دکتر اخلاق: طالبان خشن‌تر و سخت‌گیرتر شده است

دکتر سید حسن اخلاق؛ متفکر افغانستانی و استاد فلسفه دانشگاه ایالتی کاپن آمریکا در هفتمین نشست گروه مطالعات اجتماعی افغانستان وابسته موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران که پنجم مرداد با موضوع «حکایت جنگ و صلح؛ بررسی وضعیت دولت و نیروهای سیاسی اجتماعی در افغانستان پس از خروج آمریکا» به صورت مجازی برگزار شد، به تحولات تاریخی و اجتماعی افغانستان اشاره کرده و گفت: طالبان هرچند در زمان حکومت خود در دهه هفتاد شمسی، در ایام عزاداری شیعیان مانند عاشورا به گرامیداشت این مراسم در رسانه‌های خود می‌پرداخت، ولی هیچ حقی برای شیعیان در اداره امور کشور قائل نبود و اکنون نیز تغییری نکرده است.
کد خبر: ۱۰۶۸۳۹۶
|
۱۵ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۳:۰۶ 06 August 2021
|
9954 بازدید
 

 به گزارش تابناک به نقل از شفقنا؛ دکتر سید حسن اخلاق؛ متفکر افغانستانی و استاد فلسفه دانشگاه ایالتی کاپن آمریکا در هفتمین نشست گروه مطالعات اجتماعی افغانستان وابسته موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران که پنجم مرداد با موضوع «حکایت جنگ و صلح؛ بررسی وضعیت دولت و نیروهای سیاسی اجتماعی در افغانستان پس از خروج آمریکا» به صورت مجازی برگزار شد، به تحولات تاریخی و اجتماعی افغانستان اشاره کرده و گفت: طالبان هرچند در زمان حکومت خود در دهه هفتاد شمسی، در ایام عزاداری شیعیان مانند عاشورا به گرامیداشت این مراسم در رسانه‌های خود می‌پرداخت، ولی هیچ حقی برای شیعیان در اداره امور کشور قائل نبود و اکنون نیز تغییری نکرده است.

از نظر دکتر اخلاق، طالبان نه تنها افراط مذهبی دارد، بلکه نسبت به طالبان پیشین از لحاظ توحش و سخت‌گیری، شدیدتر هم شده است.

به گزارش تابناک ، متن این سخنرانی را به این شرح است:

بررسی جنگ و صلح در زمینه مدرنیزاسیون

امروز احساسی متضاد دارمِ از سویی خوشحالم که بعد ۱۸ سال دوباره در دانشگاه تهران – هرچند بطور مجازی – و جمع اندیشه ورزان فارسی زبان صحبت می کنم. از دیگر سو متاثرم که این صحبت در روزهایی بس دردناک و پررنج برای مردم افغانستان رخ می دهد. بهرحال می خواهم از زاویه ای متفاوت به موضوع بنگرم. روزی با آقای دکتر احسان نراقی در تهران صحبت می کردم گفتم که در  دانشگاه کابل رشته ی فلسفه و جامعه شناسی یک رشته است.گفتند که خیلی خوبه چون برای فلسفه زمینه­ی خوبی میتواند باشه و در واقع با واقعیت ها دمساز شود. برای جامعه شناسی هم مفاهیم را عمیق تر و کیفی تر می سازد تا مقداری به گونه ی دیگری نگاه کند. گرچه که در جامعه ی الان، جامعه شناسی بیشتر کمّی و منطبق بر مطالعات میدانی و آمار و بهره گرفتن از واقعیت های پیرامونی است. اما در کنار آن، در رشته ی جامعه شناسی، ما نمی توانیم از مبحث مطالعات کیفی غفلت کنیم. موضوع صحبت من جنگ و گفتگوهای صلحی است که در افغانستان در جریان است تا در کانتکس جامعه­ای که گرفتار یک تحول و بحران اجتماعی است با یک نوع توسعه و مدرنیزاسیون نا پخته خام و سطحی، بپردازیم. بهر صورت این انکشاف (توسعه) خام رویه ای وحشتناک از چیزی است که در  ایران هم می گذرد و بی‌آبی‌های اخیر خوزستان آن را نشان می دهد. به همین جهت به دغدغه های مشترک ایران و افغانستان پیوند می خورد. همه ی این بحث هایی که ما می شنویم حتی در مورد محیط زیست همه ی این ها به بحث توسعه بر می گردد. اما صحبت من در مورد انکشاف انسانی و رابطش با جنگ و صلحی است که در افغانستان است. من به عمد وارد بحث سیاست های بین المللی و  رقابتهای منطقه ای و  وضعیت خاورمیانه و اوج گیری چین نمی شوم و هم چنین مشکلات و سیاستهای همسایگانی که افغانستان میان آنها محصور است؛ مرزهای افغانستان با پاکستانی که خودش در گیر یک رژیم است که عنوان اسلامی را با خودش حمل میکند و اسلام مبارز برایش هویت و مشروعیت می سازد که از جمله تبعات آن برای افغانستان  پیدایش و حمایت از طالبان است. و هم چنین مرز طولانی و مشترک و چالشهایی که از این طرف با ایران دارد و در شمال هم تاجیکستان و بعضی از کشورهایی که آن ها هم در بخش توسعه خیلی نمی توانند نه تنها به درد افغانستان بخورند بلکه مانع هم ایجاد می کنند. متاسفانه افغانستان محصور با کشورهایی هست که با خود درگیری هایی دارند و من زیاد واردش نمیشم؛ در مدیا و جاهای دیگر این بحث فراوان است. بحث من این است که چگونه در افغانستان برنامه انکشافی جدید یعنی بعد از واقعه ی ۱۹ سپتامبر سال ۲۰۰۱ که امید زیادی را برای مدرنیزسیون و بهبود افغانستان ایجاد کرده بود یکباره و بعد از دو دهه متاسفانه به چنین وضعیت بد و نگران کننده ای انجامیده است؟

