دختری که در پی یک رابطه عاشقانه و با وعده ازدواج به یک باند سرقت از طلافروشی كمك كرده است، درحالی جزئیات سرقت را توضیح داد كه از جدایی پدر و مادرش و اینکه چرا عاشق یک سارق شده است گفت.
به گزارش شرق، ١٩ مرداد سال ٩٤ فردی با پلیس ١١٠ تماس گرفت و از سرقت مغازه طلافروشياش در محله خانیآباد خبر داد. مأموران پس از اعلام این خبر، بهسرعت خود را به محل سرقت رساندند و پس از تحقیقات اولیه، متوجه شدند چهار مرد و یک زن به نام مهسا، با اسلحه کلاشنیکف به مغازه طلافروشی در محله خانیآباد تهران دستبرد زدهاند و با تهدید و شلیک چند گلوله، نزدیک به چهارکیلوو ٧٠٠ گرم طلا از این مغازه به سرقت بردهاند. مهسا هنگام فرار از محل از سوی راننده تاکسی که قصد داشت با سوارشدن به ماشین او از محل فرار کند، به مأموران تحویل داده شد.
او که ابتدا منکر سرقت از مغازه طلافروشی شد، پس از ارائه مستندات از سوی مأموران گفت: مدتی پیش با مرد جوانی به نام امیر آشنا شدم. همیشه از داشتن یک مرد در زندگیام محروم بودم؛ برای همین بعد از گذشت چند ماه، عاشق امیر شدم. یک روز امیر با من تماس گرفت و گفت اگر از تو کاری بخواهم برایم انجام میدهی. گفتم بله؛ هرکاری بگویی انجام میدهم. با من قرار گذاشت و گفت میخواهم با سه نفر از دوستانم به نام مهران، افشین و حسن به یک طلافروشی دستبرد بزنم؛ از تو میخواهم وارد مغازه بشوی و در را باز بگذاری تا ما وارد شویم. بعدش میتوانم پول دیه دعوایی را که کرده بودم، پرداخت کنم و بعد از آن باهم ازدواج میکنیم و یک زندگی خوب را تشکیل میدهیم. اول فکر کردم دارد شوخی میکند یا میخواهد من را امتحان کند. قبول کردم با آنها همکاری کنم؛ اما تا فردای همان روز هم نمیدانستم حرفهایی که میگوید چقدر راست است. فردای آن روز، طبق قرار، به محل رفتم. به مغازهدار اشاره کردم که در را باز کند. قفل در باز شد و من چند ثانیه مکث کردم. در همان حین امیر و دوستانش وارد مغازه شدند و من از محل فرار کردم و سوار تاکسی شدم؛ اما راننده تاکسی متوجه ماجرا شد و من را به پلیس تحویل داد. با دستگیرشدن مهسا، سایر متهمها شناسایی و در شهرهای شمالی ایران دستگیر شدند. آنها پس از دستگیری، به جرم خود اعتراف کردند و نزدیک به دوکیلوو ٤٨٣ گرم از طلاها را به مأموران تحویل دادند.
مهران پس از دستگیری به جرم خود اعتراف کرد و به مأموران گفت: مدتی پیش با امیر، حسن، افشین و سعید در سفرهخانهای نشسته بودیم که سعید به ما پیشنهاد داد باهم از یک مغازه طلافروشی در خانیآباد سرقت کنیم. همان روز نقشه سرقت را کشیدیم و قرار شد من همراه با امیر، حسن و افشین طلاها را سرقت کنیم و آنها را به سعید بفروشیم. روز قبل از سرقت، سراغ مهسا رفتیم و از او خواستیم با ما همکاری کند. او هم قبول کرد. آن روز طبق نقشه مهسا وارد مغازه شد و ما پشت سر او وارد مغازه شدیم. من و افشین اسلحه داشتیم؛ برای همین هنگامی که مغازهدارها سعی کردند مقاومت کنند، چند گلوله شلیک و آنها را از مغازه بیرون کردیم. بعد از آن امیر کیسهای آورد و طلاهای ویترین را در کیسه ریخت و از آنجا فرار کردیم. چند ساعت بعد طلاها را بین خودمان تقسیم کردیم. تقریبا به هر کداممان ٨٣٠ گرم طلا رسید.
با توجه به شکایت شاکیان و سایر مدارک موجود، پرونده برای رسیدگی به شعبه هشت دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. پس از انجام تشریفات قانونی، شاکیان در جایگاه حاضر شدند و بار دیگر شکایت خود را مطرح کردند.
سپس نوبت به متهمها رسید. آنها نيز دفاعيات خود را مطرح كردند. شاکیان با شنیدن حرفهای دختر جوان تحتتأثیر قرار گرفتند و رضایت دادند و از شکایت علیه مهسا صرفنظر کردند و مهسا تبرئه شد.