جشنواره پانزدهم سینماحقیقت به پایان رسید و برترین مستندهایی که در این دوره به نمایش درآمد رونمایی شد؛ مستندهایی که اگرچه آیینه تمام نمای تولیدات مستند ایران در طول سال 1399 و 1400 نیستند اما بیتردید میتواند تصویری کلی از فضای مستند ایران در این مدت به نمایش بگذارد؛ تصویری که میتوان در قالب چند مستند مورد توجه قرار داد.
«تابناگ»- مهدی خرم دل؛ پانزدهمین جشنواره سینماحقیقت به عنوان مهمترین جشنواره مستند ایران و خاورمیانه، نسبت به دو دوره پیشین از هر نظر روندی نزولی داشت. بخشی از این نزول کمی و کیفی متاثر از شیوع کرونا، کاهش منابع مالی و افزایش ریسک تولید مستند بوده که شمار مستندهای باکیفیت را کاهش داده است.
بخشی دیگر از این نزول محصول رویه جشنواره است که فیلمهای مستند را در معرض نمایش آنلاین قرار میدهد که ریسک لو رفتن نسخه فیلم به شدت افزایش داده است. به همین دلیل برخی مستندسازان ترجیح دادهاند تا زمان تداوم این شرایط، مستندهایشان را به جشنواره سینماحقیقت ندهند و ریسک از بین رفتن سرمایهشان را نپذیرفتند.
چهره پرداز
با وجود آنکه اینترنت باعث شده نشانههای مدرنیسم در دورافتادهترین روستاها و گروهها نیز مشهود شود و مفهوم دهکده جهانی شکل ملموستر پیدا کند، اما باورهای سنتی که برخی از آنها ریشههایی بسیار کهن دارند، به سادگی تغییر نمیکنند. یکی از باورهای سنتی، قائل شدن نقش زن خانهدار به عنوان تنها نقش قابل قبول برای یک زن است که در بسیاری از جوامع سنتی، طرفدارانی دارد. مستند «چهره پرداز» سراغ یک خانواده دامدار روستایی رفته که چنین دیدگاهی در میان آنها بسیار پررنگ است اما نقطه مرکزی داستان، فراتر از این نگاه است.
یک زن قصد دارد با آموختن رشته چهره پردازی در دانشگاه، حرفه چهره پردازی به عنوان شخصی جدی بپردازد اما همسرش با این موضوع مخالف است. پس از کش و قوسهای فراوان، در نهایت مرد میپذیرد تا زنش به این حرفه بپردازد، مشروط به آنکه بتواند همسر دومی اختیار کند. زن که هدفش برایش مهم بوده، در پی یافتن همسری برای شوهرش میرود تا نامادری دارای حسن خلقی برای فرزندش نیز انتخاب کرده باشد. مستند اما چیزی فراتر از این داستان را در خود دارد و فیلمساز توانسته یک درام تاثیرگذار را روایت کند.
جعفر نجفی که به واسطه قرابت قومیتی، شانس ثبت لحظات کمنظیری از زندگی این زوج را داشته، توانسته اثری منحصر به فرد را ثبت کند که در سطح نمانده و از داوری یک جانبه نیز مبری مانده است. نجفی به واسطه محیطی که این مستند را در آن ثبت کرده، از ظرفیت بصری بالایی برای ارائه یک فرم تماشایی برخوردار بوده و تا حدودی موفق شده از این ظرفیت استفاده کند؛ هرچند این مستند میتوانست ابعاد دیگری بیابد اما شاید در آن صورت، طرفین دخیل در این داستان واقعی ترجیح میدادند داستانشان مکتوم باقی بماند و ما دیگر شانس تماشای چنین مستندی را نداشتیم.
تقاطع کودک همسری و قتلهای ناموسی در «بی بی جان»
«بی بی جان» به کارگردانی مشترک نرگس جودکی و ایمان پاکنهاد، روایتی از یک دختربچه 13 ساله افغان بود که ده سال پیش و یک روز پس از عروسیاش به قتل رسیده بود؛ دختری که داستان زندگیاش تقاطع دو بحران کودکهمسری و قتلهای ناموسی است. سازندگان این مستند که هر دو خبرنگاران اجتماعی هستند با شناخت خودشان از فضای چنین اتفاقاتی سراغ این سوژه رفتهاند و پس از پژوهش برای این مستند که به نزدیک شدن خانواده به مستندسازان کمک کرده، داستان را ثبت کردهاند. آنها به درستی از راوی پرهیز کردهاند و اجازه دادهاند تا میزانی که فرم اثر اجازه میدهد، اطلاعات داده شود و نه بیشتر.