سه پیش‌فرض اشتباه در تحلیل وضعیت جنگ و صلح در افغانستان

صحبتم را بعد از این مقدمه در دو بحث ادامه میدهم. نکته ی اول ردّ سه پیش فرض شایع ولی اشتباه در بررسی جنگ و صلح در افغانستان است. نکته دوم بررسی فرآیند توسعه در افغانستان در ۲۰ سال اخیر که چه اتفاقی افتاد که هراس و نا امیدی و جنگ را و زمینه برای قدرت طالب رو در افغانستان گسترانید؟

نکته ای که می خواهم بگویم اینست که سه پیش فرض مهم این جا مطرح هست که در تبیین جنگ و صلح افغانستان متاسفانه توسط افغانستان-شناسان و مدیا و کشور های غربی و  حتی همسایه ها تکرار می شود در حدی که برای عده ای از افغانها هم به عنوان باور به وجود آمده است. نخست این است که میگویند جنگهای افغانستان قومی است. میگویند افغانستان یک جامعه ی قومی-قبیله ای است و خیلی از جنگ و نزاع های قومی و قبیله ای در اونجا رخ میده پس انتظار مدرن و  ملت شدن شدن و بهبود یافتن در افغانستان یک انتظار بی جایی است. اولا شما میدانید که در واژه هایی مثل نژاد و قبیله ذهنیتِ بی نبیادِ غربمحوری و مدرن دیده می شود. نژاد که مفهومی غیربایلوژیک و ایدئویولژیک است. اوایل به جوامع غیرغربی جوامع وحشی و فرومایه و قبیله ای نیز میگفتند و می خواستند بگویند که این جوامع و قبایل فرومانده و پست هستند اما بعدا که انسانی تر نگاه کردند بحث را از قبیله به قوم تبدیل کردند. همین نگاه را به افغانستان هم حاکم ساختند. واقعا قبیله در افغانستان چه معنایی می دهد تا بتوان جنگ و صلح را با آن پیوند زد؟ چه مطالعات انسان شناختی و جامعه شناختی صورت گرفته که قوم و قبیله های مختلف در افغانستان را از هم متمایز سازد؟  کدام احساس تعلق خاطرات مشترک و همدلی متمایزی در یک گروه خاص وجود دارد؟ آیا قبیله در سر وجود دارد یا در قلب؟ آیا می توان فرد فرد باشندگان کابل یا هرات را به مفهوم متمایزی از پشتون یا تاجیک یا هزاره فروکاست؟ گرچند روند انکشاف اشتباه ازدواج های بین گروهی را در افغاسنتان در بیست سال اخیر کاهش داده اما در کابل و شهرهای بزرگ  شما ازدواج های بین گروهی خیلی زیادی را می بینید. اما اگر به قبل از بیست سال اخیر برگردید وقتی من با افراد یکی دو نسل قبل صحبت میکنم خودم میمانم که فرزندان بسیاری از آن ازدواجها این ها را چی بخوانم؛ تاجیک پشتو یا هزاره؟ چون ازدواج های بیم گروهی در افغانستان زیاد بوده است. شما داکتر عبدالله عبدالله را با کدام معیار علمی پشتو یا تاجیک می خوانید؟ این در دهه های اخیر است که ذهنیت قومی در افغانستان بیشتر می شود. یکی از خطاهای بزرگ این بود که در افغانستان بحث قومیت خیلی برجسته شد و ذهنیت افغانی را قومی ساخت اما در ۲۰ سال پیش این چنین نبود. یکی از محورهای قومیت زبان است. طبق قانون اساسی حاضر افغانستان ظاهر شاه به عنوان پدر افغانستان و بابای ملت خوانده می شود، همه او مربوط به قومیت پشتون می دانند اما او  یاد نداشت به زبان پشتو صحبت کند. زبان فرهنگی و فکری افغانستان عمدتا زبان فارسی بوده است گذشته از آنکه  فرد کجا به دنیا آمده یا در خانه به چه زبانی صحبت می شده است.  تفاوت نژادی اصلا در افغانستان معنا ندارد. تحلیل جنگ و صلح بر محور قوم گرایی و زبان تنها تحویل گرایی است و با واقعیت های افغانستان سازگار نیست.

