پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در گفتگو با حجتالاسلام والسملین حسینعلی نیری رئیس دادگاه انتظامی قضات که بیش از نیم قرن با اولین رئیس دادگاه انقلاب آشنایی و همکاری داشت به بررسی اجمالی حیات آیتالله محمدی گیلانی پرداختهاست که در ادامه ، بخشی از آن را میخوانید.
در دهه شصت و اوج فعالیتهای گروهکها نقش حاج آقای گیلانی در محاکمه و برخورد با منافقین چه بود؟
ایشان رئیس محاکم بود. چند تا شعبه زیر نظر ایشان کار میکرد. ایشان عدالت را در حد اعلی مراعات میکرد. یعنی با اینکه اینها جنایت کرده و آدم کشته و ترور کرده بودند، ولی [آقای گیلانی]پرخاش نمیکرد. در اداره دادگاه عدالت را رعایت میکرد. برخورد معقولی داشت. به ما هم سفارش میکرد و میگفت حالا این شخص آدم کشته، محاکمهاش کنید، اگر حقش اعدام است خب اعدام شود؛ اگر زندانی است، زندان برود؛ اگر باید شلاق بخورد شلاق بخورد... در بعضی از موارد ایشان میفرمود خدا حکمش را معین کرده، این شخص آدم کشته باشد کشته شود، ترور کرده باید اعدام شود؛ حالا من چگونه دلسوزی کنم؟
آن کسی که خالق و مالک و قانونگذار ماست او گفته اینجا باید اعدام کنی؛ من چه بگویم؟ بگویم نباید بکشی؟ آنجا عمل فحشا انجام داده، خدا گفته صد ضربه شلاق باید بخورد؛ من بگویم دلم میسوزد و نباید شلاق بخورد؟ آن که خدای ماست گفته بزن؛ من چه کارهام بگویم نزن؟! ایشان توجهش به خدا و مسائل اخلاقی در حد اعلی بود. بالاخره شاگرد علامه طباطبایی و آیتالله بهجت بود و به این جهت جامع محاسن بود. ولی در این مسائل همین که میدانست حکم خدا و مسئله شرعی این است کوتاه نمیآمد.
بحثی که در این چند سال اخیر مطرح کردند بحث اعدامهای دهه شصت و به خصوص سال ۱۳۶۷ است. در این زمینه نکتهای دارید؟
آن برهه شرایط ویژهای بود. وضع مملکت بحرانی بود. یعنی اگر قاطعیت امام نبود شاید ما اصلا این امنیت را نداشتیم. شاید اصلا وضعیت طور دیگری بود. شاید اصلا نظام نمیماند. روزی ۵۰ - ۶۰ تا ترور در تهران و شهرهای دیگر اتفاق میافتاد. در این شرایط بحرانی باید چه کرد؟ باید حکم قاطعی داد. آن که دادگاه را اداره میکند و مسائل در دستش است باید مسئله را جمع کند. در این شرایط که نمیشود با «قربانت بروم و فدایت بشوم» کشور را اداره کرد!
میگویند کسی که در زندان بود و داشت حبسش را میگذراند چه لزومی داشت که مجدد محاکمه شود؟
اینها به خاطر همان پرونده محاکمه نشدند که. اینها در زندان دوباره شلوغ کردند. در فضای زندان باز هم انسجام خودشان را داشتند. نه تنها رابطه تشکیلاتی داشتند بلکه تشکیلات جدیدی هم درون زندان به وجود آورده بودند. از راههایی که میدانستند، از بیرون اطلاعات کسب میکردند. جو زندان دستشان بود و لذا توطئههای جدید در کار بود. اینطور نبود که آنها فقط بخواهند ایام حبسشان را بگذرانند.