باقی ماندن آثار این قتل ناموسی کمک کرده تا مستندسازان با گذشت این سالها بتوانند، روایتی متفاوت از قتلهای ناموسی را نشان دهند و داوری عمومی را جایگزین داوری خود کنند؛ هرچند همین انتخاب نیز داوری سازندگان این اثر را نشان میدهد. شکل گیری یک نماد مقدس برای قربانی مظلوم که واکنش ساکنان منطقه محل به قتل بوده، نشان میدهد وجدان عمومی به سادگی از کنار چنین قتلی عبور نکرده است. در عین حال مستندسازان به خانواده بی بی جان که چنین قربانی دادهاند را به اندازه کافی نزدیک شدهاند و این مهاجران افغان متاثر از دوربین خودشان را سانسور نکردهاند.
مستندسازان در حال قاتلی که سر این دختر را بریده، به عنوان یک هیولا نشان نمیدهند و چهرهای خاکستری از او و اطرافیانش به تصویر کشیدهاند و بخشی از گناه این اتفاق را متوجه جامعه و اطرافیانش کردهاند؛ اطرافیانی که فشار آنها برای اعاده حیثیت ناموسی، شخص را در چنین موقعیتی قرار داده است اما در عین حال سویههای منفی او نیز سانسور نمیشود و او تایید میکند که اگر در موقعیت مشابه قرار بگیرد، شاید به قتل دیگری بزند. این مستند تکان دهنده، یکی از بهترین مستندهایی است که در یک سال اخیر در سینمای ایران رونمایی شده و اگرچه به واسطه عدم تسلط سازندگان آن بر تکنیکهای فیلمسازی، نقصهایی در فرم و ریتم دارد اما در مجموع مستندی تماشایی است.
آب، باد، خاک و نان
مهدی زمانپور کیاسری در مستند «آب، باد، خاک و نان» روایتی از تبعیض و فقری را با محوریت سرنوشت یک کودک به تصویر کشیده که حاصل توزیع نامتوازن و ناعادلانه منابع و ثروت در بخشهای مختلف ایران است. او به منطقهای بیابانی و محروم واقع در شهرستان فهرج از توابع استان کرمان سفر کرده و زندگی ابوالفضل را به تصویر کشیده؛ کودکی یازده ساله که از ناحیه دو دست معلول است و با وجود سن کمی، رفتاری بالغانه از خود بروز میدهد، به گونهای که انگار رفتارش توسط کارگردان هدایت شده است.
ابوالفضل با وجود وضعیت جسمیاش به مادرش در گاوداری و خرماچینی کمک میکند. بهترین دوست ابوالفضل، ستایش یکی از کودکان بدون شناسنامه ایرانی است که به واسطه نداشتن اسناد هویتی، از برخی خدمات عمومی نظیر امکان تحصیل محروم است. آنچه از زندگی ابوالفضل به تصویر کشیده شده، به عنوان آثار یک فقر چشمگیر در گوشهای از ایران بسیار تاثیرگذار است اما اتفاق مهم اینکه کارگردان به یک روایت خبری بسنده نکرده و کوشیده فرم روایت قابل قبول باشد و ارزش نمایش روی پرده بزرگ را داشته باشد.
فیلم البته روایت کاملی از بیشناسنامهای نداده و کارگردان ترجیح داده به صورت نمادین به این ماجرا بپردازد و حفظ فرم یکدست اثر را به ارائه اطلاعات اضافه ترجیح داده و فوکوسش را از روی ابوالفضل برنداشته و یک تصویر بزرگ از کل آنچه شاهدش هستیم را نشان نداده است. البته شاید اگر چنین تصویری ارائه میشد، واکنشهایی را در پی میداشت که نمایش چنین مستندی را دستکم در جشنوارههای داخلی، با چالشهایی برای سازندگان مواجه میکرد.
یک کلوزآپ از کودکان زباله گرد در «گود»
زباله گردی یکی از اتفاقات مرسوم در شهرهای بزرگ ایران است که حتی باندهایی حول آن شکل گرفته است. علت شکل گیری این باندها ضایعات فلزی و پلاستیکی است که مجموعاً یک گردش مالی صدها میلیارد تومانی را شامل میشود. گاه و بیگاه خبرهایی درباره فروش این زبالهها توسط شهرداریها به برخی پیمانکاران یا درگیریهای شدید میان گروههای ذینفع نیز منتشر میشود که با توجه به ابعاد این تجارت سیاه، دور از انتظار نیست.
