هرچه پدر و مادرم تاکید می کردند که این عشق و عاشقی های هوس آلود، آینده و زندگی ات را نابود می کند، باورم نمی شد. من هم مانند خیلی از دختران نوجوان، فکر می کردم این حرف ها دیگر قدیمی شده است؛ اما حالا که در گرداب خیانت و فلاکت افتاده ام، می خواهم فریاد بزنم آی دختران جوان عشق های خیابانی جز هوسرانی نیست ....
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 21 ساله ای است که در یک لانه مجردی به همراه دختر و پسران دیگر دستگیر شده بود. او درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از همان دوران نوجوانی دختری بلندپرواز بودم و دوست داشتم هر چیزی را تجربه کنم. به همین خاطر وقتی دوستانم در مدرسه از ارتباطات پنهانی خود با پسران جوان سخن می گفتند، من هم می خواستم این موضوع را تجربه کنم. این بود که برای اولین بار در مقطع راهنمایی عاشق «هوشنگ» شدم. حالا دیگر به بهانه های مختلف همه معلمان و خانواده ام را فریب می دادم و با «هوشنگ» به تفریح و گشت وگذار می رفتم تا این که بالاخره مدیر مدرسه ماجرا را فهمید و به پدر و مادرم اطلاع داد.
آن ها هم بعد از کلی سرزنش، نصیحتم کردند که این عشق های خیابانی فرجامی ندارد اما من با همین بهانه دیگر درس ومدرسه را در حالی رها کردم که پدر ومادرم نیز اصراری بر ادامه تحصیلم نداشتند؛ چراکه معتقد بودند اگر مقابل چشمشان باشم دنبال چنین رفتارهایی نخواهم رفت. دراین شرایط که هنوز 17 سال بیشتر نداشتم، در یک آرایشگاه زنانه مشغول کارآموزی شدم تا حرفه ای بیاموزم؛ اما آن جا حرف هایی را از زنان مشتری و خانم آرایشگر می شنیدم که در آن سن و سال بیشتر دوست داشتم این مسائل خصوصی را نیز تجربه کنم. به همین خاطر دوباره با «مجید» آشنا شدم .
او 22 ساله بود و در زمینه فروش لوازم آرایشی فعالیت می کرد. این ارتباط عاشقانه و خلوت های پنهانی به حدی رسید که دیگر مجبور به سقط جنین شدم. پدر و مادرم که اوضاع را این گونه دیدند، مجبورم کردند که با «مجید» ازدواج کنم او هم با اصرار و فشارهای خانواده اش پای سفره عقد نشست اما بازهم خانواده«مجید» مرا دوست داشتند. وقتی قدم در زندگی مشترک گذاشتم تازه فهمیدم که «مجید» با دختران دیگری هم ارتباط پنهانی دارد. او از ازدواج با من رضایت نداشت به همین خاطر هم حتی زمانی که من در منزل بودم او با دختران غریبه وارد اتاق می شد و من از رفتارهای خیانت آلود او زجر می کشیدم. از سوی دیگر هم پدر و مادرم اجازه «طلاق» به من نمی دادند.
البته «مجید» هم حاضر نبود مرا طلاق بدهد چون سرپوش خوبی برای این گونه خیانت کاری هایش بودم. این گونه بود که روزی از خانه فرار کردم و به همراه«نیوشا» (یکی از دوستانم) خانه ای مجردی گرفتیم و هر کدام نیز با پسر دیگری ارتباط برقرار کردیم. آن قدر این رفت وآمدهای مشکوک به خانه زیاد شد که بالاخره همسایگان با پلیس 110 تماس گرفتند و نیروهای انتظامی با حکم قضایی ما را دستگیر کردند. حالا هم اگرچه از این رفتارهای زشت و انتقام خیانت آلود پشیمانم اما «مجید» را هم در نابودی زندگی ام مقصر می دانم! ای کاش...
بررسی های قانونی و اقدامات قضایی درباره این ماجرای تاسف بار با دستور سرگرد عامری(رئیس کلانتری آبکوه مشهد) در دایره مشاوره و مددکاری کلانتری آغاز شد.