فیلم سینمایی «فیلومینا / Philomena» ساخته استفن فریرز داستانی بسیار اثرگذار دارد که هر تماشاگری را تحت تاثیر قرار میدهد و روایتی تلخ و برخلاف رویه مرسوم در فیلمهای هالیوودی دارد و شاید به همین دلیل بینندگان این اثر کارگاهی گره خورده با یک تراژدی تاریخی را ستودهاند.
به گزارش «تابناک»؛ «فیلومینا / Philomena» که بخشی از آن صرف تحقیق و بررسی مرموزانه، بخشی دیگر رابطه ناجور دو دوست و بخش آخرش نقدکردن رفتارهای غیرانسانی دهه 1950 در ایرلند و 1980 در واشنگتن است، بر اساس داستان واقعیای به نام «فرزند گمشده فیلومینا لی / The lost child of Philomena Lee» به قلمِ «مارتین سیکسمیث» در سال 2009 نوشته شده است.
این فیلم ماجرای سفر آقای «سیسمیث» -با بازی استیو کوگان- به همراه «فیلومینا لی» شصت و اندی ساله -با بازی جودی دنچ- به واشنگتن است؛ زنی که در جست و جوی پسری است که تقریبا 5 دهه پیش از او دزدیده شده بود. فیلم که با کمی دستکاری احساسی از سوی آقای «استفن فیرز» ساخته شده، بعضا لحظاتی خندهدار و عالی دارد اما عناصر طنزگونهای که در اثر قرار گرفته اند همچنان نمیتوانند تراژدی بزرگی که در لایههای عمیقتر آن وجود دارد را پنهان کنند؛ مادر و پسری که به طرز ناامیدانهای در تلاش برای پیداکردن یکدیگر هستند و در این راه توسط افرادی که قصد دارند از رازها و بخشهای تاریک زندگی خود محافظت کنند، مورد آسیب قرار میگیرند.
«فیلومینا» از فلشبک استفاده میکند تا نحوه شروع شدن اتفاقات را روایت کند. فیلومینا که باردار است و از طرف خانوادهاش طرد شده، فرزند پسری را در یک کلیسای دهه 50 به دنیا میآورد. او عملا به مدت 3 سال در آن محل زندانی شده و در این مدت به شدت محکوم به کار کردن برای راهبههای کلیسا میشود تا جبرانی برای هزینههایی که وضع حمل او داشته، بشود. پسرِ او، «آنتونی» به یک زوج آمریکایی بسیار ثروتمند فروخته میشود. «فیلومینا» با توجه به اسنادی که به هنگام واگذاری بچه امضا کرده، دیگر هیچوقت او را نخواهد دید و به همین خاطر تا زمان پیری خود در حسرتی بزرگ سیر میکند.
البته همه این قضایا زمانی که او در سال 2004 روزنامهنگاری به اسم «سیکسمیث» را میبیند دستخوش تغییر میشود، چرا که او در نهایت قادر به اقدام عملی در راستای یافتن فرزند خود است. «سیکسمیث» با استفاده از غرایض کارآگاهگونه خود در نهایت متوجه میشود که «آنتونی» به ایالات متحده آمریکا برده شده است. برای دنبال کردن این سرنخ بسیار کوچک، این زوج عجیب و غریب به ایالات متحده و واشنگتن سفر میکنند؛ جایی که «سیکسمیث» متوجه میشود پسر که به «مایکل هس» تغییر نام یافته بود، در دهه 1980 یک ستارهی درخشان در بین جمهوریخواهها بود که به جایگاه مشاور رئیس جمهور «جرج دبلیو بوش» نیز ارتقا یافته بود.
در حالی که کشف مسئلهی از دنیا رفتن «مایکل»/«آنتونی» به نظر انتهای راه داستان است اما در عوض به نوعی شروعی دوباره برای «فیلومینا» و «سیکسمیث» است تا بتوانند زندگی او را و اینکه چگونه انسانی بود را بازسازی کنند. اگرچه که فیلمنامه این اثر همچنان عناصری از کمدی سیاه منحصر به فرد «استیو کوگان» را در خود دارد اما بیشتر میتوان آن را یک اثر جدیتر دانست که از داستانی که میگوید هم بهره میبرد.
«فیلومینا» را همانقدر میتوان یک فیلم کارآگاهی دانست که یک اثر شخصیتمحور است، اگرچه که پیچیدگیهای تحقیقات «سیکسمیث» برای سینماییتر شدن کمی دچار تغییرات شده اند. این فیلم همچنین عناصر فیلمهایی را که در آنها یک زوج متناقض یکدیگر در کنار هم قرار میگیرند را نیز در خود دارد. تکاندهندهترین رابطهای که در «فیلومینا» تصویر میشود را میتوان رابطه بین شخصیت اصلی و پسر مردهی او دانست. بازیگر اصلی «جودی دنچ» وسعت توانایی بازیگری خود را نشان میدهد که در نهایت هم برای او راهیابی به جمع نامزدهای محدود لیست اسکار را به همراه داشت.
کارگردان این اثر در محکوم کردن اقدامات کلیسای کاتولیک ایرلند در دهه 1950 زیاد از حد وارد جزئیات نمیشود. با نقشی که «کوگان» در این فیلم دارد، کارگردان میتواند که نقدهای مورد نظر خود را به این ارگان وارد کند. «فیلومینا» زیاد پر سر و صدا نبوده است و در حالتی بسیار غیرهالیوودی ساخته شده است. کارگردان اثر هیچ وقت به طور مصنوعی لحظات احساسی وارد فیلم نکرده است. داستان ساده است و روایت آن معقول، اگرچه هیچ چیز جدیدی در خود ندارد. داستان «فیلومینا» معمولاً به عنوان یک داستان «انسانی» شناخته میشود و فیلم به حق ثابت میکند که این موضوع صحت دارد.