به گزارش تابناک مهدی پورصفا در فارس نوشت: «ترامپ باخت اما ترامپیسم هنوز باقی است»؛ این جمله محتملترین نتیجه انتخابات ریاست جمهوری 3 نوامبر امسال است. البته هنوز کشمکشهای حقوقی بر سر تعیین سرنوشت نتایج انتخابات در برخی ایالتها همچون پنسیلوانیا و جورجیا ادامه دارد اما در صورت تثبیت نتایج فعلی این سؤال جدی همچنان وجود خواهد داشت که آیا دیگر نمیتوان انتظار ظهور ترامپی دیگر در عرصه سیاست آمریکا را داشت؟
نتایج انتخابات نشان داد که ترامپ در بین آمریکاییها آن موجود منفوری نبود که رسانههای آمریکایی باور داشتند. در حالی که متوسط نظرسنجیها حاکی از فاصله ده درصدی بایدن از ترامپ در نظرسنجیهای ملی بود در نهایت آن چه در عمل اتفاق افتاد یک فاصله 3 تا 4 درصدی بود که سبب نزدیک شدن رقابتها در ایالتهای حساس شد.
سوال اصلی اینجاست که حدود 73 میلیون نفری که در آمریکا به ترامپ رأی دادند با پیروزی احتمالی بایدن علاقه شخصی خود به ویژگیهای ترامپ را کنار خواهند گذاشت و یا 4 سال بعد باز هم ترامپ یا شخصی مشابه وی باز هم رقیبی جدی برای نامزدهای جریان اصلی سیاست در آمریکا خواهد بود.
* جریانی عجیب در آمریکا
برای پاسخ به این سوال باید اول این نکته را روشن کرد که چرا نزدیک به نیمی از رأیدهندگان ترامپ را انتخاب کردند؟ از نظر طیف لیبرالهای حزب دموکرات آمریکا ترامپ یک شیطان است که آمریکاییها را قانع میکند، شیطان درون خود را در آغوش بکشند.
شاید برای یک ناظر بیرونی آنچه ترامپ به دنبال تخریب آن است غیرقابل تصور بهنظر برسد. از این زاویه ترامپ یک خانهخرابکن تمامعیار است که در حال نابودی تمام دستاوردهای دنیای مدرن است. با تمام این توصیفات به قول «رام امانوئل» رییس دفتر سابق اوباما، جریانی زیر رودخانه آرام وجود دارد که ما از آن بیخبریم!
ظاهراً این جریان هیچ پایگاهی در رسانههای اصلی ندارد و اتفاقاً شبکههای اجتماعی از جمله فیسبوک تبدیل به محلی برای بیان نظرات و انتقادات آنها شده است؛ نظراتی که اتفاقاً مشابهت عجیبی با نظرات تندروهای راستگرا و گاه نژادپرست دارد.
* طبقه متوسط آمریکایی و پدیده ترامپ
کمتر کسی است که بحران مالی سال 2008 را بهخاطر نداشته باشد؛ بحرانی که منشأ اصلی آن سوداگری نهادهای بزرگ مالی با ابزارهای مشتقه مالی بود که در نهایت به فروپاشی بزرگ اقتصادی منجر شد که برخی آن را با بحران سال 1929 میلادی مقایسه میکنند. اگرچه در هنگام بروز این بحران بلافاصله دولتهای بزرگ اقتصادی در دنیا از جمله آمریکا با بستههای بزرگ کمک اقتصادی به میدان آمدند و بسیاری از شرکتها و بانکهای آمریکایی را نجات دادند اما زخم عمیق این بحران بر جامعه آمریکا باقی ماند.
ورشکستگی بسیاری از کسب و کارهای کوچک و همچنین مصادرههای خانهها عملاً مهمترین بخش از رویای آمریکایی را در ذهن طبقه متوسط آمریکا نابود کرد. اگرچه به مدد بستههای پولی رونق تا حدودی به اقتصاد آمریکا بازگشت و ترازنامههای مالی متعادل شد اما طبقه متوسط آمریکا هیچگاه نتوانست از زیر این ضربه بزرگ خارج شود. با از بین رفتن مشاغل، ورشکستی کارخانهها و انتقال بخش بزرگی از صنایع به کشورهای خارجی از جمله چین و مکزیک آمریکاییهای سفیدپوست چارهای نداشتند جز این که برای کارهای سطح پایین به سراغ شرکتهایی همچون وال مارت و آمازون بروند.
