عالم، امشب سیه به تن دارد
بس که داغ اباالحسن دارد
داغ، تنها سر شکافته نیست
علی از داغ، انجمن دارد
داغ فقدان سیّد بطحا
داغ هر روز تازهی زهرا
داغ نیزه به قلب قرآن و
وحی افتاده زیر پای جفا
داغ رأی مذاکرات سیاه
چه صلاحی که رفته در بیراه
مکر بن عاص و سادگی خواص
که علی را نمود خلع سپاه
سرِ نیزه که رحل قرآن شد
وقت تضعیف مرد میدان شد
آخرین ضربههای مالک بود
اشعری شیر شد، رجزخوان شد
تیر قوم جمل کشان، یک سو
زهر خشک مقدّسان، یک سو
داغِ شلّاقِ داغِ سلبِ امید
داغ تسلیم نخبگان، یک سو
اشعثی فتنه در سپاه انداخت
اشعری، سنگ را به چاه انداخت
در حقیقت، به اسم خیر و صلاح
اشعری، جنگ را به راه انداخت
شر شد و فتنه شد، تلاطم شد
امر مولا در این میان گم شد
رشته افتاد دست جاسوسان
اشعری، انتخاب مردم شد
اگر آن بزدلان در صفّین
جای تهدید جان حقّ یقین
پیروی از امام میکردند
وضع بسیار بود بهتر از این
نه خوارج به عرصه آمده بود
و نه امروز، داعشی موجود
نه حرمخانه خدا میسوخت
نه اثر بود از یهود و سعود
پسر عاص، راه را چرخاند
همه را امّت پیمبر خواند
اشعری، رامِ حرف زیبا شد
تا که سفیانیاش، برادر خواند
ابلهی در نشست نافرجام
با زبان و تبسّمی، شد خام
حقّ مولا دوباره غارت شد
حقّ مردم به باد رفت؛ تمام
آل سفیان کنون کم آورده
پدرش را یمن در آورده
آن که میگفت: جنگ در ایران
حال، قرآن به نیزهها کرده
جنگ ما، جنگ بین فقر و غناست
هرکه با مرتضاست با فقراست
دو سه تا ضربه مانده تا نصرت
یمن امروز اشتر مولاست