نکته ی دوم این که افغانستان را به عنوان یک جامعه ی بیگانه ستیز شناختند و معرفی کردند که حالا یک تعابیر ارزشی هم این جا به کار رفته که با واقعیت های افغانستان ساز گار نیست. در جامعه جهانی امروز نمونه کشوری که فرهنگ های گوناگون با هم جمع شده و هویتش را فرهنگی کثرتگرا می سازد آمریکاست که به آن میلتینگ پات (دیگ جوشان) می گویند که تمام فرهنگ ها در این دیگ به هم آمیخته ذوب شده یک فرهنگ تازه ای می سازد که هیچ یک از آن موارد علیحده نیست. در عالم پیشامدرن یکی از نمونه های منحصر به فرد این امتزاج فرهنگی و تمدنی افغانستان است که متاسفانه در این مورد خیلی کم کار شده است. افغانستان هماره به فرهنگهای بیگانه خوشامد گفته و فرهنگ ها و نیروهای بیگانه را جزئی از خود ساخته. اکنون بانوی اول افغانستان جدا از این که بانوی خوبی است یا نه لبنانی است؛ یعنی زبان اولش نه پشتو هست و نه دری؛ دینش هم اسلام نیست و هیچ افغانی این را به عنوان نمونه ی منفی نگرفته است حتی طالبان هم روی این قضیه مانور نداده اند. حالا من وارد تاریخ افغانستان نمیشوم. مثلا کتیبه ی قندهار را نگاه کنید یا سکه ها و طلاهای تاریخی به دست آمده را ؛ در آن کتیبه زبان یونانی و آرامی است ولی خط خروشتی و پیام بودایی. در تاریخ قندهار نماد یونانی و کوشانی و بودایی با هم جمع می شوند. در طلاهایی که در جوزجان به دست آمده هم نماد آریایی است هم یونانی و هم هندی. احمد شاه ابدالی که به عنوان بابای افغانستان شناخته می شود، خودش زاده ی هند است نه افغانستان و در قندهار با کمک نادر شاه افشار ایران به قدرت می رسد؛ با دیگران ارتباط دارد ولی در عین حال اصالت و ویژگی خاص خودش رو دارد. از جانشیان پسین او دوست  محمد خان کسی که برای اولین بار خودش را در افغانستان امیر المومنین خوانده است. او در تجاوز اول انگلیس افغانستان می گریزد به بخارا و بعد که مردم انگلیس را شکست می دهد او برمی گردد و با انگلیس مدارا را پیش میگیرد. محمد یعقوب خان و امیر عبدالرحمان خان که امیر مستبد خیلی جنجالی است این ها دو پیمان مهمی با انگلستان امضاء می کنند که افغانستان هنوز هم درگیر آنهاست؛ گندمک و دیورند را امضا میکنند که هیچ یک ضد انگلیس نیست. حالا تحلیل های خیلی زیادی را میشود انجام داد ولی نتیجه گیری که من میخواهم بکنم اینست که افغانستان همواره با بیگانگان و از هر نوعش ارتباط داشته و در آن مشکلی ندیده و نمی بینند.

نکته ی سوم و پیش فرض دیگر این است که افغانستان به عنوان محلّ افراط گرایی شناخته شده است. در دو دهه ی اخیر متاسفانه گفته می شود چون که افغانستان اکثرا روستایی هستند و سواد کافی ندارند، افراط گرایی دینی خیلی دیده می شود. طالبان  و گروه های تندرو به راحتی میتوانند در آنجا ظهور و غلبه کنند. این با واقعیت سازگارنیست. بیشترین تناسب شیعه و سنی در افغانستان است. در افغانستان اسلام با فرهنگ آمیخته و این آمیختگی تعادل ساخته است. از لحاظ رفتارهای دینی هم تصوف خیلی نقش پر رنگی دارد. مجاهدان هم حتی در جهادشان آن تعادل افغانی را حفظ کردند؛‌ با این که خیلی تحت تاثیر مصر و ایران بودند ولی در عمل عمدتا افراطی نشدند (مشکل اصلی مجاهدین قدرتطلبی و فساد بود نه افراط گرایی اندیشه). دو تا مثال تاریخی میزنم زمان امیر شیر علی خان که از پادشاهان افغانستان و زمینه ساز مشروطیت می شود و به سمت اصلاحات می رود، او از علما می خواهد که کتابی را بنویسند در مورد رابطه ی افغانستان با غرب. این کتاب در سال ۱۸۷۵ نوشته شده و در قرن ۱۹ در کابل چاپ شده است. قاضی عبدالقادر خان بزرگترین عالم افغانستان نویسنده ی کتاب تحفه العلما است که در این کتاب خطاب به طلبه های دینی و ملاها نوشته شده است. او می گوید ملاها وظیفه دارند که علم غربی را در جامعه ی افغانستان ترویج کنند. بر اساس این کتاب علت پیشرفت غربی ها سکیولار ساختن مسیحیت است و از اسلام هم  میخواهد که بر همان روش در جامعه ی افغانستان تغییر کند. این حرف مربوط به ۱۸۷۵سال  و از عالم رسمی دربار است. در زمان سه تا از پادشاهان افغانستان و به درخواست آنان به طور رسمی سه کتاب در ردّ وهابیّت نوشته می شود که در کابل بر علیه وهابیت چاپ و نشر می شوند و برداشت ظاهری از اسلام را ردّ می کنند و می گویند که همه ی این ها مایه ی تفرقه و سطحی انگاری افغان ها میشود و باید جلوی آن را بگیریم. افراط گرایی ؛ بیگانه ستیزی؛ قوم گرایی پیش فرض های اشتباه در مورد افغانستان است.

