«شبکه اجتماعی» اثر درخشان دیوید فینچر، روایتی متفاوت از شکل گیری بزرگترین شبکه اجتماعی و قدرت گیری مالک اصلیاش، تصویر بدون روتوش از روابط بدون ترحمی است که میان غولهای آیتی در جریان است؛ درامی تاثیرگذار که اگر به دست فیلمساز دیگری روایت میشد، میتوانست به اثری کسالت آور تبدیل شود.
«تابناک»؛ «شما نمیتوانید ۵۰۰ میلیون دوست داشته باشید، بدون اینکه چند دشمن داشته باشید | You Don't Get To ۵۰۰ Million Friends Without Making a Few Enemies» این عبارت نقش بسته بر پوستر فیلم شبکه اجتماعی ساخته دیوید فینچر است؛ درامی تاثیرگذار بر اساس فیلمنامه آرون سورکین و فیلمبرداری هوشمندانه جف کروننوث که سراغ یکی از پربحثترین موضوعات در سال ۲۰۱۰ رفته بود و اکنون همچنان سوژهای مهم محسوب میشود.
«شبکه اجتماعی» در مورد یک مرد جوان است که از یک استعداد غیرطبیعی برخوردار شده است؛ توانایی نگاه به یک سیستم کامپیوتری با قابلیتهای نامحدود و احساس شروع یک حرکت در راه رسیدن به پیروزی. نام او مارک زاکربرگ است، او فیس بوک را خلق کرده و در ۲۰ سالگی یک میلیاردر شد. او اعجوبه شطرنج، بابی فیشر را به یاد من میاندازد. هر دوی آنها نبوغ بسیاری دارند، اما هر دو در موقعیتهای اجتماعی نسبت به صداهای اطراف ناشنوا هستند.
فیلم دیوید فینچر این قابلیت نادر را دارد که نه تنها به اندازه قهرمان خود با ذکاوت باشد، بلکه به طریق او هم ذکاوت خود را نشان دهد. «شبکه اجتماعی» فیلمی است بسیار با اطمینان، بی تاب، سرد، هیجان انگیز و به خودی خود باذکاوت.
فیلم، در دو ساعت دیالوگ جذاب به طور مؤثر پیش می رود. یک داستان غیر قابل گفتن را واضح و فریبنده می سازد. گفته می شود که ساختن فیلمی در مورد یک نویسنده غیر ممکن است، چون چطور می توان او را در حال فقط نوشتن نشان داد؟ حتماً باید ساختن فیلمی در مورد یک برنامه نویس کامپیوتر هم غیر ممکن باشد؛ به این دلیل که برنامه نویسی چیزی جز نوشتن به زبانی نیست که فقط تعداد کمی از مخاطبان از آن اطلاع دارند. با این حال، فینچر و نویسنده اش، آرون سورکین، قادرند تا پدیده فیس بوک را با عباراتی توضیح دهند که ما فوری آن را درک کنیم و این همان دلیلی است که ۵۰۰ میلیون نفر از ما برایش ثبت نام کرده ایم.
برای فهم فیس بوک، زاکربرگ (جسی آیسنبرگ) اصلاً لازم نبود تا چیزی در مورد روابط یا طبیعت انسان ها بداند (و ظاهراً هم نمی دانست). خود من احتمالاً ۴۰ نفر از دوستان فیس بوکم را خیلی خوب می شناسم، ۱۰۰ نفر را به طور مختصر و ۲۰۰ نفر را به واسطه شهرتشان می شناسم. همه آنهایی که می مانند دوستان دوستانم هستند.
ما احتمالاً باید از دختری به نام اریکا (رونی مارا) هم به خاطر وجود «فیس بوک» تشکر کنیم. ایده «شبکه اجتماعی» وقتی شروع شده که اریکا با زاکربرگ یک قرار ملاقات گذاشت. زاکربرگ با استرس نوشیدنی خود را میچشید و خیلی سریع صحبت و از اریکا با حالتی تهاجمی مثل یک بازپرس سوال میکرد. اریکا از او خسته میشود، مزخرف خطابش میکند و میرود.
اریکا (یک شخصیت خیالی) حق دارد. اما در آن لحظه او زاکربرگ را وارد تجارت کرد. زاکربرگ به خوابگاه می رود و شروع به هک کردن «کتاب چهره های» (face books) خوابگاه هاروارد و تصاویری از صورت دختران پردیس دانشگاه را جمع آوری و صفحه ای را ایجاد می کند که بشود در آن به آنها از لحاظ زیبایی نمره داد. این کار او غیرقانونی است، اما این صفحه بسیار مشهور میشود و سرورهای پردیس دانشگاه را از کار می اندازد. وقتی این صفحه به یک وبسایت جهانی با نام «اتصال هاروارد» (the Harvard connection) تبدیل می شود، زاکربرگ آن را گسترش می دهد و به «فیس بوک» تغییرش می دهد.
در تئوری، تعداد حرکتهای ممکن در بازی شطرنج، از مولکولهای موجود در جهان بیشتر است. استادان شطرنج به هیچ وجه نمی توانند همه این حرکتها را محاسبه کنند، اما با استفاده از بصیرت، می توانند از میان این بی نهایت راه ممکن، راهی را «ببینند» که حرکت پیروزیشان است.