فیلم مستند نیمه بلند «گود» به کارگردانی مشترک آیدین حلال زاده و سپیده سالاروند زوایتی از کودکان کار دارد که به عنوان زباله گرد، در پی ضایعات فلزی و پلاستیکی در میان زبالهها میپردازند و بدین شکل کسب درآمد میکنند. آنها به «گود سعید» از پاتوقهای زباله گردها در جاده خاوران اطراف تهران رفتهاند و سراغ کودکانی را گرفتهاند که لزوماً سربازان یک ارتش مخفی یا بخشی از یک مافیای زباله نیستند، بلکه بسیاری از آنها برای اقوامشان نظیر پدر یا عمویشان کار میکنند؛ کودکانی که برخی از آنها ایرانی و برخی دیگر کودکان پناهجوی افغانستانی هستند.
اگرچه سازندگان این مستند، مستندساز حرفهای نیستند و به صورت تجربی کوشش کردهاند، بر تکنیک مستندسازی مسلط شوند اما مستند از جنبههای بصری ارزشهای ویژهای دارد و فیلمسازان قابهای خوبی انتخاب کردهاند. این انتخابهای درست نتیجه چندین سال حضور در میان این کودکان است که به صمیمت میان فیلمساز و سوژهها نیز منجر شده و غیرطبیعی شدن رفتار سوژهها در مواجهه با دوربین را به حداقل رسانده است. اتفاق مهمی که در این مستند رخ داده، عدم سانسور رفتار این کودکان ولو به مقاصد خیرخواهانه است که فضای مستند را به واقعیت نزدیکتر کرده است.
بحشی از شکل گیری فرم نسبتاً قابل قبول این مستند به عنوان نخستین تجربه این فیلمسازان، تدوین این مستند توسط بهمن کیارستمی فرزند عباس کیارستمی است که تجربه خوبی در مستندسازی دارد و تدوین فیلمهای مستند دارد. او حتی برای بهبود کیفیت مستند حین تدوین، به این فیلمسازان ضبط صحنههایی تازه را توصیهکرده که در نهایت این فیلم مستند نیمه بلند را جزو بهترین مستندهای سینمای ایران در یک سال اخیر نموده است.
نبرد برای حیات در «قلعه برقرار»
فرشاد فدائیان جزو مستندسازان پرسایقه ایرانی است که درک مناسبی از فرم برای روایت یک واقعه دارد. فدائیان مثل هر فیلمساز حرفهای دیگر میداند که ابعاد یک رویداد یا میزان اهمیت عمل یک سوژه، ضامن خلق یک مستند درخشان نیست و آنچه از این مولفهها پراهمیتتر است، فرم روایت است. مستندهایی از مهاجرت معکوس ساخته شده اما فدائیان پرداخت متفاوتی داشته و با فرم منحصر به فردش، مستند «قلعه برقرار» را خلق کرده است.
مرتضی، همه زندگیاش را در شهر فروخته و قلعهای قدیمی در حاشیه کویر متصل به هکتارها زمینِ رها شده را میخرد و میکشوید این زمین وسیع بایر را حاصلخیز کند و مراتع نیمه خشک را برای چرای گله مختصری که دارد، احیا نماید. مرتضی به کمک همسر و گاه پسرانش، قنات مخروبه متصل به این زمینها را احیا و زمین را برای کشت آماده می کند. او حالا سی سال است که همه زندگی اش را به مزرعه خودش منتقل کرده است. داستان ظاهراً درباره یک زندگی کشاورزی دور از جامعه است اما فرم فیلم چیزی فراتر از این را در دل خود جای داده است.
مستندساز با درک اینکه تماشاگر احتمالاً با منظرههای مرسوم در مزارع آشنایی بصری دارد، کوشیده از ظرفیت پهپادها برای ثبت بخشی از سکانسها از هلی شات استفاده کند و از قضا این شات، زاویهای را در خود جای دارد که برای بخشی بزرگی از تماشاگران بکر است. ظهور پهپادها فرصت تازهای به فیلمسازان داده تا نمایی که تنها با ابزاری چون هلی کوپتر و صرف بودجهای قابل توجه ممکن بود، به مستندهای مستقل و کم بودجه نیز افزوده شود.
«قلعه برقرار» در دورانی که مردم جهان نگران تغییرات اقلیمی هستند، عملاً راهکار عبور از این بحران بین المللی را بازگشت به ریشهها میداند که از قضا قنات به عنوان یکی از قدیمیترین شیوههای توزیع آب جزو ریشههاست. عنوانی که برای این مستند انتخاب شده که اشاره به پابرجا ماندن قلعه دارد نیز تلویحاً به سی سال استقامت سوژه مستند و تاکیدی بر مسیری دارد که او پیموده است. سوای اینکه تا چه حد با این داوری موافق باشیم، میتوانم تاکید کنم که با مستندی مواجهیم ارزش یک بار دیدن را دارد.