انکشاف نامتوازن و بیگانه

من احساس می کنم که افغانستان بیشتر، جامعه ی در حال گذار است. جامعه ای که در واقع به خود شناسی نرسیده است و نتوانسته است خود را اثبات کند. پیش از آنکه سوژه ها­ی فعال شکل بگیرد گرفتار تنازعات بازیگران منطقه ای شده است و این امر جنگ را را زیاد کرده است. اما من بخش دوم صحبت و تحلیلم را به گذار بعد از حادثه یازدهم سپتمبر و کنفرانس بن (۲۰۰۲) خلاصه می کنم که اساس پروسس جدید برای انکشاف گذاشته شد تا کنفرانسی که در سال ۲۰۰۶ در لندن اتفاق افتاد و قراردادی که بسته شد و با تمام این برنامه هایی که در افغانستان بود می خواستند که افغانستان را به سمت ملت سازی در پیوند با توسعه و انکشاف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی پیش ببرند ولی آن چیزی که اتفاق افتاد در واقع این بود که یک برنامه­ی انکشافی سازگار با افغانستان ریخته نشد لذا تنش ها را در افغانستان زیاد  و ریشه دار کرد که ما میبینیم افغانستان با آن تاریخ و زمینه های اجتماعی  و نیز کمک های بین المللی اکنون با هراس زیادی رو بروست و حتی آرزوی صلح هم برای امنیت و نیاز های اولیه ی زندگی و برای داشتن  یک سیستم پایدار فروکاسته است. نکته ی مهم این که  بعضی از افرادی که در انکشاف افغانستان نقش داشتند به شمول سیاست گذاران وطنی؛ افراد توانمندی بودند و در رده ی جهانی کار کرده بودند ولی در افغانستان و از فرهنگ و ظرفیت هایی که در افغانستان است و  نیز از خود باوری افغانی تهی بودند، یعنی در واقع یک مشکل بزرگ این بود که انکشاف نتونست با مردم ارتباط برقرار کند. دولت افغانستان و سیاست گذاران بیشتر از خود به دولت های غربی تکیه کردند و بسیار تلاش می کردند که زبان جامعه ی بین المللی را بفهمند و با آن حرف بزنند و معامله کنند ولی نمی کوشیدند که زبان کشور خود؛ مردم خود و ذهن مردم خود را بفهمند؛ با آنها ارتباط برقرار سازند و متناسب با مردم این فرهنگ کار شود. خیلی ها به برنامه های انکشافی به عنوان پروژه هایی نگاه میکردند که از غربی ها میگیرند و متاسفانه متاثر از نوع نگاه شرق شناسی که خود دولت را به عنوان ناجی معرفی کنند؛ ناخواسته یک برنامه ی نا متوازن و نامتناسب با واقعیت های افغانستان را انجام دادند و انکشاف رفت به سمت پروژه هایی که بیشتر جنبه ی مالی و سود آنی داشت. انکشافی که در افغانستان رخ داد متناسب با ذهنیت افغانستان نبود مثلا وقتی از فرهنگ حقوق بشر صحبت می شد هیچ کس در افغانستان نیامد که این را بومی کند. حقوق بشر نوعی از حقوق جدیدی بود که با زندگی دیگری تعریف شد نه زندگی افغانی که گرفتار رنجها بود، هیچ کس در افغانستان حق الناسی را که در فرهنگ دینی بالاتر از حق الله است مطرح نکرد. رنجها و لذتهای خیالی بیشتر از رنجها و لذتهای واقعی در نظر گرفته می شد. حقوق زن در افغانستان به صورت انتزاعی مطرح شد و برای زنانی که شاید سواد و شغلی نداشتند ولی در خانه مدیر بسیار خوبی بودند و کارهای زیادی را انجام می دادند ارتباط نمی یافت.