هرگز کسی در شطرنج از بابی فیشر بهتر نبوده است. زبانها و تکنیکهای برنامه نویسی شناخته شده هستند، اما این زاکربرگ بود که توانست درک کند چطور آنها را به یک سایت شبکه اینترنتی مرتبط کند. نبوغ ساخت فیس بوک نه تنها به بینش روانشناسانه نیاز دارد، بلکه به دانستن اسلوب ترکیب نفس انسان با کنش متقابل هم نیاز دارد. زاکربرگ می خواست از تمام زنان هاروارد انتقام بگیرد. برای انجام این کار او آنها را وارد ماتریکسی کرد که هنوز هم در حال رشد و گسترش است.
گفته میشود که نبوغ کودکانه فقط در سه زمینه نمود دارد: ریاضی، موسیقی و شطرنج. این حوزه های غیرکلامی نیازمند کمی بلوغ یا دانش انسانی و همچنین استعدادی برای درک سریع این الگوها، قوانین منطق و به هم پیوستگی ها می خواهند. زاکربرگ ممکن است که بصیرت لازم برای خلق فیس بوک را داشته باشد؛ اما او این کار را به تنهایی در یک اتفاق انجام نداده است و فیلم به وسیله کات زدن در فواصل مختلف، داستان را روایت می کند. در طول مسیر داستان، ما نسبت به هاروارد آگاهی پیدا می کنیم؛ جایی که استعداد به اضافه ثروت و خانواده می تواند فاکتورهای موفقیت باشد.
با دوقلوها آشنا می شویم: کامرون و تایلر (نقش هر دو توسط آرمی هامر ایفا می شود)، بچه های ثروتمندی که اعتقاد دارند زاکربرگ، «اتصال هاروارد» آنها را دزدید تا فیس بوک را بسازد. با ادواردو ساورین (اندرو گارفیلد) آشنا می شویم، هم اتاقی و بهترین دوست (تنها دوست) زاکربرگ، که مدیریت امور مالی شرکت را بر عهده می گیرد و پول اولیه را برای شروع کار به زاکربرگ قرض می دهد و از همه به یاد ماندنی تر آشنایی مان با شون پارکر (جاستین تیمبرلیک) است؛ مؤسس دو وبسایت افسانه ای: Napster و Plaxo.
پارکر با اخلاق تندش است که در سایه شهرت و موفقیت گذشته اش، گوش زاکربرگ را می گیرد و او را وارد روزگار بزرگ می کند. او برایش توضیح می دهد که چرا فیس بوک باید به «دره سیلیکون» (نام محلی در کالیفرنیا با گسترده ترین تمرکز تجارت و کار تکنولوژی عالی در جهان) منتقل شود و این که به جای آن که ادواردو با کلاهی در دست به دیدار ثروتمندان نیویورک برای تقاضای پول برود، آنها می توانستند از طریق سرمایه داران سوداگر پول خیلی بیشتری به دست بیاورند. او سعی کرد زاکربرگ را از طریق مسیرهای سریع به جلو ببرد: دفاتر بزرگ، مهمانی های عجیب، مواد مخدر و مشروبات الکلی که البته در این کار موفق نشد.
زاکربرگ توسط سبک زندگی پارکر از راه به در نشد. او تمایلی به پول نداشت، در همان خانه های ساده زندگی کرد و درگیر مواد مخدر نشد. خود زاکربرگ زندگی اجتماعی خیلی پررونقی ندارد، او مهمانی ها را از دست می دهد و ترجیح می دهد به کار بپردازد. او چنان نسبت به اطراف خود بیتوجه است که حتی وقتی شون تنظیمات مالی را بازنویسی کرد تا خودش را داخل کند و ادواردو را بیرون بیندازد، اصلاً آن را ثبت نکرد.
مدارک موجود در استشهادیهها، نشان میدهد، بیشتر پرونده هایی که علیه زاکربرگ وجود دارد، به خاطر غفلت های اوست. توضیح همه اینها که چرا این گونه شده اند برای قسمت پایانی داستان می ماند. هدف فیلم این است که یک ارتباط متقابل بین بی نظمی های دوره دانشجویی، پول زیاد و هیجان بیش از حد را نشان دهد. با وجود عصری که در آن دیالوگ فیلم خاموش مانده است و از سرعتش کاسته شده تا با کند ذهنی مخاطب همگون شود، در این فیلم، دیالوگ، شتاب و عجله یک کمدی عجیب را دارد. آیسنبرگ که در نقش آدم های خوب یا بی نشان شناخته شده است، در اینجا تبدیل به یک گلوله گرم در راه رسیدن به اهدافش شده است.
تیمبرلیک در نقش شون پارکر، یک ماموریت حیله گرانه را با موفقیت به انجام می رساند؛ هم به عنوان یک عنصر تحریک کننده و هم به عنوان کسی که زاکربرگ را به عنوان کسی که از لحاظ هوش با او همتراز است به کار میگیرد. اندرو گارفیلد، شمایل یک دوست صادق را به نمایش میگذارد که فرد مناسبی برای پست مدیریت مالی شرکتی نیست که بدون او به پرواز در میاید، اما حداقل لایق محبت و همدردی است.
«شبکه اجتماعی» یک فیلم بزرگ است، نه به خاطر سبک خیره کنندهاش یا هوش تصویریاش بلکه به خاطر اینکه به طرز باشکوهی خوش ساخت است. با وجود پیچیدگیهای گیج کننده موضوعاتی مثل برنامه نویسی کامپیوتری، استراتژی وب و بودجه زیاد، فیلمنامه آرون سورکین همه چیز را واضح بیان میکند و باعث میشود تا ما داستان را در حالی که پشت سرش به زور کشیده میشویم، دنبال نکنیم. من این فیلم را با تماشاگری دیدم که در پایان به این نتیجه رسید: بسیار بسیار جذاب بود.