البته مبلغی که آمریکاییها از این کارها بهدست میآوردند از آنچه دریافت میکردند هم کمتر بود چرا که مالیاتهای فدرال هم بخش بزرگی از حقوق آنها را میبلعید. پولهایی که ظاهراً صرف نبرد در کشورهایی همچون عراق و افغانستان میشود بدون این که بخش اعظم مردم آمریکا بدانند چنین کشورهایی در کجا واقع هستند! بماند که پسران همین طبقه نیز برای این که شانس یک زندگی بهتر و یا دریافت بورس برای تحصیل در دانشگاه را بدست آورند چارهای جز پیوستن به ارتش و رفتن به نبرد با دشمنانی در آن سر دنیا را دارند.
ماجرا زمانی بدتر میشود که سر و کار شهروندان آمریکایی با پزشکان و نظام دارویی این کشور بیفتد. آمریکا دارای گرانترین نظام بهداشتی در دنیا است و سیستم بیمهای ملی وجود ندارد که بتواند تضمینی برای بیمه تمام افراد باشد. اغلب مشاغل سطح پایین هم شامل بیمههای گرانقیمتی نمیشوند که بتوانند تمام درمانهای پرهزینه را پوشش دهند. به این ترتیب بسیاری از آمریکاییها در مواجهه با هزینههای درمانی به داخل گرداب فقر میغلطند که اغلب نیز هیچ راه نجاتی برای آنها وجود ندارد. به این ترتیب روشن میشود که چرا ترامپ توانسته از این بغض خشمگین به نفع خود استفاده کند، حتی زمانی که میگوید ماسک نزنید چرا که به شما دروغ میگویند.
* از تیپارتی تا ترامپ
به ظاهر و در چنین شرایطی باید جریانهای چپگرا بتوانند در جامعه تقویت شوند اما در جامعهای همچون آمریکا که هیچ رگهای از چپگرایی در آن مشاهده نمیشود این راست افراطی است که میتواند در تقابل با ساختارهای جدید قوت بگیرد.
جنبش «تیپارتی» بخشی از همین واکنش به خصوص در مقابل دولت «باراک اوباما» بود؛ جنبشی که نام خود را از قیام آمریکاییها در مقابل بریتانیا در قرن هفدهم میلادی گرفته بود و خواستار محدود شدن اختیارات دولت فدرال در سیطره بر جنبههای اقتصادی شهروندان آمریکایی بود. برخی اینگونه تصور میکنند که این جنبش در راستای حزب جمهوریخواه آمریکا فعال است اما واقعیت اینجاست که این جنبش حزب جمهوریخواه را نیز متهم به این میکند که از اصول محافظهکارانه اقتصادی دست کشیده است.
حتی در برخی مناطق جنبش «تیپارتی» با حزب جمهوریخواه در حال رقابت بوده است. جالب اینجاست که تأثیر این موج در حوزههایی همچون باورمندی به علم نیز دیده میشود. به عنوان مثال نزدیک به 4 میلیون آمریکایی به این اعتقاد رسیدهاند که زمین صاف است و اعتقاد به گرد بودن زمین تنها یک توطئه محسوب میشود.
نمونه دیگر رشد چنین تفکری جمعیتی موسوم به «کیو وانان» است. این گروه که حتی موفق شده یک نماینده به مجلس نمایندگان آمریکا نیز بفرستد معتقد به ملغمهای از تئوریهای توطئه درباره ساختار دولت فدرال در آمریکاست.
بر اساس باورهای این جنبش در پشت سر دستگاه سیاسی آمریکا یک نظام مخفی وجود دارد که دارای انحرافات اخلاقی بزرگی بوده و ترامپ در صدد مقابله با آنها برآمده است. طرفداران این جنبش در آمریکا به میلیونها نفر بالغ میشوند.