مسئله ی دوم این است که پروژه ی انکشاف افغانستان جدا از این که به صورت پروژه ای بود و دست اندر کارانی که بودند نه تنها به خود هیچ شناختی نداشتند بلکه گاها از غرب هم از شناخت خوبی برخوردار نبودند. یعنی این انکشاف از رهگذر کاپیتالیسم صورت گرفت که خودش مشکلات بسیاری را به بار آورد. در مقایسه­ی انکشاف کاپیتالیسم، ما انکشاف  کمونیسم را داشتیم که خیلی کند تر در افغانستان بود ولی توانست اقدامات جدیتری کند در ساختن زیربنیادها و نیروی اداری وطن دوست. ولی سیستم کاپیتالیسم از بالا به پایین نگاه می کند و سرمایه برایش مهم بود. همین نگاه سرمایه داری موجب می شود که رئیس جمهور آمریکا یکبارگی تصمیم به خروج بگیرد زیرا می گوید ما از پس خودمان بر میاییم و دیگر نیازی به افغانستان نداریم. اساسا به افغانستان یک نگاه دوگانه­ی متمدن و متوحش شده؛ کشوری که انسانهای بد بخت دارد از سوی بلند مرتبه ای نگاه میشد  که دارد از روی لطف به این سرزمین کمک می کند. متاسفانه خود افغان ها و کسانی که در توسعه نقش داشتند به این امر توجه زیادی نشان ندادند و این خودش به قول مولوی به جای این که بیماری را از بین ببرد صفرا را افزود و بیماری را چند برابر خواست. در مورد آمریکا به عنوان بزرگترین مظهر سرمایه داری گفته اند امپراطوری ای با خوددرگیر و واقعیت گریز است. من مثال هایی از برنامه های بانک جهانی در افغانستان این دو دهه اخیر می زنم تا نشان دهم چگونه افغان ها این سیستم رو نمی شناختند حتی آنانی که می شناختند خودشان ابزاری در این سیستم شدند و لذا مشکل جامعه ی افغانستان افزوده شد. در سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸ ۲۵ میلیارد دلار تعهد مالی  به افغانستان صورت گرفت که کمک شود ولی فقط ۱۵ میلیارد دلارش به جامعه­ی افغانستان رسید. نماینده خاص سرمنشی ملل متحد و رئیس یوناما گفت که بسیاری از تعهدات بین المللی از کاغذ بیرون نرفت و عملی نشد. به قول موسسه اکبر آن کمکهایی هم که اجرا شد ۴۰ درصد  کمک ها به نام حق مشاوره و حق همکاری با کشورهای کمک کننده به کشورهای کمک کننده برگشت. افرادی را به من نشان داده اند که خودشان پولی نداشتند وقتی وارد پروژه های افغانستان شدند توانستند پول زیادی را به دست بیارند و حتی فردی اتیوپیایی را به من نشان داند که از این رهگذر پمپ بنزین شخصی برای خودش در ویرجینای آمریکا زده بود. سیاست گذاری و سرمایه گذاری توسعه به سمتی پیش رفت که عملا نتیجه اندکی داشت. مثالی را خود رئیس جمهور افغانستان در کتاب خودش ذکر می کند اینکه قرار بود یک سرپناه در بامیان ساخته شود ۲۰  درصد از سرمایه اصلی خرج دفتر اصلی آژانس در ژنو شد ۲۰ درصد بعدی پول در دفتر محلی بروسل خرج شد. در ۵ سطح از قرارداد فرو کاسته شد و در هر سطحی ۲۰ درصد برای دفاتر نمایندگی و محلی و کارمندان از این پول گرفته شد. نهایتا چیز زیادی برای بامیان باقی نماند. گفتند بیاییم از ایران چوب هایی را بخریم که بتوانیم یک سر پناهی را بسازیم؛ معامله ای که با شرکت امیر اسماعیل خان یک رهبر محلّی هرات انجام شد که ستونهای چوبی ای را از ایران می آورند که در آن خانه های گلی اصلا قابل استفاده نبود و نهایتا روستاییان بامیان تصمیم گرفتند از این چوب ها در سوخت زمستان استفاده کنند…

مسئله ی بعدی که ریشه ای تر هست اینکه پایه ی انکشاف جدید افغانستان در کنفرانس بن گذاشته شد که در اساس و نوع نگاه مشکل بسیار جدی داشت. اولا قومیت گرایی را در افغانستان نهادینه ساخت؛ یعنی تقسیم قدرت بین مدعیان رهبری قومیت ها  که بعد قانون اساسی هم با طرح دو معاون برای رئیس جمهور آنرا بدون بردن نام نهادینه ساخت. دوما حتی هیچ لیاقت و شایستگی برای کسانی که حتی به عنوان نماینده­ی اقوام معرفی می شدند، در نظر گرفته نشد لذا خیلی کسانی که این موقعیتِ تبعیضی را به دست آورده بودند، هیچ ظرفیت مدیریتی نداشتند و مدیریت انکشاف را نتوانستند بر  عهده بگیرند. آنتونی دونینی مدیر وقت سازمان ملل برای هماهنگی کمکها در افغانستان خودش نوشته که در کمک های بین المللی به افغانستان سه اشتباه بزرگ رخ داد: اولین اشتباه این بود که استراتژی استفاده از تمام ابزار ها را به کار بردیم. ما می خواستیم افغانستان را بسازیم ولی از جنگ سالارهایی استفاده کردیم که جنگ های داخلی را ساخته بودند، توسط طالبان شکست خورده بودند و نزد افغان ها منفور بودند. ولی ما آن ها را از نیروی شرّ به خیر ساختیم. نیاز داشتیم که آن ها را با طالبان در بیندازیم. دومین اشتباه این بود که خود قرارداد بن یک نوع معامله بود بین این گروه های پیروز شده­ی به کمک ما با دلالی سازمان ملل؛ نه یک قرار داد صلحی که افغانستان احساس قدرت و کرامت و حرمت کند. مثلا قربانیان ۲۰ سال جنگ افغانستان حضور نداشتند؛ همچنین شکست خوردگان جنگ متاخر در آن حضور نداشتند. لذا مشروعیت ساخته نشد و افرادی بالا رفتند که بالاترین سطح فساد را داشتند؛ چه آنانی که با انکشاف آشنا بودند یا آنانی که ناآشنا با انکشاف بودند. نکته ی سوم این است دو عامل فوق یعنی استفاده از همه ابزار ها و تبدیل معاهده ی بن به معامله ای بین پیروزشدگان و دلالان سازمان ملل موجب شد حکومتی در افغانستان به وجود بیاید که اصلا حساب ده نبود. رئیس جمهور پیشین افغانستان رسما عنوان کرده بود که عدالت یک کالای لاکچری است که ما توان خرید آن را نداریم. یعنی این که ما در افغانستان دنبال عدالت نباشیم. وقتی یک چنین رئیس جمهوری در کشور روی کار آمده است شما دیگر ببینید چه خواهد شد؟ او در سال ۲۰۰۶ نتیجه می گیرد سه احساس منفی در افغانستان در راستای کمک های بشردوستانه بین المللی شکل گرفته است: اولیش سرخوردگی و یا ناامیدی افغانستان؛ دومیش احساس ضعف و ناتوانی است که احساس می کنند که منشاء اثر نیستند و سوم عدم تعلق خاطر و عدم درگیری با موضوع است.

