ای چشم شهر آشوب تو
غارتگر میخانه ها
ای چشم شهر آشوب تو
غارتگر میخانه ها
زنجیر گیسوی تو شد
جان دل دیوانه ها
شب را حریف نای و نی کن
جام مرا لبریز می کن
دل را خراج ملک ری کن
تاج سر من
تاج سر من
آن روزها گفتم به تو
آتش به خرمن می رسد
آن روزها گفتم به تو
آتش به خرمن می رسد
خوش باش دل بردی ولی ولی
رهزن به رهزن می رسد
رهزن به رهزن می رسد
رهزن به رهزن می رسد
رهزن به رهزن می رسد
ای دیده با یاد تو جیهون
سرمستم از آن چشم حیرون
زنجیر زلفت دام مجنون
ای دلبر من
ای دلبر من
بر آتش جانم سپندی
شیرینی و مشکل پسندی
حلواتر از حلوای قندی
بنشین کنارم
بر حال این دیوانه بنگر
بنگر که چون شیری سر آخر
با بچه آهویی ستمگر
افتاده کارم
آن روزها گفتم به تو
آتش به خرمن می رسد
آن روزها گفتم به تو
آتش به خرمن می رسد
خوش باش دل بردی ولی ولی
رهزن به رهزن می رسد
رهزن به رهزن می رسد
رهزن به رهزن می رسد
رهزن به رهزن می رسد