* چه چیز ترامپ را نماینده سفیدپوستهای ناراضی کرد
نقطه اشتراک تمام این جنبشها طغیان در مقابل ساختار حاکمی است که از سال 2007 میلادی دچار نوعی بحران درونی شده است. ترامپ نماد برخورد با چنین سیستمی در آمریکا محسوب میشود. در سال 2016 میلادی هیلاری کلینتون از نگاه طرفداران ترامپ تمام شاخصههای لازم برای نمایندگی ساختار پشت پرده آمریکا را داشت؛ یک کاندیدای فاسد که نمایندگی ساختار وال استریت و بانکهای بزرگ را دارد و به دنبال این است تا مالیاتهای دولت فدرال را برای کمک بیشتر به آنها هزینه کند، درهای کشور را به روی پناهندگان باز خواهد کرد و شغلهای آمریکاییها را به چینیها و مکزیکیها خواهد سپرد.
در این میان یکی از مهمترین دلایل پیروزی ادعایی بایدن در انتخابات ریاست جمهوری اخیر تلاش برای جذب چپگرایانی همچون «برنی سندرز» بود که اتفاقاً دغدغههایی مشابه با منتهیالیه طیف مقابل داشتند؛ رویدادی که منجر به این شد برای اولین بار رساندن دستمزد حداقلی به سطح 15 دلار در ماه در برنامههای یک دولت دموکرات قرار بگیرد. همچنین یک برنامه بهداشتی تمامعیار برای تحت پوشش قرار دادن تمام مردم آمریکا نیز در دستور کار دولت احتمالی بایدن قرار گرفته است اما بایدن میتواند نظر طرف مقابل را هم به خود جلب کند.
ترامپ برای بسیاری از آمریکاییهای بالاخص سفیدپوست، کاندیدایی بود که بیرحمانه در مقابل ورود پناهندگان ایستاد تا جلوی اشغال فرصتهای شغلی توسط آنان را بگیرد. با تحریم متقابل چین، مکزیک و کانادا زمینه را برای صادرات بیشتر کالاهای آمریکایی فراهم کرد و برای اولین بار وارد هیچ جنگ بزرگی نشد.
ترامپ شخصیتی بود که ساختارهای علمی که با نگاه بالا به پایین به طبقه فاقد تحصیلات دانشگاهی نگاه میکرد را به تمسخر میگرفت و توصیههای پزشکان در مورد کرونا را به راحتی رد میکرد. حتی مالیات شرکتهای بزرگ را کم کرد تا امکان افزایش دستمزد حداقلی برای بسیاری از کارگران فراهم شود در حالی که از آخرین افزایش حقوق در آمریکا نزدیک به 5 سال میگذشت. حتی محدود کردن کمکهای غذایی فدرال نیز از نگاه آنان جلوگیری از مفتخوری کسانی بود که با پول خیریهها زندگی میکردند و همچون آمریکاییهای اصیل از کار کردن فرار میکنند تا مالیات بقیه را ببلعند.
حالا با آمدن بایدن تمام این انگارهها در ذهن این افراد تغییر خواهد کرد؟ به نظر میرسد که جواب به این سؤال منفی است.
* شکست نهایی ترامپیستها در گرو چیست؟
بایدن برای تغییر این شرایط باید بتواند هرم توزیع ثروت را در آمریکا بر هم بزند و این کار به معنای اقداماتی برای بازتوزیع ثروت در آمریکاست. پیروزی بایدن نتیجه اتحاد لیبرالها و چپگرایان در داخل حزب دموکرات است اما بعید است که این رویدادها به این سادگی اتفاق بیفتند.
لیبرالها از تسلط نگاه چپگرایان بر روی دولت بایدن بسیار بیمناکاند. از نگاه آنان باید آزادی تبادلات مالی و تجاری همچنان ادامه پیدا کند و آمریکا برای احیای ارزشهای آمریکایی به نقاط مختلف دنیا لشکرکشی کند اما چپگرایان به دنبال افزایش رفاه و پرهیز از مداخلات غیرضروری هستند.
اگر این شکاف هچنان در دولت آمریکا ادامه پیدا کند بعید است که کاری از دست دولت آینده دموکراتها بربیاید و این به این معنا است که شاید طرفداران ترامپ در انتخابات آینده و با توان بیشتر و حتی رادیکالتر در عرصه انتخابات حضور پیدا کنند. این اتفاق حتی میتواند دو سال زودتر و در انتخابات میاندورهای سنا و مجلس نمایندگان رخ دهد و این به آن معناست که بایدن با یک کنگره ترامپیست روبهرو خواهد شد.