نکته ی آخری که میخواهم بگویم اینست که رهبرانی که نماد دلبستگی به ارزش های سنتی و ارزش های دینی و فرهنگی بودند هم در دو دهه اخیر متاسفانه دچار دگر گیسی شدند. منظورم مشخصا رهبران جهادی و محلی است. شما اگر اطراف افغانستان را نگاه کنید پیشتر از بحث طالب بحث همین بحث رهبران ارزشی مطرح بود و است که در درون خودشان مشکل دارند؛ عموم رهبران جهادی که ادعای جهاد داشتند تمام ارزش های دینی را زیر پا گذاشتند و به معامله گران قدرت و تیکه داران قومی تبدیل شدند. عدم فعالیت فرهنگی و سرمایه زدگی رهبران ارزشگرا جا را برای فعالیت گروههای افراطی زیر نام ارزشگرا و اسلامی باز کرد مخصوصا بین محصلان دانشگاهها در مرکز و  شمال افغانستان.  مثلا فعالیتهای جماعت اصلاح و حزب التحریر به طور جدی در قسمت شهری افغانستان فرا گیر شد که از نظر ایدئولوژی مانند طالبان می اندیشند. رهبران جهادی و ارزشی قشر متوسط شهری را رها کردند. کشتن فرخنده در افغانستان توسط افرادی بود که کت و شلوار می پوشیدند و انسان های شهر نشین بودند که این دختر را به طور وحشیانه در مرکز کابل از بین بردند. در فقدان ارزشگرایی عقلگرا نگاه اعتدالی به اسلام  رها شد.  تمام تلاش ارزشی ها این شد که خود را متناسب با کسانی که پروژه به افغانستان می دهند، هماهنگ کنند. از نسل جوان و آرمانگرا با دل زدگی  از فساد موجود به دام گروه های افراطی افتاد که الان ما میبینیم. اگر طالبانیسم در شمال افغانستان شکل می گیرد، یکی از دلایلش جوانان تحصیل کرده ی جدیدی است که فراموش شده بودند از لحاظ نهادینه سازی فرهنگ اسلام متعادل. من در تجربه های شخصی خودم بین سه نسلی که با آن ها درگیرم یعنی  نسل بزرگتر از خودم و نسل خودم و نسل جوانی که بعد از ما آمده رشد افراطیت را به طور آشکار میبینم. نسل پدر من از نسل ما معتدل تر بود؛ ما انقلابی شدیم و نسل بعدی اگر دینی باشد ظرفیت زیادتری برای افراط دارد. پدرم روحانی بوده است که در بامیان زندگی می کرد ولی با پشتوی سنی پیمان برادری بسته بود و بینشان صمیمیت و اعتماد وجود داشت.  داستانهایی که برای ما تعریف می کرد نشان می داد که با هم خیلی راحت بودند و به هم اعتماد داشتند ولی من این را در نسل خودم نمیبینم و  در نسل بعدی این رابطه خیلی به سمت افراط پیش رفته است و دوگانه پشتو و فارسی به اصلی اعتقادی تبدیل شده است چنانکه مثلا خیلی ها متاسفانه پشتون را مساوی با افراط  و فارس زبان بودن را مساوی با اباحه و بی دینی می بییند. این به خاطر کم کاری و فراموشکاری متصدیان کارهای فرهنگی و ارزشی و سیاست زدگی است.

بازیگران حاضر

حالا میخواهم گریزی به اوضاع فعلی بزنم. به هر حال این اتفاقاتی بود که در افغانستان به وجود آمد؛ اتکای بیش از حد افغانستان به جامعه­ی غربی، نشناختن توسعه­ای که متناسب با کاپیتالیسم بود، و نشناختن سیاست های آمریکا در منطقه طوری جامعه­ی افغانستان را ساخت که با تصمیم دولت آمریکا برای خروج از افغانستان کشور یکباره خود را در هوا رها دید، نه تنها خودش بلکه دیگران هم دیدند که هیچ مشروعیت و مقبولیت در جامعه ی خود ندارد. مقبولیت و مشروعیتش به پروژه های انکشافی بود که مشکلات پیش گفته را داشت. اما چهار گروه  بازیگر اکنون قابل ذکرند.

