برای دیدار با «شهرام» پدرم را با طرح نقشه ای از راه آهن به خانه بازگرداندم اما وقتی به تهران رسیدم ، شهرام مرا به منزلی برد که ناگهان دو مرد تنومند با قیافه های وحشتناک وارد اتاق شدند تا پول و طلاهای مرا بگیرند و زمانی که در آن لانه وحشت به نقشه پلید آن ها پی بردم ...
به گزارش خراسان دختر 28 ساله با بیان این که فقط با یک تماس تلفنی اغفال شدم و چندین میلیون تومان پولم را از دست دادم، درباره ماجرای هولناک خانه وحشت به کارشناس اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: همه بدبختی های من از روزی شروع شد که به تماس تلفنی جوان غریبه ای پاسخ دادم. او که خودش را «انوش» معرفی می کرد در این تماس تلفنی مدعی شد فقط به خاطر ازدواج با من تماس گرفته و قصد مزاحمت ندارد!
همین گفت و گوی کوتاه به ارتباط خیابانی من و انوش انجامید. تماس ها و دیدارهای حضوری من و انوش در حالی ادامه یافت که بیشترین تماس ها را من با او می گرفتم چرا که انوش از نظر مالی ضعیف بود و نمی توانست هزینه شارژ تلفنش را بپردازد .
حدود یک سال از آشنایی من و او می گذشت که روزی با من تماس گرفت و مدعی شد با خودرویی تصادف کرده است و نیاز به چند میلیون تومان پول دارد. او می دانست من در قرعه کشی خانوادگی مبلغ 3 میلیون تومان وام گرفته ام بنابراین نمی توانستم در این شرایط به او کمک نکنم.
از سوی دیگر هم انوش را دوست داشتم و حاضر بودم هر کاری برایش انجام بدهم . خلاصه در حالی که انوش قول داد در مدت کوتاهی این مبلغ را به من بازگرداند همه 3 میلیون تومان را به او دادم اما بعد از آن دیگر خیلی کم به تماس هایم پاسخ می داد و حتی پولم را نیز در زمان مقرر پس نداد. در حالی که از انوش ناراحت بودم روزی جوان دیگری تلفن او را پاسخ داد و ادعا کرد مهندس شرکتی است که انوش در آن کار می کند .
او سپس از من خواست دلیل اختلافم با انوش را برایش بازگو کنم. او در این مکالمه تلفنی شماره فردی به عنوان سرهنگ را به من داد و مدعی شد او می تواند پولم را از انوش بگیرد.
از آن روز به بعد ارتباط صمیمانه ای بین من و شهرام شکل گرفت که مدعی بود سمت مهمی در آن شرکت دارد در حالی که از فریبکاری و نیرنگ بازی های انوش ناراحت بودم به شهرام تکیه کردم تا پولم را از او بگیرم ولی با یک اشتباه بدتر از چاله به چاه افتادم چرا که یک روز شهرام به این بهانه که در آستانه نوروز باید حقوق کارگران را پرداخت کند، حدود 4 میلیون تومان از من قرض گرفت.
وقتی پول را به حسابش کارت به کارت کردم تازه فهمیدم که شهرام نام مستعار اوست و دیگر تلفن شهرام نیز خاموش شد. به ناچار با آن سرهنگ قلابی تماس گرفتم و با گریه و التماس از او خواستم فقط شماره تلفنی از شهرام به من بدهد که در تهران سکونت داشت.
وقتی شماره تلفن شهرام را به دست آوردم تصمیم گرفتم به تهران بروم به همین دلیل نقشه ای طرح کردم و در حالی که در دانشگاه پیام نور پذیرفته شده بودم ، پدرم را متقاعد کردم که برای برخی مشکلات تحصیلی در ثبت نام باید به دانشگاه مرکزی در تهران بروم ولی او اجازه نمی داد به تنهایی سفر کنم و بالاخره خودش نیز همراه من عازم سفر به تهران شد. من نمی توانستم او را منصرف کنم تا این که در سالن راه آهن دختر باوقاری را پیدا کردم و با تشریح بیماری پدرم از آن دختر خواستم خودش را دوست و همراه من معرفی کند تا پدرم از این سفر منصرف شود. با این نقشه پدرم به خانه بازگشت و مرا به آن دختر جوان سپرد .
وقتی به تهران رسیدم شهرام به دنبالم آمد و مرا در پایین شهر به خانه ای برد که در میان کوچه پس کوچه های وحشتناکی قرار داشت. روز بعد در حالی که شهرام مدعی بود پولم را بازمی گرداند از خانه بیرون رفت ولی ساعتی بعد او به همراه دو مرد قوی هیکل باچهره های وحشتناک در حالی که مشت و لگد به در می کوبیدند وارد خانه شدند و فریادزنان از من پول و طلا خواستند . یکی از آن ها فریاد می کشید : «نبینم شهرام مهمان بیاورد اما خبر نداشته باشیم!»
وقتی فهمیدند من طلایی به همراه ندارم پیشنهاد شرم آوری دادند. با گریه و التماس از آن ها خواستم مرا رها کنند و بالاخره آن دو مرد خطرناک تلفن همراه و 50 هزار تومان پولم را گرفتند و رفتند. شهرام نیز که مدعی بود آن هازورگیران خطرناکی هستند مرا به منزل یکی از بستگانش برد و آن ها با تهیه بلیت مرا راهی مشهد کردند و...
حالا نمی دانم اگر پدر و برادرانم ماجرا را متوجه شوند چه حادثه تلخی رخ می دهد و...
به دستور سرگرد علی عسکری (رئیس کلانتری احمدآباد) تحقیقات گسترده ای درباره ادعاهای این دختر جوان آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی