انتظامی هم در حال تلاش برای بیرون کردن این مردم بود. از طرفی هم نیروهای آتشنشانی کسبه و کارگرها را از طبقات به بیرون هدایت میکردند.
بعد از گرفتن عکس از نماهای مختلف ساختمان، راهی دفتر خبرگزاری شدم تا عکسها را منتشر کنیم. در حال ادیت عکسها بودم که از شبکه خبر دیدم ساختمان پلاسکو فرو ریخت. بعد از این اتفاق من نرفتم و دیگر همکاران به محل حادثه رفتند.
* در عکسهای شما دیده میشد که برخی طبقات تاریک بود و آبهای کف زمین را تخلیه میکردند.
در طبقات به دلیل آبپاشی برای خاموش کردن آتش، آب ریخته بود. کل ساختمان خیس شده بود؛ در طبقات پایین آتش سوزی هم نبود. موقعی که بیرون آمدم عکاسها هنوز داخل ساختمان بودند؛ البته بعد از این اتفاق پرس و جو کردیم و اتفاقی برایشان نیفتاده بود.
* شما شنیده بودید که ساختمان ممکن است فرو بریزد چرا رفتید؟
هر کسی یک وظیفهای دارد،در آن برهه کار آتشنشانها هزار برابر سختتر از ما بود. مأموریت ما هم این بود که این لحظهها را ثبت کنم و باید میرفتم. آن موقع نگاه نمیکردم جانم در خطر است و باید این اتفاق مهم ثبت میشد.
فکر میکنم در این حادثه علاوه بر ثبت تصاویری از حواشی ساختمان، ثبت تلاش شهید امینی دقایقی قبل از شهادتش رسالت من بود. این عکس از آخرین لحظات زندگی شهید امینی بود. بیسیم دستشان بود و نیروهای تحت امر را در طبقات هدایت میکرد. حتی زمانی که همراهشان بودیم، خودشان جلو حرکت میکردند و ما هم پشت سرشان میرفتیم.البته من نمیدانستم پلاسکو فرو میریزد وگرنه برای عکس گرفتن بیشتر تلاش میکردم تا عکسهای بهتر و بیشتری بگیرم.
* خانواده شما میدانستند که مأموریت به پلاسکو دارید؟
بعد از حادثه در شبکههای اجتماعی خبری را مبنی بر حضور خبرنگاران در ساختمان پلاسکو دیدم؛ این خبر را فوری برای خانواده باز ارسال کردم و گفتم این شایعه است و من زندهام.
* با توجه به اینکه شما در ساختمان پلاسکو حضور داشتید، ممکن بود که شما هم جزو شهدای این عملیات باشید. الان چه احساسی به این اتفاق دارید؟
من گاهی احساس میکنم مردهام. با خودم فکر میکنم همه ما یک روز میمیریم چه بهتر زمانی بمیریم که در حال انجام وظیفه و کار مفید باشیم. وقتی به این مسئله فکر میکنم خودم را در چند قدمی رسیدن به خدا میبینم.