یکی دولت است. دولت حاضر نتوانسته حس اعتماد ایجاد کند؛ فسادی که در دولت افغانستان وجود دارد حتی جوامع غربی با او مشکل داشتند. مسئله­ی شکاف های طبقاتی که توسط  دولت افغانستان به وجود آمده، فاصله طبقاتی که بین حقوق یک معلمی که در دولت کار می کند و یک کسی که در همان دولت با حقوق دلاری استخدام می شود، این یک شکاف اجتماعی را در افغانستان ایجاد می کند که زمینه را برای ظهور و بروز خیلی چیز ها مهیا ساخت. فساد اداری؛ تبعیض در استخدام و پارتی و رشوه در سیستم دولتی و قضایی بیداد می کند. در نتیجه شما از راننده تاکسی در کابل می شنوید که از این فساد خسته شدند و ای کاش یک طالب جدید بیاید و از این حکومت فاسد و رشوه گیر نجات دهد. حتی وزیری میگفت من جایی زمینی داشتم که میخواستم بگیرم ولی نمی توانستم به خاطر زمین خواری که شده است. بعد از مدتی که طالبان در آن منطقه روی کار آمدند توانسته به واسطه­ای زمینش را پس بگیرد چون آنها بر اساس شرع و صراحت و قاطعیت حکم می کنند. دولت افغانستان از این فساد به طور وحشتناکی رنج میبرند. من معتقدم که دولت حاضر بر عکس دولت های حامد کرزی که به انکشاف افغانستان باور نداشت به انکشاف افغانستان باور دارد ولی متاسفانه فساد و ایجاد فاصله ی طبقاتی و ارثی که از دولتهای قبل به او مانده نتوانسته که اعتماد فراگیر و ملی بدست آورد و مشروعیت یابد.

گروه دومی که در این جا نقش بازی می کند ، سیاسیونی هستند عموما با دولت کرزی همکار بودند و در دولت جدید دستشان کوتاه شده است. خیلی از این ها رهبران جهادی و رهبران محلی هستند که این ها هم در ۲۰ سال اخیر تغییر به معامله گرانی برای سود های وسیع و فامیلی شدند که برای بقای خود به دریوزگی و کمک از طالبان افتاده اند. ما نمونه هایش را در  اشتراک آنان در گفتگوهای صلح در روسیه و قطر دیدیم که متاسفانه سود جویی مانع از دیدن هویت وحشی طالبان شده و میخواهند مجالی بیابند که بروند در کنار آن ها. تنها شانس این تکه داران قومی اینست که در پرتو تطهیر کاپیتالیستی از جنگسالار به رهبران قومی تغییر چهره داده اند.

گروه سوم خود طالبان است که متاسفانه معامله با آمریکا بدانها گونه ای حس خود باوری و مشروعیت داد. یک نکته ی دیگر این که خیلی مواقع روابط دیپلماتیک طالبان را جدی نگرفته ایم، طالبان سابقه مکتب دیوبندی را دارند و ارتباطات خوبی با سیستم حکومتی پاکستان دارند؛ سابقه زیست در زیر استعمار انگلیس و در نتیجه ی آموختن از استعمار گری انگلستان را دارند، سابقه ی معامله با غریبه و اجنبی را خیلی دارند و میدانند با آن ها چگونه صحبت کنند. به این وجه دیپلوماسی طالبان  زیاد توجه نشده است. بهر حال آمریکا به گونه­ای نا خواسته به این ها مشروعیت داد؛ خود افغان ها زیاد با سیاست های آمریکا آشنا نبودند و هنوز هم هیچ لابی قوی در آمریکا ندارند. برعکس پاکستان که ارتباط قوی با آمریکا دارد  و  تجربیات و لابی­های خود را در اختیار طالبان می گذارد. طالبان با آن بکگراندی که از دیوبندی و ارتباط با پاکستان داشتند می دانستند چگونه با آمریکا معامله کنند. در دولت قبلی آمریکا در زمان ترامپ طالبان به یک حس مشروعیت و مقبولیت رسیدند و متاسفانه در دوران بایدن به خاطر خستگی آمریکایی ها از جنگ افغانستان این کار ترامپ تائید شد. ولی مشکلی که با طالبان هست نه تنها آنها افراط مذهبی دارند که نسبت به طالبان پیشین از لحاظ توحش و سخت گیری شدید تر هم شده اند، چون تعاملاتی که با داعش و پاکستان و آسیای میانه داشند موجب شده تا از وجه قومی خود تا اندازه ای برآیند. طالبان قدیم بیشتر محلی بودند اما طالبان امروز بیشتر با جریان های بین المللی پیوند خورده اند که ابزارهای جدید مدیا را آموخته و ذهنیت متوسط خیلی از مردم افغانستان را با خود حمل دارد.