یک وقت کسی مثلا پنج سال زندانی است میگوید من باید پنج سال زندان بمانم دیگر چه کار دارم چه میکنند؟ ولی اینها توطئه کرده بودند و هماهنگی از بیرون داشتند. یعنی عناد خودشان را میخواستند ادامه بدهند. اینها میگفتند ما ضرر اقتصادی به نظام بزنیم. سیم تلفن را قطع کنیم. لامپ را بشکنیم و ... با اینها که نمیشود نظام را سرنگون کرد. یعنی یک لجبازیهای بچگانهای که مثلا مادر، بچه را تنبیه میکند، بچه میرود یک جایی یک حرکتی اذیتی میکند. مملکتی که این همه خرج دارد با چهار تا لامپ شکستن نظام سرنگون میشود؟
حتی اگر صوری هم توبه میکردند بخشیده میشدند؟
ما دنبال بهانه میگردیم که فرد را آزاد کنیم. یک بچه ۱۶ – ۱۷ ساله که رفته چهار تا اعلامیه پخش کرده سابقه مبارزاتی هم ندارد و حالا به زندان آمده باید چه کارش کنیم؟ آزادش میکنیم پیش پدر و مادرش برود. فضای زندان فضای آلودهای است. اینجا اگر بماند بدتر میشود. خیلی از اینهایی که جنایتکارند در زندان یاد میگیرند. اول به خاطر چاقوکشی رفته زندان، ولی بعد میرود زیردست چهار تا حرفهای راه جنایت را یاد میگیرد. زندان آدم را در جنایت ورزیدهتر میکند؛ لذا خیلی اوقات تلاش میکنیم اینها در زندان نمانند.
یک نامهای سال ۱۳۹۱ به روزنامه جمهوری اسلامی نوشتید درباره پسران حاج آقای محمدی گیلانی. ماجرا چه بود؟
فرزندان آیتالله گیلانی دوتایشان در زمین منافقین فعالیت میکردند. خب اینها در آن درگیریها کشته شده بودند. شایعه شده بود که ایشان حکم اعدام بچههایش را داده. این دروغ بود. بچههای ایشان کارشان به زندان نکشید و در درگیری کشته شدند. منتها شایعه کرده بودند که ایشان حکم اعدام داده است. در تاریخ نداریم که پدری حکم اعدام بچهاش را بدهد.
عدهای میخواستند از این موضوع سوءاستفاده کنند و بگویند ایشان اینقدر آدم قسیالقلبی است که حکم اعدام بچههایش را داده، از آن طرف عدهای میگفتند چه آدم اخلاقمداری است که اینطور کرده. بعضیها میگفتند ایشان چقدر انقلابی است که حتی حکم اعدام بچههایش را هم داده است. در حالی که این مطلب دروغ بود. بچههای ایشان دستگیر نشدند که محاکمه و اعدام شوند.
واکنش ایشان به این شایعات چه بود؟
ایشان فقط میگفت: من چه کنم بچههایم به این سرنوشت گرفتار شدند؟ من اجازه ندارم حتی برای اینها گریه کنم که فردای قیامت خدا به من بگوید برای این بچه منافق چرا گریه کردی؟ خیلی به آدم فشار میآید که انسان فرزندش در راه باطلی کشته میشود و انسان باید خودش را نگه دارد که گریه هم نکند، چون خدا از من سوال کند که چرا برای فرزند منافقت گریه کردی؟
یعنی در آن دوران حاج آقا هبچ ارتباطی با پسرانش نداشت؟
نه! آنها دیگر خانه حاجآقا نمیآمدند و در خانه تیمی زندگی میکردند. این هم از عجائب انقلاب ماست. الان فضایی شده که به برخی از آقازادهها چیزی میگویی، آقایان همه جا را زیر و رو میکنند که آقا! چرا به فرزند ما چنین گفتید. ولی یک حاکم شرع در آن سطح اینطور برخورد میکرد.
در بیانات حضرت علی (علیه السلام) داریم که حضرت فرمود: ما در رکاب پیامبر با قوم و خویشهای خودمان میجنگیدیم و آنها را میکشتیم و این بر ایمان ما اضافه میکرد. آنهایی که در مقابل بودند همه اقوام پیامبر (ص) بودند. وقتی حق و باطل روشن باشد، آن کسی که در صف حق است میگوید باید با باطل مبارزه کرد ولو اینکه از نزدیکان خودمان باشد.