گروه چهارم جامعه ی مدنی و نو بنیاد افغانستان است که قبلا هم گفتم علی رغم کارهای خوبی که صورت گرفت نتوانسته پیوند خوبی با افغانستان داشته باشد و قشر متوسط شهری را شکل ببخشد. فعالیت های مدنی در افغانستان بیشتر پروژه ای بوده است و پروژه معنای خاص خودش را در کاپیتالیسم دارد. کاپیتالیسمی که با زبان استعمار می گوید کسانی که در پروژه های ما شریک بودند را ویزای خاص می دهیم تا از افغانستان خارج شوند. یعنی خود منطق آن عبارت از آن بوده که انکشاف پروژه ای بیرونی بوده و خواست در افغانستان اثر بگذارد و تغییر ایجاد بکند که چون موفق نبوده حالا می خواهد با عوامل خودش از آنجا خارج شود. این تفکر تفکری دوگانه ساز است که نتوانسته به توسعه ذهن شهری به عنوان مبنای انکشاف بینجامد. فعالان مدنی مرتبط با آمریکا تافته ی جدا بافته از  دیگر افغان ها نه تنها دیده شدند که متاسفانه عمل کردند. انکشاف ضعیف در افغانستان؛ نشناختن سیاست های آمریکایی؛ روی کار آمدن افراد نالایق؛ نشناختن نیاز های جامعه و توسعه ی مبتنی بر کاپیتالیسم به اتلاف سرمایه های مادی و معنوی زیادی در دو دهه اخیر انجامید و به ضد خود یعنی گسترش جنگ و خشونت منجر شد. دوباره تاکید می کنم نمی توان دستاوردهای خوب دو دهه اخیر برای افغانستان را نادیده گرفت اما نباید در ارزیابی آن به راه افراط رفت. می گویند جمعیت افغانستان دیگر آن جمعیت قدیم نیست. حالا آمار هایی درباره سالهای اخیر را از بانک جهانی میخوانم تا از خوش بینی درآییم.  اول این که هنوز هم ۷۳ درصد جمعیت افغانستان جمعیت روستایی است و همه نسبت روستا و مدرنیزاسیون را میدانیم. دوم این که خط فقر در افغانستان به طور وحشتناکی گسترده شده است. در سال ۲۰۰۷ ۳۳ درصد مردم افغانستان زیر خط فقر بودند در سال ۲۰۱۶ ۵۴ درصد مردم زیر خطر فقر بودند. خط فقر را بانک جهانی با توجه به آن جامعه مطرح می کند نه با جوامع همسایه و یا دیگری. حالا رابطه فقر را با انکشاف و تغییرات اجتماعی شما خود ملاحظه کنید. در رابطه با افزایش نرخ خودکشی در سال ۲۰۱۵ نرخ خودکشی زنان در افغانستان از صد هزار نفر ۰.۵ درصد بوده است ولی در سال ۲۰۱۸ از بی صد هزار نفر به ۰.۸ درصد رسیده است. ثبت نام دختران برای کلاس اول ابتدایی در سال ۲۰۱۱ ۶۵ درصد دختران کلاس اولی بودند ولی در سال ۲۰۱۵ از ۶۵ درصد تنزل یافته است به ۵۷ درصد. تولید ناخالص ملی از ۲۰۱۳ که ۶۶۰ هزار دلار در سال بوده است در سال ۲۰۲۰ به ۵۰۰ دلار در سال رسیده است. مرگ ناشی از جنگ در افغانستان از سال ۲۰۰۰ که فضای جدید در افغانستان شروع شد ۵ هزار و ۲۳۳ نفر در جنگ از بین رفتند ولی در سال ۲۰۱۹ ۲۹ هزار ۹۴۰ نفر. مهاجرت درونی و بی جاشدگان داخلی به خاطر جنگ و خشونت در سال ۲۰۰۹ جمعیت ۲۹۷ هزار نفر بوده است ولی در سال ۲۰۲۰ سه میلیون و ۵۴۴ هزار نفر از شهر و خانه ی خود به خاطر جنگ و خشونت آوار شدند. حالا شما آمار ماه های اخیر را بدان بیفزایید. اینهمه افراد درگیر نیازهای اولیه هستند. حالا شما خود به رابطه هر یک از این عناصر به انکشاف متوازن بنگرید و نتیجه بگیرید که چقدر تغییر مثبت در افغانستان به وجود آمده و چقدر جنگ حاضر نامترقبه است و چقدر می توان با این بازیگران چهارگانه توقع صلحی پایدار داشت.

اگر بخواهم صحبت های خودم را نتیجه گیری کنم باید بگویم که حکایت جنگ و صلح در افغانستان امروز را باید در چنین کانتکسی دید و فهمید. آری در فرایند انکشاف افغانستان در ۲۰ سال اخیر متاسفانه آن چیزی که لازمه ی انکشاف است در افغانستان رخ نداد و آن شکل گیری روحیه ی خود باور و تاثیر گذار و فعال است و نمیتوان فقط جامعه ی جهانی رو مورد نقد قرار داد بلکه ما افغان ها خودمان مقصر هستیم و تا وقتی که خودمان دست اندر کار نشویم و کاری نکنیم از همسایگان و کسانی که از بالا دارند  کارهایی را میکنند و به فکر خود هستند نمیتوان که خیلی امید داشت. من کوشیدم تا از نگاه مدرنیزاسیون و انکشاف بومی به داستان جنگ و صلح نگاه کنم که با فضای جامعه شناختی پیوند می یابد و لذا وارد بازی های سیاسی نشدم که نکته­ی دیگری هست. سپاس گزارم از فرصتی که در اختیار من نهادید.

اشتراک گذاری
تور تابستان ۱۴۰۳
بلیط هواپیما
برچسب منتخب
# دولت چهاردهم # اسماعیل هنیه # مسعود پزشکیان
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
پاسخ های رئیس جمهور پزشکیان در اولین نشست خبری را چطور ارزیابی می کنید؟