آقای گیلانی مورد ترور یا سوء قصد واقع نشدند؟
یکی دو بار دنبال ایشان رفته بودند، ولی موفق نشدند ایشان را ترور کنند.
یکی از نکات برجسته زندگی حاج آقای محمدی گیلانی مواضعشان در قضیه آقای منتظری است. در این زمینه خاطرهای از ایشان دارید؟
آقای محمدی گیلانی هم شاگرد امام بودند و در بعضی از مباحث هم شاگرد آیتالله منتظری بودند. علاقه خاصی هم به آقای منتظری داشتند. منتهی مسائلی که در رابطه با بیت آقای منتظری پیش آمد، آقای محمدی گیلانی خیلی سعی کرد که مسائل را جمع و جور کند و ایشان را از چنگال اطرافیان نجات بدهد؛ منتهی نشد. یعنی تلاش کردند، چند بار ملاقات کردند که بتوانند ایشان را از آن حصر در بیاورند، ولی نشد. آقای گیلانی میگفت ایشان یک راهی را در رفته اند و دیگر نمیشود کاری کرد.
زمانی هم که سال ۶۴ میخواستند آقای منتظری را به عنوان قائممقام معرفی کنند ایشان جزو مخالفین بود.
ایشان معتقد بود آیتالله منتظری عالم و مجتهد و مدرس خوبیست، ولی به درد قائممقام رهبری نمیخورد و استدلالشان این بود که ایشان ساده و زودباور هستند و اطرافیانشان هم انسانهای خوبی نیستند. عدهای از آنها وضع خوبی ندارند و ایشان را احاطه میکنند و نمیگذارند که کارهای قائممقامی را انجام بدهد و لذا مخالف بود.
از احوالاتشان در اواخر عمر بفرمایید.
ایشان واقعا یک عالم الهی بود. به فرمایش حضرت علی (علیهالسلام) عالم ربانی بود. عشق به خدا و اعتماد به خدا جزو ذاتش شده بود. ماها یک موقعی در سخنرانی دم از خدا و پیغمبر میزنیم، ولی این در حد نفس است و باورمان نشده، ولی ایشان دین، خدا و پیغمبر و معاد باورش شده بود. مسائل اخلاقی جزو جانش شده بود.
امام را باور داشت. بعضی حالا میخواهند پستی بگیرند دم از امام میزنند، ولی ایشان امام (ره) را باور داشت. فرق است بین اینکه یک کسی را باور کنی قطعا مریدش میشوی؛ یک موقعی هم هست که میبینی همه طرفدارش هستند تو هم میروی طرفداری میکنی. ایشان مسائل دینی و اعتقادی جزو وجودش شده بود. ایشان جزو علمای بزرگ اخلاق ما بود و لذا کلامش موثر بود. واقعا عاشق امام بود و میدانست که امام برای خدا قدم برداشته، دنبال منافع و اسم و رسم خودش نیست.
درباره رهبر انقلاب چه نظری داشتند؟
حسینعلی نیری: ایشان جزو مریدان آیتالله خامنهای بود. جزو اولین کسانی بود که در جلسه ۱۴ خرداد خبرگان، آیتالله خامنهای را به عنوان رهبر انتخاب کردند. میگفت ما بهتر از آیتالله خامنهای نداریم. در آن جلسه هم اگر یادتان باشد ایشان دفاع کرد. ایشان [آیتالله خامنهای]بهترین کسی بود که میتوانست جای امام را بگیرد و راه امام را ادامه بدهد.
از دیدارهایی که همراه آقای گیلانی با امام یا رهبری انقلاب داشتید خاطرهای ندارید؟
ما چند بار توفیق شد که همراه با ایشان خدمت امام و آیتالله خامنهای برسیم. ایشان شخصیتی بود که امام و آقای خامنهای قبولش داشتند. اوائل انقلاب که درباره مسائل دادگاه انقلاب با بقیه حکام شرع به محضر امام مشرف شدیم ایشان مسائل را به آقای گیلانی ارجاع میدادند و میگفتند از ایشان بپرسید. با ایشان هماهنگ کنید. هرچه ایشان میگوید عمل کنید. مورد اعتماد آیتالله خامنهای هم بودند.